جدول جو
جدول جو

معنی شارکو - جستجوی لغت در جدول جو

شارکو
(کُ)
ژان باتیست. پزشک و کاشف فرانسوی. وی بسال 1867 میلادی در نویی -سور - سن تولد و به سال 1936 میلادی در سفر دریا وفات یافت. پسر شارکو (ژان مارتن) و مصنف آثار درخشان در زمینۀ مطالعات خود در اقیانوسهای مناطق جنوبی است
ژان مارتن. پزشک فرانسوی که بسال 1825 میلادی در شهر پاریس متولد و بسال 1893م. وفات یافت. شهرت او بسبب آثاری است که درباره بیماریهای عصبی تصنیف کرده است. رجوع به روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر علی اکبر سیاسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارک
تصویر شارک
(دخترانه)
سار (پرنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارو
تصویر شارو
(پسرانه)
بازمانده یا پنهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارک
تصویر شارک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارو
تصویر شارو
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نام قسمتی از کوه شلفین یا شروین در حدود سوادکوه و فیروزکوه به مازندران. رجوع به مازندران و استراباد رابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 67 و 68 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن سلیمان حمیری از معاصرین عبدالله بن طاهر طاهری است و آنگاه که عبدالله بن طاهر از حسین بن عبدالله السیاری حاکم سیستان مشاهیر آنجا را چون ابراهیم بن الحضین و... را بخواست این مرد بگریخت وبه مکه شد و آنجا مجاور شد و بازآمد روز سدیگر که به سیستان آمد او را بکشتند. (تاریخ سیستان ص 185)
ابن النصر. از مشایخ و دانشمندان و فقهای سیستان در زمان حکومت حسین بن عبدالله سیاری از جانب عبدالله بن طاهر به سیستان. رجوع به تاریخ سیستان ص 181، 184، 195 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهرکی است از نواحی اعمال بلخ. طایفه ای از دانشمندان از قبیلۀ ابوسعداز آنجا برخاسته اند. رجوع به (معجم البلدان) شود
لغت نامه دهخدا
شارک، سارو، صاروج، (از فرهنگ جهانگیری ذیل سارو)، نام جانوری است سیاه رنگ که در هندوستان پیدا شود و مانند طوطی سخن گوید، (فرهنگ جهانگیری ذیل سارو)، بمعنی شارک است که جانور سخن گوی باشد، (برهان)، رجوع به شارک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است به افریقیه، و بین آن و قصرالافریقی، یک منزل است. (معجم البلدان) ، یکی از آلات موسیقی بادی که حجم آن بزرگ است و غالباً در کلیساها نوازند. در انجیل اختراع ارگ را به ژوبال نسبت کرده اند.
- ارگ بربری (بربری تحریف است از باربری و آن نام سازندۀ آلات موسیقی بود) ، قسمی از آلات موسیقی قابل حمل که بوسیلۀ استوانه ای که در آن تعبیه شده نواخته میشود و با دسته ای بحرکت می آید. رجوع به ارغنون بربری شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام محله ای است به خاور شهر رشت و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به شارک. رجوع به شارک شود
لغت نامه دهخدا
اسم انجدان است که بیخ حلتیث است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
چارلی چاپلین، هنرپیشه و کارگردان مشهور سینمای صامت و ناطق. وی بسال 1889 میلادی در شهر لندن متولد شد و دیرزمانی در ایالات متحدۀ امریکا بسر برد و از نوابغ عالم سینما بشمار است. رجوع به چارلی چاپلین در ذیل لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است، رجوع به داربر و دارکوب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 33 هزارگزی شمال کرمان سر راه مالروکرمان به حرجند محلی است کوهستانی و سردسیر دارای 52 تن سکنه و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از قنات و محصولات غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
جزیره ای است در ده هزارگزی شمال جزیره خارک بطول 4/5 هزار گز و عرض آن 700 گز و خالی از سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرغی است خوش آواز و کوچک. (لغت فرس). مرغکی است خوش آواز و کوچک. گویند هزار داستان است. (معیار جمالی). مرغکی است کوچک و خوش آواز و او را هزارداستان نیز گویند. (اوبهی). نام جانوری است مشهور که شار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی باشد کوچک و خوش آواز سیاه و در تحفه گوید که او را هزاردستان نیز گویند. (فرهنگ سروری). پرنده ای است سیاه و مانند طوطی سخن گوید و بعضی گویند پرنده ای است سیاه و کوچک و آن را هزارداستان نیز خوانند و بعضی دیگر گفته اند مرغی است کوچک و خوش آواز که آواز او را به صدای چهارتاره تشبیه کرده اند و قید سیاه و سفید نکرده اند. (برهان) مرغ معروف خوش آواز و در تحفه گوید: او را هزارداستان نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). نام طایر سیاهرنگ که به هندی مینا گویند. (غیاث). جانور ساروک سخنگو است. (الفاظ الادویه). در تحفه الاحباب بمعنی هزاردستان آمده. (شعوری ج 2 ص 125). مرغی است که تنها در هندوستان یافته شود. (دزی ج 1 ص 715 از لطائف ثعالبی و فرهنگهای فارسی). مرغی سیاه است با خالهای خاکستری و مانند طوطی سخن گوید و هم آواز خواند. شارو. شار. سارو. سارج. سحرور. شحرور. طرقه. توکا: و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگون اند چون پیل و گرگ و طاوس و کرکری و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدود العالم چ تهران ص 41).
پراکنده با مشکدم سنگخوار
خروشان بهم شارک و لاله سار.
خطیری.
الا تا در آیند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینبی.
ماند ورشان بمطرب کوفی
ماند شارک بمقری بصری.
منوچهری.
کبک ناقوس زن و شارک سنتور زنست
فاخته نای زن وبط شده طنبور زنا.
منوچهری.
شارک چو مؤذن بسحر حلق گشاده
آن ژولک (ژورک) و آن صعوه از آن داده اذان را.
سنائی.
شارک ز تو مطرب چمن گشت
هندوی چهارتاره زن گشت.
خاقانی.
چون شارک هست روغنی تن
هرگز ملخی نرنجد از من.
خاقانی (تحفه العراقین).
اگر شاهین زبون گردد ز شارک
کله کلمرغ را زیبد بتارک
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شارکت
تصویر شارکت
ساخته فارسی گویان ازشرکه تازی هماسی همکار هنبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارو
تصویر شارو
پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارک
تصویر شارک
((رَ))
سار
فرهنگ فارسی معین
جدا کردن پنبه ی مرغوب از نامرغوب که پس از چیدن صورت پذیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
بالای کوه
فرهنگ گویش مازندرانی