- شارق
- طالع، بر آینده، روشن، تابان
معنی شارق - جستجوی لغت در جدول جو
- شارق ((رِ))
- تابان، درخشان، آفتاب
- شارق
- برآینده، تابنده، تابان و درخشان، خورشید هنگامی که برآید، آفتاب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مشرق ها، سرزمین های شرقی، جمع واژۀ مشرق
جمع مشرق، خورایانها جمع مشرق جایهای بر آمدن آفتاب خاورها مقابل مغارب: ممدوح ایمه و سلاطین مشهور مشارق و مغارب. (انوری) یا مشارق ثلث (ثلاث)، عبارتند از مشرق اعتدال و مشرق صیف و مشرق شتا ومقابل آن مغارب ثلث (ثلاث) است
دزد، راهزن
تابان، ابر درخشار برق زننده درخشنده تابان، ابر با برق و درخشنده
دزد، برگیرنده چیزی به نهادن و به حیله
کلمه ترکی، نوعی کفش است
پاره کننده از هم درذنده، بر هم زننده شورنده، ناجور پاره کنه از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جریان طبیعی امور باشد هر چه که نظام عمومی را بر هم زند، جمع خوارق. یا خارق عادت. آنچه که بر خلاف عادت باشد خارق العاده، امری عجیب و غیر معتاد که از پیغمبر امام و یا ولی سر زند معجزه: کرامت خارق العاده
مایل، راغب، مشتاق
مشتاق، راغب، خاطر خواه
ب نلد چون کوه وساختمان، سخت خشم بلند مرتفع، کوه مرتفع
خریدار، استون درخشگیر، ستیزه گر نام برخی ازرویگردانان (خوارج)
هیئت، لباس
پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرانسوی دلبری دلربایی دلارایی، ارژن درخت ارژن
شریانی است ضخیم که خون را از قلب به سر رساند رگ کردن حبل الورید
پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
ترکی دستار پیر چون شترماده، کهنه چون پیکان چون می درخم کسی که به زودی مشهور گردد، قدیم کهن: سهم شارف خمر شارف، جمع شرف شرف شروف و شرف
ترکی دستار
طریق، راه بزرگ، راهنما
نمایندگی، مقدار برق یک دستگاه، قوه باطری
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
جوان
بیان کننده، مفسر، مبین، روشن کننده
آشامنده، نوشنده، سبیل
پرورنده اسپ
بدبافت، جامه پاره بچه گربه
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
جامه پاره پاره ژنده