جدول جو
جدول جو

معنی شاعرلر - جستجوی لغت در جدول جو

شاعرلر
(عِ لَ)
دیهی است جزء دهستان انگوت، بخش گرمی، شهرستان اردبیل، واقع در 45 هزارگزی شمال باختری گرمی و 25 هزارگزی شوسۀ بیله سوار اصلاندوز. جلگه و گرمسیر و سکنۀ آن 243 تن و زبانشان ترکی است. آب آن از چشمه، محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شعاریر
تصویر شعاریر
پریشان، متفرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاعره
تصویر شاعره
شاعر، داننده و دریابنده، جمع شعرا، شعر گوینده، چکامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
یکی از طوایف کرد شیعی مذهب. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 120)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ کَ دَ)
مدرکیت. کیفیت شاعر بودن و آگاه بودن: و لیست جزاء لانائیتک فیبقی الجزء الاّخر مجهولاً حینئذ اذا کان وراء المدرکیه و الشاعریه، فیکون مجهولاً، و لایکون من ذالک التی شعورها لم یزد علیها. (مجموعۀ دوم مصنفات شیخ اشراق، حکمت اشراق ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀشاعر و آن دو رگ است در دو ورک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از بازیچه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بازیچه. و واحد ندارد. (آنندراج). بازیچه ای است کودکان عرب را ولی مفرد ندارد. مانند: شعابیب. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شعروره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شعروره شود، جمع واژۀ شعرور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شعرور به معنی بادرنگ ریزه. (آنندراج). قثاء صغیر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قثاء بری صغیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قثاء وشعروره شود، پراکندگان و آن جمعی است بی واحد. (یادداشت مؤلف) : ذهبوا شعاریر بقذان او بقند حره، یعنی: رفتند پریشان و متفرق مانند مگسان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لعبنا شعاریر قذه قذه قذان قذان ممنوعات، یعنی بازی کردیم ما متفرق و پراکنده و این کلام را کودکان تازی گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مربوط به شاعران به شیوه گویندگان: جنبه شاعرانه، همچون شاعران به سبک شاعران: شاعرانه سخن می گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارلت
تصویر شارلت
فرانسوی تورکلاه، لرزانک سیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
چامه گویی سروادش شعر گفتن چامه سرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعره
تصویر شاعره
زن شاعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرور
تصویر شعرور
چامه سرای سست، خیار ترشی خیار ریز، بادرنگ ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعره
تصویر شاعره
((عِ رَ یا رِ))
زنی که شعر گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
شعرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
Poetic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poétique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
поэтический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
시적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
شاعرانہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
কবিতাময়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
กวี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
mashairi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
şiirsel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
詩的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
פואטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
काव्यात्मक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
puitis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poetisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poëtisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poético
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poetico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poético
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
诗意的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
поетичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاعری
تصویر شاعری
poetycki
دیکشنری فارسی به لهستانی