کسی که در دکان نانوایی نان به تنور می زند، پیادگانی با لباس های مخصوص که پیشاپیش موکب پادشاهان و امیران می رفته اند، شوخ و بی باک، زیرک، دلیر، شجاع، چالاک، چابک، قاصد
کسی که در دکان نانوایی نان به تنور می زند، پیادگانی با لباس های مخصوص که پیشاپیش موکب پادشاهان و امیران می رفته اند، شوخ و بی باک، زیرک، دلیر، شجاع، چالاک، چابک، قاصد
دیهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 6هزارگزی شمال باختری ماکو و 5هزارگزی خاور شوسۀ سنگر به دانالو. دامنه و آب وهوای آن معتدل است. عده سکنۀ آن 26 تن است. آب آن از رود خانه ساری سو، محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. قشلاق ایل جلالی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دیهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 6هزارگزی شمال باختری ماکو و 5هزارگزی خاور شوسۀ سنگر به دانالو. دامنه و آب وهوای آن معتدل است. عده سکنۀ آن 26 تن است. آب آن از رود خانه ساری سو، محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. قشلاق ایل جلالی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دلاور و چالاک و تند. (آنندراج). چست و چالاک. (ناظم الاطباء). عفر (منتهی الارب) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژگهنی. شاکر بخاری. مرغ بی بربط به بربط ساختن دانا شود آهو اندر دشت چون معشوقگان شاطر شود. منوچهری. گفتی که خلق نیست چون من نیز در جهان هم شاطر ظریفم و هم شاعر و دبیر. ناصرخسرو. ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان). نه آبستن دربود هر صدف نه هر تیر شاطر زند بر هدف. سعدی (بوستان). تو گفتی خروسان شاطر به جنگ فتادند در هم بمنقار و چنگ. سعدی (بوستان). گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ. سعدی (گلستان). جوانمرد شاطر زمین بوسه داد ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد. سعدی (بوستان). که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر. (گلستان). مردی گمان مبر که به پنجه ست و زور و کتف با نفس اگر برآیی دانم که شاطری. سعدی. ، رند. (زمخشری) (دهار) ، عیار. در قدیم عیاران و شاطران کلاه بلند نوک تیز منگوله دار به سر می گذاشتند و پاتابه به پای می پیچیدند و پوست گرگ به کمر می بستند و دو خنجر به کمر می آویختند که یکی از آنها خنجر نقب بری بود. (یا نقم بری) و همواره کمند و تازیانه همراه داشتند و جلبندهای پنهان و آشکارابخود می بستند که در آنها آلات گوناگون از شمعچۀ عیاری و مهرۀ عیاری و قلمدان و کارد و سوهان و ارۀ نرم بری و نیچۀ محتوی داروی بیهوشی جای داشت و این بیهوشانه را در بینی خفته میدمیدند یا در شراب افکنده بخورد کسان میدادند. برای تفصیل رجوع به داراب نامه وسمک عیار و اسکندرنامه و رموز حمزه و حسین کرد و نظائر این داستانها شود، دزد و گره بر. (آنندراج). رجوع به شطار و تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه جواهر کلام ج 5 ص 60 شود: کان (فضیل بن عیاض) فی اول امره شاطراً یقطع الطریق بین ابیورد و سرخس. (ابن خلکان) ، پیک. خبرگزار. قاصد، جلودار. (آنندراج). فرقه ای از سپاهیان چالاک که به لباس خاص خود پیش سواری سلاطین و امرا دوند. (آنندراج). نوعی پیادگان با لباسهای چند رنگ و کلاهی چون تاجی بلند که پیشاپیش شاهان پیاده رفتندی و شایددر قدیم پیک و قاصد بوده اند. (یادداشت مؤلف). پیاده رو. (ناظم الاطباء). در عصر قاجار لباس شاطران کمرچین سرخ و کلاه بوقی سرخ و پاپیچ بوده. (فرهنگ نظام). پیاده هایی با لباس خاص که در جلو کالسکه یا اسب شاه می رفتند. (یادداشت مؤلف). خادمان امرای مشرق زمین اندکه از برای دویدن در پیشاپیش عرابه و کالسکه های ایشان تعلیم یافته بودند و ایلیای نبی هم بدین معنی در جلو کالسکۀ آحاب همی دوید. سرعت و تیزروی و دوام بعضی از این شاطرها خارج از باور است. (قاموس کتاب مقدس) ، پیاده نظام که سرعت و تیزروی ایشان بسیار معمول و مطلوب بود. (قاموس کتاب مقدس) ، شطرنج باز. (آنندراج) ، نان بند. نان پز. آنکه در نانوایی کنده را پهن کرده در تنور بندد یا نهد. متصدی پهن کردن کندۀ خمیر و بستن آن به تنور دکانهای نانوایی. پاچال دار در دکانهای سنگکی
دلاور و چالاک و تند. (آنندراج). چست و چالاک. (ناظم الاطباء). عُفر (منتهی الارب) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژگهنی. شاکر بخاری. مرغ بی بربط به بربط ساختن دانا شود آهو اندر دشت چون معشوقگان شاطر شود. منوچهری. گفتی که خلق نیست چون من نیز در جهان هم شاطر ظریفم و هم شاعر و دبیر. ناصرخسرو. ملاح گفت کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورتر است و شاطر و زورمند باید که بدین ستون رود. (گلستان). نه آبستن دربود هر صدف نه هر تیر شاطر زند بر هدف. سعدی (بوستان). تو گفتی خروسان شاطر به جنگ فتادند در هم بمنقار و چنگ. سعدی (بوستان). گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ. سعدی (گلستان). جوانمرد شاطر زمین بوسه داد ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد. سعدی (بوستان). که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر. (گلستان). مردی گمان مبر که به پنجه ست و زور و کتف با نفس اگر برآیی دانم که شاطری. سعدی. ، رند. (زمخشری) (دهار) ، عیار. در قدیم عیاران و شاطران کلاه بلند نوک تیز منگوله دار به سر می گذاشتند و پاتابه به پای می پیچیدند و پوست گرگ به کمر می بستند و دو خنجر به کمر می آویختند که یکی از آنها خنجر نقب بری بود. (یا نقم بری) و همواره کمند و تازیانه همراه داشتند و جلبندهای پنهان و آشکارابخود می بستند که در آنها آلات گوناگون از شمعچۀ عیاری و مهرۀ عیاری و قلمدان و کارد و سوهان و ارۀ نرم بری و نیچۀ محتوی داروی بیهوشی جای داشت و این بیهوشانه را در بینی خفته میدمیدند یا در شراب افکنده بخورد کسان میدادند. برای تفصیل رجوع به داراب نامه وسمک عیار و اسکندرنامه و رموز حمزه و حسین کرد و نظائر این داستانها شود، دزد و گره بر. (آنندراج). رجوع به شطار و تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه جواهر کلام ج 5 ص 60 شود: کان (فضیل بن عیاض) فی اول امره شاطراً یقطع الطریق بین ابیورد و سرخس. (ابن خلکان) ، پیک. خبرگزار. قاصد، جلودار. (آنندراج). فرقه ای از سپاهیان چالاک که به لباس خاص خود پیش سواری سلاطین و امرا دوند. (آنندراج). نوعی پیادگان با لباسهای چند رنگ و کلاهی چون تاجی بلند که پیشاپیش شاهان پیاده رفتندی و شایددر قدیم پیک و قاصد بوده اند. (یادداشت مؤلف). پیاده رو. (ناظم الاطباء). در عصر قاجار لباس شاطران کمرچین سرخ و کلاه بوقی سرخ و پاپیچ بوده. (فرهنگ نظام). پیاده هایی با لباس خاص که در جلو کالسکه یا اسب شاه می رفتند. (یادداشت مؤلف). خادمان امرای مشرق زمین اندکه از برای دویدن در پیشاپیش عرابه و کالسکه های ایشان تعلیم یافته بودند و ایلیای نبی هم بدین معنی در جلو کالسکۀ آحاب همی دوید. سرعت و تیزروی و دوام بعضی از این شاطرها خارج از باور است. (قاموس کتاب مقدس) ، پیاده نظام که سرعت و تیزروی ایشان بسیار معمول و مطلوب بود. (قاموس کتاب مقدس) ، شطرنج باز. (آنندراج) ، نان بند. نان پز. آنکه در نانوایی کنده را پهن کرده در تنور بندد یا نهد. متصدی پهن کردن کندۀ خمیر و بستن آن به تنور دکانهای نانوایی. پاچال دار در دکانهای سنگکی
شوخ. بی باک. (منتهی الارب) ، صعتری. سعتری، کسی که از خباثت خود مردمان را عاجز کرده باشد. (منتهی الارب). من اعیا اهله خبثا. (اقرب الموارد). المتصف بالدهاء و الخباثه. (المنجد). ج، شطّار. کسی که ترک موافقت مردم کند از روی خباثت و لئامت. (ناظم الاطباء). شطر علی اهله، ترک موافقتهم و اعیاهم خبثاً لؤماً. (المنجد) ، کسی که بسوی چیزی بنگرد بروشی که گویا دیگری را هم می نگرد. (ناظم الاطباء). شطر بصرالرجل، صارکانه ینطر الیک والی آخر. (اقرب الموارد) ، قاصد. (ناظم الاطباء). شطر شطره، ای قصد قصده. (اقرب الموارد). رجوع به شطّار شود، مقابل قاری. رجوع به منتهی الارب ذیل غملج شود.
شوخ. بی باک. (منتهی الارب) ، صعتری. سعتری، کسی که از خباثت خود مردمان را عاجز کرده باشد. (منتهی الارب). من اعیا اهله خبثا. (اقرب الموارد). المتصف بالدهاء و الخباثه. (المنجد). ج، شُطّار. کسی که ترک موافقت مردم کند از روی خباثت و لئامت. (ناظم الاطباء). شطر علی اهله، ترک موافقتهم و اعیاهم خبثاً لؤماً. (المنجد) ، کسی که بسوی چیزی بنگرد بروشی که گویا دیگری را هم می نگرد. (ناظم الاطباء). شطر بصرالرجل، صارکانه ینطر الیک والی آخر. (اقرب الموارد) ، قاصد. (ناظم الاطباء). شطر شطره، ای قصد قصده. (اقرب الموارد). رجوع به شطّار شود، مقابل قاری. رجوع به منتهی الارب ذیل غملج شود.
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
محمد بن عبدالوهاب بن محمد بن محمد بن علی المتوکل بن عمرالکاتب الشاطری، معروف به ابن الشاطر بغدادی و مکنی به ابوطاهر. و آن نسبت اجدادی است و این شاطری از ابوحفص بن شاهین و ابوالحسن علی بن عمرالحربی حدیث شنید و خطیب ابوبکر از وی سماع کرد و گوید که وی صدوق بود. وی در ماه رمضان سال 375 هجری قمری تولد یافت و در ماه ربیع الاول سال 452 هجری قمری درگذشت. (لباب الانساب)
محمد بن عبدالوهاب بن محمد بن محمد بن علی المتوکل بن عمرالکاتب الشاطری، معروف به ابن الشاطر بغدادی و مکنی به ابوطاهر. و آن نسبت اجدادی است و این شاطری از ابوحفص بن شاهین و ابوالحسن علی بن عمرالحربی حدیث شنید و خطیب ابوبکر از وی سماع کرد و گوید که وی صدوق بود. وی در ماه رمضان سال 375 هجری قمری تولد یافت و در ماه ربیع الاول سال 452 هجری قمری درگذشت. (لباب الانساب)
همسایه. یقال: هم مشاطرونا، ای دورهم تتصل بدورنا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همسایه: هم مشاطرونا، یعنی خانه های ایشان متصل است به خانه های ما. (ناظم الاطباء)
همسایه. یقال: هم مشاطرونا، ای دورهم تتصل بدورنا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همسایه: هم مشاطرونا، یعنی خانه های ایشان متصل است به خانه های ما. (ناظم الاطباء)
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
گیاهی است از تیره نعنایان که پایاست و دارای رگهای خشن و بیضوی شکل می باشد ساقه های زیرین این درخت گیاه دارای غده هایی است که مواد اندوخته ای در آن ذخیره میشود و مانند سیب زمینی مصرف می گردد. گیاه مذبور در طب قدیم به عنوان محرک و معطس مصرف می شده است بطونیقا بتونیقه کستره کتره سطاخینس سطا خیس
گیاهی است از تیره نعنایان که پایاست و دارای رگهای خشن و بیضوی شکل می باشد ساقه های زیرین این درخت گیاه دارای غده هایی است که مواد اندوخته ای در آن ذخیره میشود و مانند سیب زمینی مصرف می گردد. گیاه مذبور در طب قدیم به عنوان محرک و معطس مصرف می شده است بطونیقا بتونیقه کستره کتره سطاخینس سطا خیس