جدول جو
جدول جو

معنی شاعه - جستجوی لغت در جدول جو

شاعه
(عَ)
زن بدان جهت که تابع شوی خود است. (منتهی الارب). الزوجه لمشایعتها الزوج. ’هل لک من شاعه’، ای زوجه. (اقرب الموارد، ذیل ش ی ع) ، خبرهای پریشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاعه
جمع شائع، پراکیده ها همسر زن
تصویری از شاعه
تصویر شاعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاعی
تصویر شاعی
(پسرانه)
شیعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشاعه
تصویر اشاعه
فاش کردن، آشکارا کردن، پراکنده ساختن، رواج دادن، فاش و آشکار کردن خبر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ناخوش شدن مرد از خوردن طعام بدمزه: بشع الرجل بشعا و بشاعه.
لغت نامه دهخدا
(گُ زِ)
اشاعه. اشاعت. تابع دیار گردانیدن چیزی را: اشاعکم السلام و بالسلام، سلامت را پیرو دیار شما گرداند. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ شی ٔ (نادراً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارعه
تصویر شارعه
مونث شارع لب خیابان خانه لب خیابان، دم فرود ستاره نزدیک به فرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذه
تصویر شاذه
نافرمان بد کاره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاله
تصویر شاله
ازپارسی شالک شال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکه
تصویر شاکه
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان که درباره علی علیه السلام گزافه می گفتندواوراخدای محمد صلی الله علیه وآله می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافه
تصویر شافه
تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافعه
تصویر شافعه
مونث شافع و لوچ دوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابه
تصویر شابه
مونث شاب برنا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
دور، پیرو، بهره همباز داراک همباز تابع پیرو طرفدار: شاعیان بنی امیه، شیعی شیعه: ز آب خرد گر خبرستی ترا میل تو زی مذهب شاعیستی. (ناصر خسرو 487)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعره
تصویر شاعره
زن شاعر
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه از نفس خود، دریابنده، بهره مند از لطف طبع و رقت و احساس، وحدت ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاره
تصویر شاره
هیئت، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
مونث شائع سرت برزبانی چکاچک درو مونث شایع خبری که شیوع یافته (راست یا دروغ)، جمع شایعات
فرهنگ لغت هوشیار
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند، بینی، شم ادراک بویها روسری زنان، چارقد
فرهنگ لغت هوشیار
آن چیزی باشد که از چوب و شاخ یا استخوان و فلزات و غیره سازند و زلف و گیسو را بدان پرداز دهند کتف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائعه
تصویر شائعه
مونث شائع سرت برزبانی چکاچک درو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائه
تصویر شائه
رشک برنده، تیزبین
فرهنگ لغت هوشیار
تسو یک بیست و چهارم شبانروز، پارسی تازی گشته سایه در گذشته گذشت زمان را با سایه تیغه ای که در زمین فرو می کردند اندازه می گرفتند، درنگ جام (محمد مقدم در جستار مهر و ناهد) گاهنما، زمان با سر (س ور خاموش) پاس هاسر هاسره (سددر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
جمع شعاع، روشنیهاوپرتوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاعه
تصویر اشاعه
تابع دیار گردانیدن چیزی را، فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعب
تصویر شاعب
کتف، دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
شعبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
چامه گو، چامه سرا، سراینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایعه
تصویر شایعه
چو، رواگه، دهان زد، سخن پراکنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
پرتو، فروزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشاعه
تصویر اشاعه
گسترش
فرهنگ واژه فارسی سره
اشاعت، انتشار، پاشیدن، پراکندن، تبلیغ، تداول، ترویج، سرایت، شیوع، گستردن، نشر
فرهنگ واژه مترادف متضاد