مرغی است خوش آواز و کوچک. (لغت فرس). مرغکی است خوش آواز و کوچک. گویند هزار داستان است. (معیار جمالی). مرغکی است کوچک و خوش آواز و او را هزارداستان نیز گویند. (اوبهی). نام جانوری است مشهور که شار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی باشد کوچک و خوش آواز سیاه و در تحفه گوید که او را هزاردستان نیز گویند. (فرهنگ سروری). پرنده ای است سیاه و مانند طوطی سخن گوید و بعضی گویند پرنده ای است سیاه و کوچک و آن را هزارداستان نیز خوانند و بعضی دیگر گفته اند مرغی است کوچک و خوش آواز که آواز او را به صدای چهارتاره تشبیه کرده اند و قید سیاه و سفید نکرده اند. (برهان) مرغ معروف خوش آواز و در تحفه گوید: او را هزارداستان نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). نام طایر سیاهرنگ که به هندی مینا گویند. (غیاث). جانور ساروک سخنگو است. (الفاظ الادویه). در تحفه الاحباب بمعنی هزاردستان آمده. (شعوری ج 2 ص 125). مرغی است که تنها در هندوستان یافته شود. (دزی ج 1 ص 715 از لطائف ثعالبی و فرهنگهای فارسی). مرغی سیاه است با خالهای خاکستری و مانند طوطی سخن گوید و هم آواز خواند. شارو. شار. سارو. سارج. سحرور. شحرور. طرقه. توکا: و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگون اند چون پیل و گرگ و طاوس و کرکری و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدود العالم چ تهران ص 41). پراکنده با مشکدم سنگخوار خروشان بهم شارک و لاله سار. خطیری. الا تا در آیند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینبی. ماند ورشان بمطرب کوفی ماند شارک بمقری بصری. منوچهری. کبک ناقوس زن و شارک سنتور زنست فاخته نای زن وبط شده طنبور زنا. منوچهری. شارک چو مؤذن بسحر حلق گشاده آن ژولک (ژورک) و آن صعوه از آن داده اذان را. سنائی. شارک ز تو مطرب چمن گشت هندوی چهارتاره زن گشت. خاقانی. چون شارک هست روغنی تن هرگز ملخی نرنجد از من. خاقانی (تحفه العراقین). اگر شاهین زبون گردد ز شارک کله کلمرغ را زیبد بتارک امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)
مرغی است خوش آواز و کوچک. (لغت فرس). مرغکی است خوش آواز و کوچک. گویند هزار داستان است. (معیار جمالی). مرغکی است کوچک و خوش آواز و او را هزارداستان نیز گویند. (اوبهی). نام جانوری است مشهور که شار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی باشد کوچک و خوش آواز سیاه و در تحفه گوید که او را هزاردستان نیز گویند. (فرهنگ سروری). پرنده ای است سیاه و مانند طوطی سخن گوید و بعضی گویند پرنده ای است سیاه و کوچک و آن را هزارداستان نیز خوانند و بعضی دیگر گفته اند مرغی است کوچک و خوش آواز که آواز او را به صدای چهارتاره تشبیه کرده اند و قید سیاه و سفید نکرده اند. (برهان) مرغ معروف خوش آواز و در تحفه گوید: او را هزارداستان نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). نام طایر سیاهرنگ که به هندی مَینا گویند. (غیاث). جانور ساروک سخنگو است. (الفاظ الادویه). در تحفه الاحباب بمعنی هزاردستان آمده. (شعوری ج 2 ص 125). مرغی است که تنها در هندوستان یافته شود. (دزی ج 1 ص 715 از لطائف ثعالبی و فرهنگهای فارسی). مرغی سیاه است با خالهای خاکستری و مانند طوطی سخن گوید و هم آواز خواند. شارو. شار. سارو. سارج. سحرور. شحرور. طرقه. توکا: و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگون اند چون پیل و گرگ و طاوس و کرکری و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدود العالم چ تهران ص 41). پراکنده با مشکدم سنگخوار خروشان بهم شارک و لاله سار. خطیری. الا تا در آیند طوطی و شارک الا تا سرایند قمری و ساری. زینبی. ماند ورشان بمطرب کوفی ماند شارک بمقری بصری. منوچهری. کبک ناقوس زن و شارک سنتور زنست فاخته نای زن وبط شده طنبور زنا. منوچهری. شارک چو مؤذن بسحر حلق گشاده آن ژولک (ژورک) و آن صعوه از آن داده اذان را. سنائی. شارک ز تو مطرب چمن گشت هندوی چهارتاره زن گشت. خاقانی. چون شارک هست روغنی تن هرگز ملخی نرنجد از من. خاقانی (تحفه العراقین). اگر شاهین زبون گردد ز شارک کله کلمرغ را زیبد بتارک امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)
ابن سلیمان حمیری از معاصرین عبدالله بن طاهر طاهری است و آنگاه که عبدالله بن طاهر از حسین بن عبدالله السیاری حاکم سیستان مشاهیر آنجا را چون ابراهیم بن الحضین و... را بخواست این مرد بگریخت وبه مکه شد و آنجا مجاور شد و بازآمد روز سدیگر که به سیستان آمد او را بکشتند. (تاریخ سیستان ص 185) ابن النصر. از مشایخ و دانشمندان و فقهای سیستان در زمان حکومت حسین بن عبدالله سیاری از جانب عبدالله بن طاهر به سیستان. رجوع به تاریخ سیستان ص 181، 184، 195 شود
ابن سلیمان حمیری از معاصرین عبدالله بن طاهر طاهری است و آنگاه که عبدالله بن طاهر از حسین بن عبدالله السیاری حاکم سیستان مشاهیر آنجا را چون ابراهیم بن الحضین و... را بخواست این مرد بگریخت وبه مکه شد و آنجا مجاور شد و بازآمد روز سدیگر که به سیستان آمد او را بکشتند. (تاریخ سیستان ص 185) ابن النصر. از مشایخ و دانشمندان و فقهای سیستان در زمان حکومت حسین بن عبدالله سیاری از جانب عبدالله بن طاهر به سیستان. رجوع به تاریخ سیستان ص 181، 184، 195 شود
ژان باتیست. پزشک و کاشف فرانسوی. وی بسال 1867 میلادی در نویی -سور - سن تولد و به سال 1936 میلادی در سفر دریا وفات یافت. پسر شارکو (ژان مارتن) و مصنف آثار درخشان در زمینۀ مطالعات خود در اقیانوسهای مناطق جنوبی است ژان مارتن. پزشک فرانسوی که بسال 1825 میلادی در شهر پاریس متولد و بسال 1893م. وفات یافت. شهرت او بسبب آثاری است که درباره بیماریهای عصبی تصنیف کرده است. رجوع به روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر علی اکبر سیاسی شود
ژان باتیست. پزشک و کاشف فرانسوی. وی بسال 1867 میلادی در نویی -سور - سن تولد و به سال 1936 میلادی در سفر دریا وفات یافت. پسر شارکو (ژان مارتن) و مصنف آثار درخشان در زمینۀ مطالعات خود در اقیانوسهای مناطق جنوبی است ژان مارتن. پزشک فرانسوی که بسال 1825 میلادی در شهر پاریس متولد و بسال 1893م. وفات یافت. شهرت او بسبب آثاری است که درباره بیماریهای عصبی تصنیف کرده است. رجوع به روانشناسی از لحاظ تربیت دکتر علی اکبر سیاسی شود
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
نصر بن منصورمکنی به ابومنصور معروف به مصباح از فضلایی است که از شارک بلخ برخاست و از موطن خود کوچ کرد و در شهرهاسیر نمود و به مصر درآمد و تا هنگام مرگ در آن شهر بماند و او را اشعاری است که شوق دیدار وطن در آنها جلوه گر است. در معجم البلدان و لباب الانساب شارکی نسبت بشارک بن سنان جد نصر بن منصور نیز شمرده شده است وابن اثیر نویسد که بسا اتفاق افتد که نامهای رجال و جایها یکی باشند و شاید سمعانی این نسبت را دیده و چون آن شهرک را میشناخته گمان برده است شارکی از آن شهرک است. رجوع به معجم البلدان و لباب الانساب شود
کله سر، فرق سر بمعنی ترک کننده و رها کننده بمعنی ترک کننده و رها کننده رهاییده چشم پوشیده دست بداشته رسته کله سرفرق سریان سر آدمی، قسمت اعلای هرچیز قله، مغز دماغ، آنچه که در جنگ بر سر گذارند کلاه خود مغفر و مانند آن، راس (مثلث وغیره)، یاتارک سر. فرق سر میان بالای سر. ترک کننده رها کننده دست بدارنده. یا تارک ادب. بی ادب گستاخ. یا تارک دنیا. آنکه از دنیا اعراض کند زاهد پارسا. یا تارک صلاه (صلوه)، آنکه نماز نگزارد
کله سر، فرق سر بمعنی ترک کننده و رها کننده بمعنی ترک کننده و رها کننده رهاییده چشم پوشیده دست بداشته رسته کله سرفرق سریان سر آدمی، قسمت اعلای هرچیز قله، مغز دماغ، آنچه که در جنگ بر سر گذارند کلاه خود مغفر و مانند آن، راس (مثلث وغیره)، یاتارک سر. فرق سر میان بالای سر. ترک کننده رها کننده دست بدارنده. یا تارک ادب. بی ادب گستاخ. یا تارک دنیا. آنکه از دنیا اعراض کند زاهد پارسا. یا تارک صلاه (صلوه)، آنکه نماز نگزارد