جدول جو
جدول جو

معنی شادیاخ - جستجوی لغت در جدول جو

شادیاخ
(شادْ)
نام شهر نیشابوراست و آن را شادخ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی شادخ است که نام شهر نیشابور باشد. (برهان قاطع). نام نیشابور در زمان قدیم و شادخ نیز گویند. (فرهنگ سروری). نام شهر نشابور. (انجمن آرای ناصری). یاقوت در معجم البلدان درباره آن ذیل شاذیاخ چنین آورده است: ’شادیاخ نیز شهر نیشابور، مادر شهرهای خراسان در زمان ما است و در قدیم بوستانی بود از آن عبدالله بن طاهر بن حسین پیوسته بشهر نیشابور. الحاکم ابوعبدالله بن بیع در پایان کتاب خود در تاریخ نیشابور آورده است که عبدالله بن طاهر چون به حکمرانی خراسان نیشابور رسیدو در آنجا فرودآمد از بسیاری لشکریان او جا بر مردم تنگ شد و بزور در خانه مردم آمدند و مردم از ایشان سختی دیدند و چنین پیش آمد که یکی از لشکریانش ب خانه مردی فرودآمد و خداوند خانه زنی زیبا داشت و مردی غیرتمند بود و در خانه ماند و بواسطۀ غیرتی که بر زن خود داشت از آن بیرون نرفت. روزی آن سپاهی به او گفت رو و اسب مرا سیرآب کن و وی نه یارا داشت که بفرمان او نرود و نه میتوانست از خانه خود دور شود. بزن خود گفت تو برو و اسبش را سیراب کن تا اینکه من ازدارایی که داریم در خانه پاسبانی کنم. زن رفت و او نیکوروی و زیبا بود. قضا را عبدالله بن طاهر سواره بدانجا رسید و آن زن را دید و پسندید و از ساده پوشی او در شگفت شد و او را به خود خواند و گفت: روی تو و اندام تو سزاوار آن نیست که اسبی را خدمت کنی و آب دهی، روزگارت چیست ؟ گفت: این کاری است که عبدالله بن طاهر بر سر ما آورده است، خدا او را بکشد. سپس پیش آمد را بر او گفت. وی در خشم شد و سست گشت و گفت ای عبداﷲ مردم نیشابور از تو بدی دیدند. سپس سران لشکر را گفت در لشکر او منادی کنند که هر کس شب در نیشابور بماند مال و خون او حلال است و به شادیاخ رفت و در آنجا سرایی ساخت و به لشکریان خود فرمان داد که گرداگرد آن ساختمان کنند و آنجا آبادان گشت و محله ای بزرگ شد و به شهر پیوست و یکی از محلات شهر شد و سپس مردم در آنجا خانه ها و کاخها ساختند. چون غز به خراسان آمد و در سال 548 هجری قمری آن کارها را کردند به نیشابور آمدند و آن را ویران کردند و سوختند و ویرانۀ آن را بجای گذاشتند. آنچه از مردم آن شهر مانده بود به شادیاخ رفتند و آن را آبادان کردند و آن شهری است که در زمان ما به نیشابور معروف است... من در 613 به نیشابور که همان شادیاخ باشد رفتم... سپس تاتارها که خدای ایشان را لعنت کناد در سال 617 آن را ویران کردند و یک دیوار هم در آن بر پا نگذاشتند و امروز چنانکه به من گفته اند ویرانه ای است که چشمهای خشک را بگریستن وامی دارد و آتشهای فرونشسته را در دلها روشن می کند. (نقل از حواشی ادیب بر تاریخ بیهقی، تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی ج 2 ص 897). کاخ طاهریان در نیشابور در بیرون شهر در روستای شادیاخ و در محلۀ ’میان’ بوده است. ظاهراً این کاخ طاهریان پس از انقراض این سلسله در 261 چندان نمانده و بزودی ویران شده است زیرا که ابن الفقیه در کتاب البلدان که در حدود 290 یعنی نزدیک سی سال پس از انقراض این خاندان تألیف کرده است دو قطعه از اشعار محمد بن حبیب ضبی را که درباره ویرانه های این کاخ در شادیاخ گفته آورده است... قصر آل طاهر در ’میان’ در ناحیۀ شادیاخ پس از ویرانی دوباره کشتزار شده و از این جا پیدا است که شادیاخ و میان در روستای بیرون شهر بوده است. یعقوبی نیز در کتاب البلدان گوید: ’عبدالله بن طاهر در شهر نیشابور فرود آمد و چنانکه فرمانروایان دیگر میکردند به مرو نرفت و در آنجا بنای شگفتی ساخت که شادیاخ باشد...’ از این جا پیداست که کاخ طاهریان در شادیاخ بنای بزرگ و زیبا و حتی شگفت بوده است. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: ’... دار الامارۀ خراسان در عهد اکاسره تا آخر عهد طاهریان در بلخ و مرو بودی و چون دولت به بنی لیث رسید عمرو بن لیث در نیشابور دارالاماره ساخت و نیشابور دارالملک خراسان شد. درسنۀ خمس و ستمائه آن شهر به زلزله خراب شد هم در آن حوالی شهری دیگر ساختند و شادیاخ خواندند، دور باروی آن ششهزار و نهصد گام بود، در سنۀ تسع و سبعین وستمائه آن نیز بزلزله خراب شد، بگوشۀ دیگر شهری ساختند که اکنون ام البلاد خراسان آن است...’ از اینجا بر می آید که پس از ویرانی نیشابور قدیم از زلزلۀ سال 605 در روستای شادیاخ شهر دیگری ساختند و آن شهر دوم هم در زمین لرزۀ سال 679 ویران شد... ابن الاثیر در تاریخ الکامل در حوادث سالهای 548 و 553 و 556 که وقوع فتنه ای در میان شافعیان و حنفیان نیشابور را ذکر میکند تصریح کرده است که در این فتنه ها نیشابور یکسره ویران شد و سپس در حوادث سال 556 گوید که مؤید آی آبه حکمران خراسان و حکمران نیشابور شادیاخ را محاصره کرد و تا آخر شعبان 556 جنگ دامنه داشت و پس از آن همان نکته ای را که یاقوت در سبب آبادی شادیاخ در زمان عبدالله بن طاهر و لشکرگاه شدن آن آورده است نقل کرده و گوید شادیاخ پس از آن ویران شد و چون روزگار الب ارسلان رسید این قصه را بر او گفتند و وی فرمان دادآنجا را از نوساختند و این زمان بار دیگر ویران شد... اما شهر شادیاخ بطور قطع و یقین در طرف جنوب شهر حالیه یعنی در همانجا که باغ و مقبرۀ امامزاده محروق است واقع بوده و منشاء این یقین شجره نامه ای است ازسادات بلوک بار معدن که به دست آمد... بالجمله در آن شجره نامه نوشته بود که بیست نفر از سادات اولاد خواجه حسین الاصغر بن زین العابدین علیه السلام در پهلوی قبر امامزاده محروق در شادیاخ نیشابور مدفونند. (از حواشی ادیب بر تاریخ بیهقی، تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی صص 899- 902). مقارن استیلای مغول در جنب نیشابور قدیم شهر معتبر دیگر بنام شادیاخ بنا شده بود و در حقیقت در آن ایام همین شهر را نیشابور میگفته اند. (تاریخ مفصل ایران، تألیف عباس اقبال ص 55) :
فاشرب هنیئا علیه التاج مرتفقاً
بالشاذیاخ ودع غمدان اللیمن.
؟ (معجم البلدان).
و کان الشاذ یاخ مناخ ملک
فزال الملک عن ذاک المناخ.
؟ (معجم البلدان).
فتلک قصور الشاذیاخ بلاقع
خراب یباب و المیان مزارع.
؟ (معجم البلدان).
سقی قصور الشاذیاخ الحیا
من بعد عهدی و قصور المیان.
عوف بن محلم (معجم البلدان).
ألاهل لیالی الشاذیاخ تؤوب
فانی الیها ما حییت طروب.
یاقوت (معجم البلدان).
قبر شیخ عطار در بیرون شهر شادیاخ در محلی موسوم به شهر بازرگان و عمارت آن زاویه ای مختصر و ویران بود که بهمت امیر علیشیر نوایی بصورتی آبرومند درآمد. (از مقدمۀ مجالس النفائس چ علی اصغر حکمت ص یب). و رجوع به زین الاخبار ص 7 و 8 و فهرست تاریخ بیهقی چ فیاض و تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 338 و مجمل التواریخ و القصص ص 526 و لباب الالباب عوفی (حصار شادیاخ) و جهانگشای جوینی صص 136- 139 و تاریخ غازان خان و التوسل الی الترسل (محبس شادیاخ) و تاریخ مفصل ایران ج 1 عباس اقبال و دیوان خاقانی چ سجادی ص 948 و تاریخ حبیب السیر چ خیام و سرزمینهای خلافت شرقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادیار
تصویر شادیار
(پسرانه)
شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
(پسرانه)
حامی قانون، مجری عدالت (نگارش کردی: دادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادناز
تصویر شادناز
(دخترانه)
مرکب از شاد (خوشحال) + ناز (زیبا)، نام شهر یا مکانی در نیشابور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
(پسرانه)
خوشحال، مسرور، نام برادر شیرویه، پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادکان
تصویر شادکان
(پسرانه)
کامیاب، کامروا، خوشحال، شادمان، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادیار
تصویر وادیار
(پسرانه)
اینطور که پیداست، ظاهر امر (نگارش کردی: وادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادیات
تصویر عادیات
(دخترانه)
نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادباش
تصویر شادباش
تبریک، تهنیت، روز بیست و ششم از ماه های فلکی
شادباش گفتن: خوش باش گفتن، تبریک و تهنیت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
شاد و خوشحال، خوش و خرم، با شادی و خوشحالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادیانه
تصویر شادیانه
از روی شادی و خوشحالی، توام با شادی، جشنی که از روی شادی و نشاط می گیرند، ساز و دهلی که در جشن و شادمانی می نوازند، مژدگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
شادمان، کامران، کامروا، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان، وکیل عمومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
رختخواب، لحاف، بالاپوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادباد
تصویر شادباد
از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(شادْ)
منسوب است به شادیاخ. رجوع به شادیاخ شود
لغت نامه دهخدا
(شادْ)
حسن بن علی بن قاسم بن عبد... شادیاخی، مکنی به ابوعلی از مردم نیشابور بود. از اسحاق بن ابراهیم حنظلی و محمد بن رافع حدیث شنید و ابوعبدالله بن دینار و یحیی بن منصور قاضی از او روایت کرده اند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شادْ)
دیهی است از دهستان کاشمر، بخش بردسکن از شهرستان کاشمر، واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری بردسکن و 2 هزارگزی جنوب مالرو عمومی نیگنان بردسکن. جلگه ای و آب و هوای آن معتدل، سکنۀ آن 223 تن است. آب آن از قنات، محصولات عمده آن غلات، میوه جات، ابریشم و انگور و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شادْ)
شاه بن احمد بن عبدالله شادیاخی صوفی، مکنی به ابوبکر ازمردمان نیکوکار و دیندار و از مختصان به خدمت ابوالقاسم قشیری بود و از ابوحفص عمر بن احمد بن مسرور و ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری و دیگران حدیث شنیدو ابوالحسین عبدالغافر بن اسماعیل فارسی از او حدیث شنیده است. وی در ماه ربیع الاول درگذشت. (از انساب سمعانی و لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شادْ)
قریه ای از قریه های بلخ، (معجم البلدان). در انساب سمعانی نام این قریه شادخ ذکر شده و چنین آمده است که در چهار فرسنگی بلخ واقع است و نسبت به آن شادیاخی است. رجوع به شادخی و شادیاخی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پادیاو
تصویر پادیاو
پادیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
خوشوقت، خرم، شادمنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال شادمان شادخوار، کامروا کامران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادناک
تصویر شادناک
خوشحال و شاد خوشحال مسرور فرحناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیانه
تصویر شادیانه
از روی خوشحالی و شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
بالا پوش لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیحه
تصویر شادیحه
بالاپوش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان وکیل عمومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادیات
تصویر رادیات
رادیاتور فرانسوی سر برغ تابشگر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پرتو افکن تابا، شخانه خیز جایی در آسمان به گمان آن که شخانه (شهاب) از آن جا خاسته
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
شستن و پاکیزه ساختن چیزها بوسیله خواندن دعا. زرتشتیی که میخواهد پادیاب کند نخست یک خشنوتره اهورهه مزداو (بخشنودی اهورمزدا) میخواند پس از آن یک بار (اشم و هو) می سراید. آنگاه روی دستها و پاهای خود را میشوید از آن پس کشتی نو میکند و بترتیب مقرر کمربند خود میگشاید و دعای مخصوص آن را میخواند و باردیگر بدور کمر می بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادباش
تصویر شادباش
تبریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
مسرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پادیاب
تصویر پادیاب
وضو
فرهنگ واژه فارسی سره