- شارک (دخترانه)
- سار (پرنده)
معنی شارک - جستجوی لغت در جدول جو
- شارک
- پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
- شارک
- سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
- شارک ((رَ))
- سار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ساخته فارسی گویان ازشرکه تازی هماسی همکار هنبازی
با هم شریک شدن همبازی هنبازی -1 با هم شریک کردن، انبازی
هنباز شریک انباز: سبب را نیز دوقسم نهند تا هر سه رکن در تقسیم مشارک باشند
شریک، انباز
با هم شریک شدن
آنتن
محوطه درخت دار، باغ مشجر انگلیسی پردیس پردیسه، ایستمانی
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
خار کوچک خار کوچک، نوعی خرمای زرد و خشک خرک
کله سر، فرق سر بمعنی ترک کننده و رها کننده بمعنی ترک کننده و رها کننده رهاییده چشم پوشیده دست بداشته رسته کله سرفرق سریان سر آدمی، قسمت اعلای هرچیز قله، مغز دماغ، آنچه که در جنگ بر سر گذارند کلاه خود مغفر و مانند آن، راس (مثلث وغیره)، یاتارک سر. فرق سر میان بالای سر. ترک کننده رها کننده دست بدارنده. یا تارک ادب. بی ادب گستاخ. یا تارک دنیا. آنکه از دنیا اعراض کند زاهد پارسا. یا تارک صلاه (صلوه)، آنکه نماز نگزارد
خاردار، تیز
شاخ کوچک شاخ کوچک
درهم پیچیده
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
هیئت، لباس
پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرانسوی دلبری دلربایی دلارایی، ارژن درخت ارژن
شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر رساند رگ کردن حبل الورید
طالع، بر آینده، روشن، تابان
ترکی دستار پیر چون شترماده، کهنه چون پیکان چون می درخم کسی که به زودی مشهور گردد، قدیم کهن: سهم شارف خمر شارف، جمع شرف شرف شروف و شرف
ترکی دستار
طریق، راه بزرگ، راهنما
نمایندگی، مقدار برق یک دستگاه، قوه باطری
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
جوان