جدول جو
جدول جو

معنی شالهنگ - جستجوی لغت در جدول جو

شالهنگ
گرو، گروگان، مکر، فریب، سرکش و نافرمان
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
فرهنگ فارسی عمید
شالهنگ
(هََ)
گرو و آن را بعربی رهن خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (آنندراج) :
جستن نظیر تو به هنر بر مکابره است
نایافته نمودن بر عقل شالهنگ.
سوزنی.
خر شاعری است پرسم، یاشاطریست خر
کس را چگونه گیرم بی جرم شالهنگ.
سوزنی.
در کوی هنر مباش کان کوی
اقطاع قدیم شالهنگ است.
انوری (از فرهنگ جهانگیری).
، گروگان باشد و آن را مرهون خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ نظام) (فرهنگ سروری) ، مکر و حیله و فریب. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). مؤلف فرهنگ رشیدی گوید که این معنی محل تأمل است:
ایمن مباش تا دم مردن زمکر دیو
تا دیو دین ز تو نستاند به شالهنگ.
سوزنی.
مؤلف فرهنگ رشیدی پس از ذکر شاهد گوید: در فرهنگ (یعنی جهانگیری) بمعنی ستم و مکر و حیله گفته، و این دو بیت شاهد آورده و در این تأمل است. چه معنی اول نیز توان گفت، مگر آنکه برای تکرار قافیه این معنی قرار داده باشد، سرکشی و نافرمانی. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، زیادتی و اشتلم. (برهان قاطع) (از آنندراج). در فرهنگ جهانگیری و مؤید الفضلاء بمعنی اشتلم و ستم نیز آمده است. (ازفرهنگ سروری) :
با عیب گر که شعر من اکنون قرین شود
یاری همی کند خلجی را بشالهنگ.
سوزنی (از سروری).
آه کز استیلای نفس شالهنگ
همچو شالنگیست واپس رفتنم.
غضایری رازی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
شالهنگ
گرو گروگان رهن، سرکشی عاصی
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
شالهنگ
((هَ))
گرو، گروگان، رهن، سرکش، عاصی
تصویری از شالهنگ
تصویر شالهنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
(دخترانه و پسرانه)
شاه + انگین ملکه زنبور عسل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شباهنگ
تصویر شباهنگ
(دخترانه)
بلبل، ستاره کاروان کش، مرغ سحر، ستاره ای که پیش از صبح طلوع می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شباهنگ
تصویر شباهنگ
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزارآوا، زندلاف، زندوان، صبح خوٰان، مرغ سحر، هزاران، مرغ خوش خوٰان، زندباف، هزار، هزاردستان، عندلیب، شب خوٰان، بوبردک، زندواف، مرغ چمن، فتّال، بوبرد
در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور، برای مثال چو یک بهره از تیره شب درگذشت / شباهنگ بر چرخ گردان بگشت (فردوسی - ۲/۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شالنگ
تصویر شالنگ
نمد اسب، گلیمی که زیر سایر فرش ها می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
افسار، کمند، بند، ریسمان، ریسمانی که به افسار اسب ببندند، برای مثال در پناه خرد نشین که خرد / گردن آز راست پالاهنگ (خاقانی - ۸۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتالنگ
تصویر شتالنگ
اشتالنگ، استخوانی در میان بند و ساق پا، استخوان پاشنۀ پا، استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون می آوردند و با آن قمار می زدند، قاب، بجل، بجول، بژول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیلینگ
تصویر شیلینگ
واحد پول پیشین انگلیس برابر با ۱۲ پنی یا یک بیستم پوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
رشته، ریسمان یا تسمه ای که بر افسار اسب می بستند، کنایه از افسار، هر نوع رشته یا ریسمانی که با آن چیزی را می بستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبلهنگ
تصویر جبلهنگ
جلبهنگ، تخم گیاه زردخار که برگ هایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد می گویند، جبلاهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبالنگ
تصویر شبالنگ
جانوری که آن را شکار می کنند، نخجیر، صید
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
شتالنگ. (مؤید الفضلاء). آنچه بعوض فوت شدۀ چیز دیگر از کسی بگیرند. بهندی آن را ’گهی’ و در اردو ’واند’ گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تاوان. غرامت، برجستن پیادۀ شاطران. (آنندراج). برجستگی و فروجستگی شاطران و پیاده روان. (ناظم الاطباء). شلنگ. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شلنگ شود، گلیمی که زیرفرش و جز آن دوزند. (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (فرهنگ سروری). رجوع به شال شود، نمد اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ملکۀ زنبور عسل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از پالا، اسپ یا اسب جنیبت و آهنگ، بمعنی کش، کشنده، رشته ای که بر گوشۀ لگام بسته بود. دوالی یا طنابی که بر گوشۀ لگام بندند و اسپ را بدان کشند. (لغت نامۀ اسدی). مجر (؟) باشد. آن رشته که بر لگام بسته از ابریشم یا موی. (لغت نامۀ اسدی چ تهران). دوالی بود که بر کنار لگام بسته باشند که بدان اسب را ببندند و ترکان آنرا چلبر گویند. (اوبهی). رسنی که به لجام بسته اسپ کوتل را بآن کشند. (غیاث اللغات). دوالی باشد که بر لگام بندند که در روز جنگ بدان دست خصم بندند. (از فرهنگی خطی). ریسمانی که بر کنار لجام اسب جنیبت بندند و صید و شکار و مجرم و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند و کمند دوشاخه و چرمی که بر گردن سگ نهند. (برهان). قبض کش. کمند. پالاهنگ. قیاد. (مهذب الاسماء). مقود. (دهار) ، جنب، به پالهنگ کشیدن. (منتهی الارب) :
فرود آمد از پشت زین پلنگ
بزد بر کمر بر، سر پالهنگ.
فردوسی.
بر اسبش بکردار پیلان مست
گرفت آن زمان پالهنگش بدست.
فردوسی.
ورا دید بسته بزین بر چو سنگ
دو دستش پس پشت با پالهنگ.
فردوسی.
بشد بر پی میش و تیغش بچنگ
گرفته بدست دگر پالهنگ.
فردوسی.
ببندم ببازو یکی پالهنگ
پیاده بیایم بچرم پلنگ.
فردوسی.
نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بنام جهان آفرین کردگار
بینداخت بر گردن کرگسار
ببند اندر آمد سر و گردنش
بخاک اندر افکند لرزان تنش
دو دست از پس و پشت بستش چو سنگ
گره زد بگردنش برپالهنگ.
فردوسی.
نشاندش بر اسب و میان بست تنگ
همی رفت پیشش بکف پالهنگ.
فردوسی.
به هر جای از اسب مگذار چنگ
عنان دار پیوسته با پالهنگ.
اسدی.
ای سوزنی براسب انابت سوار شو
بستان ز دست دیو فریبنده پالهنگ.
سوزنی.
تو بر کرۀ توسنی در کرم...
که گر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن کشت و خون تو ریخت.
سعدی.
آن خر مسکین میان خاک و سنگ
کژ شده پالان دریده پالهنگ.
مولوی.
، یوغ. لباد. جوه. سراماج. جغ. چغ. ساجور، پالهنگ سگ. (زمخشری) :
ببستش بر آن اسب بر همچو سنگ
فکنده بگردن درش پالهنگ.
فردوسی.
که فردا بیاید بر من بجنگ
ببینی بگردنش بر پالهنگ.
فردوسی.
ببندم دو دستش بکردار سنگ
درآرم بگردنش برپالهنگ.
فردوسی.
ببند کمندش ببسته دو چنگ
فکنده بگردنش بر پالهنگ.
فردوسی.
بدان زه ببستی دو دستش چو سنگ
نهادی بگردنش بر پالهنگ.
فردوسی.
مگر دست ارژنگ بسته چو سنگ
فکنده بگردنش بر پالهنگ.
فردوسی.
فرامرز را دست بسته چوسنگ
بگردن نهاده ورا پالهنگ
بیارم بدرگاه افراسیاب
سر نیزه بگذارم از آفتاب.
فردوسی.
وگر همچنانم برد بسته چنگ
نهاده بگردن برم پالهنگ.
فردوسی.
بوقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا و پالهنگ تو.
فرخی.
هر شهسوار فضل که شد با تو همعنان
یابد بگرد گردن از اندام پالهنگ.
سوزنی.
بادا ز اسب او بگلوی تو پالهنگ.
سوزنی.
بر گردن اختیار اصرار
اکنون نه ردیست پالهنگ است.
انوری.
ز هر سو کشان زنگئی چون نهنگ
بگردن در افسار یا پالهنگ.
نظامی.
ما نیز امشب پالهنگ در گردن اندازیم و از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین بخاری) ، زمام کشتی:
مرکبان آب دیدم سرزده بر روی آب
پالهنگ هر یکی پیچیده بر کوه گران.
فرخی.
، نزد مجرّدین آنچه باعث تعلق باشد. (برهان) ، مجرّه. (مهذب الاسماء). آسمان دره. کهکشان. و رجوع به پالاهنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
ملکه زنبور عسل
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است پایا از تیره مرکبان که ارتفاعش بین نیم تا یک متر میرسد و معمولا به حالت خودرو در اراضی خشک می روید. ساقه این گیاه راست و برگهایش نوک تیز و ناهموار و دارای کرک پنبه یی در سطح تحتانی پهنک است. طبق گل گیاه مذکور کوچک و بر روی آن گلهایی لوله یی به رنگ سفید یا مایل به زرد است. از این گیاه سابقا به عنوان مقوی معده و مدور معرق و قاعده آور استفاده میکردند ولی امروزه متروک است. در استعمال خارجی از شاه بانگ بعنوان التیام دهنده زخمها استفاده میشود این گیاه در اکثر نقاط دنیا و نیز ایران می روید شایانگ بذیلبا شاهبانج شجره البراغیث طباق منتن قوثیرا قونیزه اسپرم غم بیابانی شوکه منیه شوکه منتنه برنوف ترهلی شاه بانج شابانج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
افسار، رشته، بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیلینگ
تصویر شیلینگ
پول رایج در انگلستان و معادل یک بیستم لیره بوده
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان پاشنه پا کعب بجول بژول وژول، بجول که با آن قمار کنند، تار ابریشمی (ساز و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبالنگ
تصویر شبالنگ
جانوری که شکار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباهنگ
تصویر شباهنگ
قصد کننده بوقت شب، شبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالنگی
تصویر شالنگی
موتاب ریسمان تاب کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاهنگ
تصویر پلاهنگ
عنان مهار رسن پالاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبلهنگ
تصویر جبلهنگ
جبرآهنگ زردخار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره بارهنگها که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه یکساله است و بعضی گونه هایش نیز پایا میباشد. برگهایش تقریبا از ریشه جدا میشوند. بلنتاین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
پالهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالنگ
تصویر شالنگ
((لَ))
گلیمی که زیر دیگر فرش ها می اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
((لَ هَ))
افسار، مهار، کمند
از زیر پالهنگ کسی در آمدن: از تسلط و فرمان کسی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
((هَ))
ملکه زنبور عسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهنگ
تصویر شاهنگ
عقربه
فرهنگ واژه فارسی سره
پالاهنگ، رسن، عنان، لجام، لگام، مهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارنگ
فرهنگ گویش مازندرانی