معنی شارون در لغت نامه دهخدا

بمعنی دریاچۀ بزرگ، نام دو دریاچه است بمغولستان شرقی: یکی که قولون نور نیز نامیده شده است نزدیک حدود سیبریه و در 49 درجه عرض شمالی واقع ومحیط آن 290هزار گزست. نهر کرولن از جنوب و نهر خلقه کول از جانب مشرق در آن ریزد. نهر آرغون این دریاچه را بمنزلۀ پائی است و از شمال به رود آمور میریزد. و دریاچۀ دیگر در گوشۀ جنوب شرقی مغولستان و 350هزارگزی پکن واقع است و محیط آن 65هزار گز باشد. آب آن شور است و ماهی بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی)، نام ناحیه ای است در کشور اردن، (از اعلام المنجد)، نام شهری است در فلسطین، (از اعلام المنجد)

معنی شارون - جستجوی لغت در جدول جو

شارون

لغت نامه دهخدا

شارون

فرهنگ گویش مازندرانی

شارونا

(دخترانه و پسرانه)

سرزمین پربار و حاصلخیز

فرهنگ نامهای ایرانی

هارون

(پسرانه)

معرب از عبری کوه نشین، نام برادر موسی (ع)

فرهنگ نامهای ایرانی

نارون

(دخترانه)

درختی خوش اندام و پربرگ و سایه دار

فرهنگ نامهای ایرانی

قارون

(پسرانه)

معرب از عبری، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل معاصر موسی (ع)

فرهنگ نامهای ایرانی

تارون

تاریک، مقابل روشن، تیره و تار، پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، بد، افسرده، اندوهگین، خشمگین، گمراه و پلید

فرهنگ فارسی عمید

هارون

قاصد، پیک، دربان، پاسبان، نقیب، برای مثال چون دست کلیم پای گلگونش / هارون وزیر گشته هارونش (خاقانی۱ - ۴۳)، سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش / هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده (خاقانی - ۳۹۱)

فرهنگ فارسی عمید

قارون

ثروتمند. دراصل، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل و پسر عموی حضرت موسی بود که گنج های بسیار داشت، اما بی اندازه بخیل و جاه طلب بود، برای مثال قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت / نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت (سعدی - ۷۴)

فرهنگ فارسی عمید

شاربن

سیاه زخم، بیماری واگیردار و مشترک میان انسان و دام با علائمی نظیر زخم های قرمز و سیاه و تب، شاربن

فرهنگ فارسی عمید

نارون

درختی بزرگ و پرشاخ و برگ و چتری با برگ های بیضی و دندانه دار که در باغ ها و کنار خیابان ها کاشته می شود

فرهنگ فارسی عمید

شاتون

ابزاری میله مانند در موتور اتومبیل که حرکت را از پیستون به میل لنگ انتقال می دهد

فرهنگ فارسی عمید

وارون

واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)

فرهنگ فارسی عمید

بارون

از لقب های سابق اشراف و نجبا در اروپا

فرهنگ فارسی عمید

شاروان

پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده

فرهنگ فارسی عمید

لشارون

به معنی دست، مقاطعه ای است که یوشع شهریار آن را مفتوح ساخت (یوشع 12:18) و همان شارونۀ حالیه است که در نزدیکی تابور واقع است. (قاموس کتاب مقدس)

لغت نامه دهخدا

وارون

باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون

فرهنگ لغت هوشیار

بارون

یکی از عنوانهای اشراف و نجبای اروپا

فرهنگ لغت هوشیار

تارون

تاریک، تار

فرهنگ لغت هوشیار

شاروان

سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس

فرهنگ لغت هوشیار

هارون

قاصد و پیک، نام برادر حضرت موسی (ع)

فرهنگ لغت هوشیار

شاربن

سیاه زخم

فرهنگ لغت هوشیار

نارون

در فرهنگ معین نار (آتش) ون درخت آتش ک تازیان نارون را از پارسی بر گرفته و نروند گویند. نارون که ناروند و ناروان نیز خوانده می شود پارسی است ناژین سایه خوش گژم لامشگر پشه غال نام های دیگر آن

فرهنگ لغت هوشیار

مارون

یکی از گونه های مریم نخودی است

فرهنگ لغت هوشیار

قارون

عبری تازی گشته در پارسی می توان غارون نوشت نام مردی یهودی که با چهل گنجش به زیر زمین رفت کسیکه در اندوختن مال افراط ورزد، کسیکه با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروتش به فریاد او نرسد. یا گنج قارون. مال بسیار: مگر گنج قارون دارم

فرهنگ لغت هوشیار

شاتون

فرانسوی ستوندست در خود رو، بچه گربه، نگین دان در گیاهان آلتی در موتور ماشین که حرکت را از پیستون به میل لنگ منتقل میسازد دسته پیستون

فرهنگ لغت هوشیار

شاپرون

فرانسوی کلاه تگاوی (تگاو قیف)

فرهنگ لغت هوشیار

بارون

((رُ))

از القاب اشراف زمین دار اروپا، عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا

فرهنگ فارسی معین

شاتون

((تُ))

آلتی در موتور ماشین که حرکت را از پیستون به میل لنگ منتقل می سازد، دسته پیستون

فرهنگ فارسی معین

قارون

طبق روایات، یکی از افراد بنی اسراییل (بعضی او را پسرعم حضرت موسی می دانند). وی جاه طلب و بخیل و حسود بود و همواره کار بنی اسراییل را آشفته و بی سامان می کرد. وی دارای ثروتی فراوان بود، کسی که دارای مال فراوان باشد

فرهنگ فارسی معین

نارون

((وَ))

درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ هایی بیضی شکل و دندانه دار

فرهنگ فارسی معین