جدول جو
جدول جو

معنی شاطب - جستجوی لغت در جدول جو

شاطب
(طِ)
مایل و کژ. طریق شاطب، راه مایل و کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاطب
راه کج، دور
تصویری از شاطب
تصویر شاطب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاطب
تصویر خاطب
خطیب، خواستگار، عاقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاطبی
تصویر شاطبی
از مردم شاطبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاطر
تصویر شاطر
کسی که در دکان نانوایی نان به تنور می زند، پیادگانی با لباس های مخصوص که پیشاپیش موکب پادشاهان و امیران می رفته اند، شوخ و بی باک، زیرک، دلیر، شجاع، چالاک، چابک، قاصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاطی
تصویر شاطی
کنار ساحل، کنارۀ رود یا دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارب
تصویر شارب
سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
ابن ابی بلتعه رسول ملک قبط مقوقش از طرف پیغمبر اسلام بود: پیغامبر علیه السلام هشت رسول بیرون کرد با نامها و سوی پادشاهان فرستاد بدعوت اسلام و حجت خدای تعالی بر ایشان لازم گردانید، اول ملک عجم پرویز را (عبداﷲبن) حذافه السهمی نام رسول بود، دوم ملک روم هرقل را دحیه بن (خلیفه) الکلبی رسول بود، سیم ملک قبط مقوقش را خاطب بن ابی بلتعه رسول بود... (مجمل التواریخ و القصص ص 249)
لغت نامه دهخدا
(طِ بی / بی ی)
منسوب به شاطبه. رجوع به شاطبه شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
قاسم بن فیره بن خلف بن احمد الرعینی مکنی به ابومحمد و ابوالقاسم معروف به امام القراء. وی کورمادرزاد در شاطبه از شهرهای اندلس، بسال 538 هجری قمری تولد و در مصر بسال 590 هجری قمری وفات یافت. صاحب قصیدۀ حرزالامانی و وجه التهانی در قراآت است که به شاطبیه شهرت دارد و دارای 1173 بیت است و شروح متعددی بر آن نوشته اند. منظومۀ رائیه موسوم به ’عقیله اتراب القصائد فی اسنی المقاصد’ در وصف صحف نیز از او است. از علمای حدیث و تفسیر و لغت است. به علم رؤیا نیز آشنایی داشت. ابن خلکان درباره وی گوید که چون صحیح بخاری و صحیح مسلم و الموطاء را بر او میخواندند از حفظ به تصحیح نسخ آنها میپرداخت. رجوع به اعلام زرکلی ج 2 ص 403 و 784 و تاریخ گزیده ص 806 و معجم المطبوعات و تاریخ الخلفاء ص 303 و ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
شهری بزرگ و صاحب قلعه ای حصین بشرقی اندلس (ابن خلکان) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
ج، شواطب. (اقرب الموارد). زنی که شاخ نخل را پاره کند تااز آن بوریا سازد، زنی که ادیم را بعداز آنکه کهنه کرده باشد بتراشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زنی که شاخۀ خرما را پوست کند سپس آن را در منقیّه بیندازد و با کارد آنچه را که روی آن است بگیرد تا نازک شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
شهری است در مشرق قرطبه و خاور اندلس. (معجم البلدان). شهری است بمغرب. (منتهی الارب). شهری به اسپانیا. قیصاتیوا. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 و 2و روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ج 1 ص 65 شود. شهری است در مشرق اندلس و مشرق قرطبه و آنجا در ایام حکومت عرب بر اندلس کاغذ اعلا ساخته میشد و به دیگر شهرهای اندلس صادر میگردید. (معجم البلدان). مسیحیان در عشر اخیر رمضان سال 645 آن را بگرفتند
لغت نامه دهخدا
(طِ)
مرد زن خواهنده و بدین معنی است خطیب. (آنندراج). مرد زن خواهنده و خواستگاری کننده وشوهر و داماد. (غیاث اللغات). زن خواهنده، خطیب. مرد خطبه خوان. کسی که خطابه می خواند. خطبه خواننده. دانا در خطابت. (منتهی الارب) :
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هرزمان اندر میان بوستان منبر شود.
فرخی.
چو نام تو خاطب ز منبر بخواند
سخن گوی گردد بمدح تو منبر.
ارزقی.
بلبل چو مذکر شود و قمری مقری
محراب چمن تخت سمن فاخته خاطب.
سوزنی.
خاطب او را بملک هفت اقلیم
گر کند خطبه بر حقش دانند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 534).
آنت مفسر ظفر خاطب اعجمی زبان
ز اعجمیان عجب بود خاطبی و مفسری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاصب
تصویر شاصب
زندگی سخت اسپ لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطب
تصویر ناطب
پالونه (پالونه صافی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطاب
تصویر شطاب
پالانکوب از ابزار های زین سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطب
تصویر قاطب
ترشروی مرد، شیر نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطل
تصویر شاطل
پارسی تازی گشته شاتل ازداروها روشنک (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطر
تصویر شاطر
چالاک، چابک، کسی که در دکان نانوائی نان به تنور میزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطن
تصویر شاطن
پلید و بد خوی، خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاطی
تصویر شاطی
کناره رود یا دریا، ساحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذب
تصویر شاذب
آئاره، نومید از رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارب
تصویر شارب
آشامنده، نوشنده، سبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شازب
تصویر شازب
لاغراستخوانی خشک اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسب
تصویر شاسب
باریک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاجب
تصویر شاجب
هلاک شونده، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهب
تصویر شاهب
خاکستری رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائب
تصویر شائب
پیر سپیدموی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطب
تصویر خاطب
کسی که خطبه بخواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاطب
تصویر حاطب
جمع کننده هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعب
تصویر شاعب
کتف، دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطب
تصویر خاطب
((طِ))
خطیب، سخنران، جمع خطباء، خواستگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاطر
تصویر شاطر
((طِ))
زیرک، باهوش، چابک، در فارسی کسی که در نانوایی نان به تنور زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارب
تصویر شارب
((رِ))
نوشنده، سبیل، سبلت
فرهنگ فارسی معین