جدول جو
جدول جو

معنی شاطر - جستجوی لغت در جدول جو

شاطر
کسی که در دکان نانوایی نان به تنور می زند، پیادگانی با لباس های مخصوص که پیشاپیش موکب پادشاهان و امیران می رفته اند، شوخ و بی باک، زیرک، دلیر، شجاع، چالاک، چابک، قاصد
تصویری از شاطر
تصویر شاطر
فرهنگ فارسی عمید
شاطر
(طِ)
دیهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 6هزارگزی شمال باختری ماکو و 5هزارگزی خاور شوسۀ سنگر به دانالو. دامنه و آب وهوای آن معتدل است. عده سکنۀ آن 26 تن است. آب آن از رود خانه ساری سو، محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. قشلاق ایل جلالی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شاطر
(طِ)
دلاور و چالاک و تند. (آنندراج). چست و چالاک. (ناظم الاطباء). عفر (منتهی الارب) :
به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه
به بوسه دادن جان پدر بس اژگهنی.
شاکر بخاری.
مرغ بی بربط به بربط ساختن دانا شود
آهو اندر دشت چون معشوقگان شاطر شود.
منوچهری.
گفتی که خلق نیست چون من نیز در جهان
هم شاطر ظریفم و هم شاعر و دبیر.
ناصرخسرو.
ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان).
نه آبستن دربود هر صدف
نه هر تیر شاطر زند بر هدف.
سعدی (بوستان).
تو گفتی خروسان شاطر به جنگ
فتادند در هم بمنقار و چنگ.
سعدی (بوستان).
گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ.
سعدی (گلستان).
جوانمرد شاطر زمین بوسه داد
ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد.
سعدی (بوستان).
که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر. (گلستان).
مردی گمان مبر که به پنجه ست و زور و کتف
با نفس اگر برآیی دانم که شاطری.
سعدی.
، رند. (زمخشری) (دهار) ، عیار. در قدیم عیاران و شاطران کلاه بلند نوک تیز منگوله دار به سر می گذاشتند و پاتابه به پای می پیچیدند و پوست گرگ به کمر می بستند و دو خنجر به کمر می آویختند که یکی از آنها خنجر نقب بری بود. (یا نقم بری) و همواره کمند و تازیانه همراه داشتند و جلبندهای پنهان و آشکارابخود می بستند که در آنها آلات گوناگون از شمعچۀ عیاری و مهرۀ عیاری و قلمدان و کارد و سوهان و ارۀ نرم بری و نیچۀ محتوی داروی بیهوشی جای داشت و این بیهوشانه را در بینی خفته میدمیدند یا در شراب افکنده بخورد کسان میدادند. برای تفصیل رجوع به داراب نامه وسمک عیار و اسکندرنامه و رموز حمزه و حسین کرد و نظائر این داستانها شود، دزد و گره بر. (آنندراج). رجوع به شطار و تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه جواهر کلام ج 5 ص 60 شود: کان (فضیل بن عیاض) فی اول امره شاطراً یقطع الطریق بین ابیورد و سرخس. (ابن خلکان) ، پیک. خبرگزار. قاصد، جلودار. (آنندراج). فرقه ای از سپاهیان چالاک که به لباس خاص خود پیش سواری سلاطین و امرا دوند. (آنندراج). نوعی پیادگان با لباسهای چند رنگ و کلاهی چون تاجی بلند که پیشاپیش شاهان پیاده رفتندی و شایددر قدیم پیک و قاصد بوده اند. (یادداشت مؤلف). پیاده رو. (ناظم الاطباء). در عصر قاجار لباس شاطران کمرچین سرخ و کلاه بوقی سرخ و پاپیچ بوده. (فرهنگ نظام). پیاده هایی با لباس خاص که در جلو کالسکه یا اسب شاه می رفتند. (یادداشت مؤلف). خادمان امرای مشرق زمین اندکه از برای دویدن در پیشاپیش عرابه و کالسکه های ایشان تعلیم یافته بودند و ایلیای نبی هم بدین معنی در جلو کالسکۀ آحاب همی دوید. سرعت و تیزروی و دوام بعضی از این شاطرها خارج از باور است. (قاموس کتاب مقدس) ، پیاده نظام که سرعت و تیزروی ایشان بسیار معمول و مطلوب بود. (قاموس کتاب مقدس) ، شطرنج باز. (آنندراج) ، نان بند. نان پز. آنکه در نانوایی کنده را پهن کرده در تنور بندد یا نهد. متصدی پهن کردن کندۀ خمیر و بستن آن به تنور دکانهای نانوایی. پاچال دار در دکانهای سنگکی
لغت نامه دهخدا
شاطر
(طِ)
شوخ. بی باک. (منتهی الارب) ، صعتری. سعتری، کسی که از خباثت خود مردمان را عاجز کرده باشد. (منتهی الارب). من اعیا اهله خبثا. (اقرب الموارد). المتصف بالدهاء و الخباثه. (المنجد). ج، شطّار. کسی که ترک موافقت مردم کند از روی خباثت و لئامت. (ناظم الاطباء). شطر علی اهله، ترک موافقتهم و اعیاهم خبثاً لؤماً. (المنجد) ، کسی که بسوی چیزی بنگرد بروشی که گویا دیگری را هم می نگرد. (ناظم الاطباء). شطر بصرالرجل، صارکانه ینطر الیک والی آخر. (اقرب الموارد) ، قاصد. (ناظم الاطباء). شطر شطره، ای قصد قصده. (اقرب الموارد). رجوع به شطّار شود، مقابل قاری. رجوع به منتهی الارب ذیل غملج شود.
لغت نامه دهخدا
شاطر
چالاک، چابک، کسی که در دکان نانوائی نان به تنور میزند
تصویری از شاطر
تصویر شاطر
فرهنگ لغت هوشیار
شاطر
((طِ))
زیرک، باهوش، چابک، در فارسی کسی که در نانوایی نان به تنور زند
تصویری از شاطر
تصویر شاطر
فرهنگ فارسی معین
شاطر
نان پز، نانوا، چابک، چالاک، دلیر، فرز، باهوش، زیرک
متضاد: کند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهر
تصویر شاهر
(پسرانه)
مشهور، نامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاطر
تصویر فاطر
(پسرانه)
آفریننده، خالق، از نامهای خداوند، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاور
تصویر شاور
(پسرانه)
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاطی
تصویر شاطی
کنار ساحل، کنارۀ رود یا دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاطر
تصویر عاطر
خوش بو، دارای بوی خوش، معطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
داننده و دریابنده، جمع شعرا، شعر گوینده، چکامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاطر
تصویر خاطر
ضمیر، ذهن، قلب، یاد، اندیشه، نیت، قصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
شکر کننده، سپاس دارنده، سپاسگزار
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
عمل شاطر. چستی. چالاکی. شوخی. بیباکی. شطارت:
بخون خلق فروبرده بود پنجۀ کین
ندانمش که بقتل که شاطری آموخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(طِ)
محمد بن عبدالوهاب بن محمد بن محمد بن علی المتوکل بن عمرالکاتب الشاطری، معروف به ابن الشاطر بغدادی و مکنی به ابوطاهر. و آن نسبت اجدادی است و این شاطری از ابوحفص بن شاهین و ابوالحسن علی بن عمرالحربی حدیث شنید و خطیب ابوبکر از وی سماع کرد و گوید که وی صدوق بود. وی در ماه رمضان سال 375 هجری قمری تولد یافت و در ماه ربیع الاول سال 452 هجری قمری درگذشت. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
همسایه. یقال: هم مشاطرونا، ای دورهم تتصل بدورنا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همسایه: هم مشاطرونا، یعنی خانه های ایشان متصل است به خانه های ما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آگاه از نفس خود، دریابنده، بهره مند از لطف طبع و رقت و احساس، وحدت ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاصر
تصویر شاصر
آهوبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطب
تصویر شاطب
راه کج، دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطل
تصویر شاطل
پارسی تازی گشته شاتل ازداروها روشنک (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطن
تصویر شاطن
پلید و بد خوی، خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطی
تصویر شاطی
کناره رود یا دریا، ساحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغر
تصویر شاغر
تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شافر
تصویر شافر
ولگسار، کناره چوز، کناره زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکر
تصویر شاکر
سپاس دارنده، شکر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهر
تصویر شاهر
مشهور، معروف، نامی، سرشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاطر
تصویر تاطر
خانه نشینی زن ترشیدن دختر در خانه زای آوران (والدین) دختر ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطر
تصویر ساطر
گوشتفروش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعنایان که پایاست و دارای رگهای خشن و بیضوی شکل می باشد ساقه های زیرین این درخت گیاه دارای غده هایی است که مواد اندوخته ای در آن ذخیره میشود و مانند سیب زمینی مصرف می گردد. گیاه مذبور در طب قدیم به عنوان محرک و معطس مصرف می شده است بطونیقا بتونیقه کستره کتره سطاخینس سطا خیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطر
تصویر خاطر
آنچه در دل گذرد، فکر، اندیشه، ادارک، خیال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعر
تصویر شاعر
چامه گو، چامه سرا، سراینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاطر
تصویر قاطر
استر
فرهنگ واژه فارسی سره