جدول جو
جدول جو

معنی شاطه - جستجوی لغت در جدول جو

شاطه(طْ طَ)
زن بلندبالا. (مهذب الاسماء). راست قامت: جاریه شاطه، دختر راست قامت. (منتهی الارب). ای طویله حسنه القوام و قیل معتدله. (اقرب الموارد). زن درازبالا، البعید. (مهذب الاسماء) : دار شاطه، خانه دور. ج، شواطّ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مؤنث واژۀ شاق، دشوار، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاطه
تصویر مشاطه
شانه کننده، کنایه از آرایشگر زنی که حرفۀ او آرایش کردن زنان دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشه
تصویر شاشه
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ)
آنچه بیفتد از موی در وقت شانه کردن. (مهذب الاسماء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). موی که بر شانه برافتد. (منتهی الارب). مویی که در شانه کردن برافتد و ساقط شود. (ناظم الاطباء). آنچه بیفتد از موی، گاه شانه کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
از ’ش ط ط’، نبرد کردن کسی را در دور رفتن. یقال: شاطّه اذا غالبه فی الشطط. (منتهی الارب). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). شاطه مشاطه، غالب آمد او را در جور کردن بر کسی و دور شدن و در رفتن ستور به چرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشطاط و شطط شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ شا طَ)
بزک کننده و آرایش کننده عروس. (ناظم الاطباء). زن شانه کش. و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلالۀ نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. (از غیاث) (آنندراج). ماشطه. عروس آرای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عروس آرای. (دهار) :
ملک سلطان را به عدل و داد خویش آراسته ست
چون مشاطه نوعروسان را به گوناگون گهر.
فرخی.
گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان
ماورد همی ریزد باریک به مقدار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).
تا گل در کله چون عروس نهان شد
ابرمشاطه شده ست و باد دلاله.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 388).
مگر مشاطۀ بستان شدند باد و سحاب
که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 39).
هیچ مشاطه جمال عفو... مهتران را چون زشتی حرم... کهتران نیست. (کلیله و دمنه).
در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بایستی.
خاقانی.
بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است
سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 87).
شاهنشهی که بهر عروس جلال اوست
هفت آسمان مشاطه و هفت اختر آینه.
خاقانی.
گویی ز بنفشۀ گلستانش
مشاطه حسن می بیاراید.
عطار.
ذکر تو را گر کنند ور نکند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روی دلاّرام را.
سعدی.
وگرنه منقبت آفتاب معلوم است
چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را.
سعدی.
هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت.
سعدی.
- مشاطۀ بکر سخن، آرایش دهنده سخن تازه و بکر.
- ، در بیت زیر کنایه از شاعری که مضامین نو و تازه آورد:
ای افضل ار مشاطۀ بکر سخن تویی
این شعر در محافل احرار کن ادا.
خاقانی (دیوان ص 6).
- مشاطۀ رونده، آرایشگر گذرا.
- ، در بیت زیر کنایه از باد است:
باد ار نه مهندسی نماید
زو شکل قلیدس ارچه آید...
از دست مشاطۀ رونده
برچهره نگارها فکنده.
خاقانی (تحفهالعراقین).
و رجوع به مدخل بعد شود.
- مشاطه زدن، آراستن:
مشاطه زد به گره زار طره ات ناخن
عجب که عقدۀ دل وا شود به آسانی.
ملاطغرا (از آنندراج).
، (اصطلاح کیمیا) در اصطلاح کیمیاگران، نوشادر. نامی است که کیمیاگران به نشادر دهند. و نامهای دیگر آن عقاب. نسر. نوشادر و ملح بوتیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دختری که خوب شانه کند. ج، مشّاطات. (از اقرب الموارد). ماشطه. زنی که نیک شانه زند و آن را حرفۀ خود سازد. (از المنجد). و رجوع به ماشطه و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
صنعت شانه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). شغل و صنعت شانه کردن. (ناظم الاطباء). حرفۀ ماشطه (زن شانه کننده و آرایشگر). (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(گَ یَدَ / دِ)
سوزانیدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشاطه
تصویر مشاطه
آرایش کننده عروس، زن شانه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیاطه
تصویر شیاطه
سوختن مینوی نیست گردیدن، سوخته شدن، زیت جوشاندن بنگرید به شیاطه
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهنده آوا دار صدا دار (ساعت) و منظور ساعتی است که آنرا کوک کنند و در لحظه معینی شخص خوابیده را بیدار سازد. توضیح شماطه در عربی بدین معنی مستعمل نیست
فرهنگ لغت هوشیار
گرو سامه، جلویز روانبودی زندان وبندبسته تنم اگرنه زلفک مشکین اوبدی جلویز (طاهرفضل) پاسبان پاسدار، پیشمرگ، شهربانی درست آن شرته است ازشرتا هندی ک پارسی ک بادیار باد موافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشه
تصویر شاشه
مونث شاش پرده رخشار (سینما) شاش بول گمیز، ترشح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطب
تصویر شاطب
راه کج، دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطر
تصویر شاطر
چالاک، چابک، کسی که در دکان نانوائی نان به تنور میزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطل
تصویر شاطل
پارسی تازی گشته شاتل ازداروها روشنک (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطن
تصویر شاطن
پلید و بد خوی، خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطی
تصویر شاطی
کناره رود یا دریا، ساحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعه
تصویر شاعه
جمع شائع، پراکیده ها همسر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافه
تصویر شافه
تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکه
تصویر شاکه
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاله
تصویر شاله
ازپارسی شالک شال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذه
تصویر شاذه
نافرمان بد کاره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاطه
تصویر اشاطه
سوزانیدن، کشتن، به خون آلودن، تباهیدن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابه
تصویر شابه
مونث شاب برنا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند، بینی، شم ادراک بویها روسری زنان، چارقد
فرهنگ لغت هوشیار
آن چیزی باشد که از چوب و شاخ یا استخوان و فلزات و غیره سازند و زلف و گیسو را بدان پرداز دهند کتف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائه
تصویر شائه
رشک برنده، تیزبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاره
تصویر شاره
هیئت، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاطه
تصویر مشاطه
((مَ شّ طِ))
آرایش کننده زن، آرایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخه
تصویر شاخه
شعبه
فرهنگ واژه فارسی سره
آرایشگر، ماشطه، شانه زننده، شانه کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد