جدول جو
جدول جو

معنی شاریان - جستجوی لغت در جدول جو

شاریان
(شارْ)
جمع واژۀ شاری، منسوب به شار یعنی شاه غرچستان
لغت نامه دهخدا
شاریان
(رَ)
محمد بن عبدالله بن الشاریان، محدث است. ابوالغنائم بن الرسی از وی حدیث شنیده است. (تاریخ العروس). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایان
تصویر شایان
(پسرانه)
سزاوار، سزاوار، شایسته، ممکن، مقدور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساریان
تصویر ساریان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماریان
تصویر ماریان
(دخترانه)
انگلیسی از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شعریان
تصویر شعریان
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاروان
تصویر شاروان
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
شهرستان، برای مثال برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسان ها کنون خارسان (فردوسی۲ - ۱۹۰۸)، یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین
شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ تَ)
جریان آب. (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ. (ناظم الاطباء). جاری شدن. جاربودن. سیلان. قسب. روان شدن. (مجمل اللغه) ، صدای آب. (شعوری ج 2 ورق 130) ، ریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع). آب ریختن. (غیاث). صب. رجوع به شار شود، شاشیدن. (فرهنگ جهانگیری). ریختن کمیز وبول. (ناظم الاطباء) ، تراویدن آب را نیز گویند از جراحت. (برهان). انفجار انبجاس، الضّرو، شاریدن خون از جراحت یعنی پیدا شدن. (مجمل اللغه). ضرو، شاریدن خون از جراحت و شیر از پستان. (المصادر زوزنی) ، گنهکار بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسخی مرو، از آنجا است ابوالرضا بن رجاء زاریانی، (از انساب سمعانی)، و رجوع به معجم البلدان و زاریانی شود
لغت نامه دهخدا
یکی از قلاع مشهورۀ فارس بوده که بر فراز کوهی واقع گردیده و آتشکده ای در آنجا معظم و معتبر ساخته بوده اند و آتش از آنجا به اطراف میبرده اند وقتی عمرو لیث صفار قصد تسخیر آن قلعه کرد و میسر نگردید و از آن در گذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری در ایالت فارس است که در نیمۀ راه بین بندر سیراف و دارابجرد بوده است و در آنجا امروزهم آثار ویرانۀ معبد قدیمی پدیدار است. ظاهراً آتش مقدس آنجا را بوسیلۀ یک منبع نفتی افروخته نگاه میداشته اند بموجب روایت مسعودی این معبد را آذرجوی میخوانده اند یعنی نهر آتش و مسلماً این همان آتشکده است که در تاریخ بیرونی به نام آذرخوره مذکور است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، تألیف محمد معین ص 221). و رجوع به ص 222، 224، 227، 242 از کتاب مذکور شود. شهرکی است به ناحیت پارس از داراگرد، اندر حصاری است صعب و محکم و اندر وی آتشکده ای است که آن را بزرگ دارند. (حدود العالم در ذکر ناحیت پارس). قریه ای است شش فرسنگ و نیمی میانۀ شمال و مغرب بیدشهر (فارسنامه) و هرم و کاریان از این اعمال است [کارزین. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 135). به کارزین قلعه ای محکم است و از رودزکان آب بدانجا برده اند و هرم و کاریان و مواضع بسیار از توابع صحرای این عمل است. (نزهه القلوب، چ گای لیسترانج، المقاله الثالثه ص 118). و رجوع به یشتهاتفسیر استاد پورداود ج 1 ص 513 و ج 2 ص 240 و 312 و خرده و اوستا ص 130 و سبک شناسی ج 1 ص 32 و 41 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
به صیغۀ تثنیه، دو ستارۀ شعری یعنی شعری العبور و شعری الغمیصاء. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اختاسهیل. شعرای شامی و شعرای یمانی:
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
برآمد شعریان از کوه موصل.
منوچهری.
شده شعریانش چو دو چشم مجنون
شده فرقدانش چو دو خدّ لیلی.
منوچهری.
محتمل مرقد تو فرقدین
متصل مسند تو شعریان.
خاقانی.
شعریان از اوج رفعت در حضیض خاک شد
چرخ بایستی که بر شام و یمن بگریستی.
خاقانی.
یا نحوس کید قاطعرا ز جهل
بر سعود شعریان خواهم فشاند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان درزآب است که در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع است و 499 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دو کنارۀ بیرون ایستاده در زیر دستۀ شمشیر. (مهذب الاسماء). دو آهن دراز بلند ما بین قبضۀ شمشیر. (منتهی الارب). واحد آن شارب. (مهذب الاسماء). رجوع به شارب شود
لغت نامه دهخدا
(مارْیان ن)
ژرفای ماریان، ژرفایی بسیار عمیق (در حدود 11000 متر) در اقیانوس آرام در سواحل مجمعالجزایر ماریان. (از لاروس). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جزایر... مجمعالجزایر آتشفشانی است که در اقیانوس آرام و در مشرق فیلیپین واقع است و از سال 1947م. تحت ادارۀ ممالک متحدۀ امریکای شمالی قرار گرفت و پیش از آن تحت نفوذ کشور ژاپن بود. 29700 تن سکنه دارد و مرکز آن ’سه پان’ است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران است، در 29هزارگزی مشرق شهرک و 3هزارگزی مشرق راه عمومی طالقان به کلاردشت قرار دارد، ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است با 944 نفر سکنه، آب آنجا از چشمه سار است و محصولش غلات، سیب زمینی، باقلا و بنشن و دیگر محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت و گله داری، صنعت دستی اهالی بافتن گلیم و جاجیم و کرباس است، عده ای از اهالی این ده برای تأمین معاش به تهران می روند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 220)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ارنگۀ کرج از شهرستان تهران واقع در 25 هزارگزی شمال شرقی کرج و کنار جادۀ کرج به چالوس در درۀ رود کرج، ناحیه ای است سردسیر و دارای 1068 تن سکنه است، آب آن از رود کرج و چشمه سار تأمین میشود و محصول آن غلات و میوه و لبنیات و عسل و دارای باغهای میوه است، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و گیوه سازی است دارای دبستان و راه ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رْ)
مخفف شادروان است که پردۀ بزرگ و شامیانه باشد. (برهان) :
یکی خسروی شاروان گونه گون
درازاش میدان اسپی فزون.
(گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 94).
کت و خیمه و خرگه وشاروان
ز هر گونه چندان که ده کاروان.
(گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 199).
، (ر)
{{صفت مرکّب}} مخفف شادروان بود. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
مخفف شارستان، شهرستان، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
برآورد پرمایه ده شارسان
شد آن شارسانها کنون خارسان،
فردوسی،
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همی شارسان برفروخت،
فردوسی،
پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی
کز شارسان علم سوی روستا شده ست،
ناصرخسرو،
در مدینه ی علم ایزد جغدکان را جای نیست
جغدکان از شارسانها قصد زی ویران کنند،
ناصرخسرو،
، کوشک و عمارتی را گویند که بر چهار سوی آن بساتین باشد، (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به شارستان شود
لغت نامه دهخدا
نام کتابی است از فرزانه بهرام بن فرهاد پارسی که موسوم است به چهار چمن، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به شارستان و شارستان چهارچمن شود
لغت نامه دهخدا
باغی بزرگ در دومنزلی اورگنج به خوارزم دیده شده بدین نام یعنی چارچمن که از هر خیابانی که می رفتی به حوضی رسیدی و باز چهار خیابان دیگر و بدین صورت تا آخر، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به چارچمن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخزر بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 75 هزارگزی شمال باختری یوسف آباد، جلگه و معتدل، آب آن از رودخانه و قنات، و محصول آن غلات است، 167 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام شهری است در غرچه، (حاشیۀ لغت اسدی نسخۀ نخجوانی) (اوبهی) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا)، شهری است از غرجستان، (برهان) :
بسی خسرو نامور پیش از این
شده ستند زی ساری و ساریان،
دیباجی (از حاشیۀ لغت اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
دهی از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج است که در 26 هزارگزی شمال پاوه و 3هزارگزی جنوب رودخانه سیروان واقع است. کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 575 تن است. آب آن از چشمه ها و محصول عمده آن انار و انواع میوه جات و لبنیات و شغل اهالی مکاری و گله داری است و راه آن مالرو است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نهری است در شوشتر که گویند دارا احداث کرده است. (لغات محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
خاندان... مردمان متمول بوده اند و از ایشان خواجه عزالدین بشاری و خواجۀ صاحب نعمت بود. رجوع به تاریخ گزیده چ کمبریج 1328هجری قمری ص 844 و تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 115 شود
لغت نامه دهخدا
شهرستان شهر مدینه، نفس شهر یعنی دکان ها و خانه ها که بر گرداگرد ارگ یا قهندز ساخته باشند هرچه در اندرون یک شهر بود مقابل ربض
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دلبر دلربا دلارام شاره شاره ازچیرا سنسکریت ساره دستار برای مردان، چادر رنگین برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
ریختن آب از بالا به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایان
تصویر شایان
لایق و سزاوار، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
((رْ))
قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است، شهرستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
((دَ))
سرازیر شدن و ریختن آب، شریدن، تراویدن آب از جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شریان
تصویر شریان
سرخرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
نام قدیمی چهار امام که کنار رودخانه ای به همین نام قرار داشت
فرهنگ گویش مازندرانی