جدول جو
جدول جو

معنی شادی - جستجوی لغت در جدول جو

شادی
(دخترانه)
شادمانی، خوشحالی، شور شادان، شادمان، خوشحال، شادمانی
تصویری از شادی
تصویر شادی
فرهنگ نامهای ایرانی
شادی
شادمانی، خوشحالی، خوش دلی، جشن
تصویری از شادی
تصویر شادی
فرهنگ فارسی عمید
شادی
(شادی)
شادمانی. خوشحالی. بهج. بهجت. استبهاج. بشاشت. مسرت. نشاط. طرب. ارتیاح. وجد. انبساط. سرور. فرح. سراء. (ترجمان القرآن). مرحان. (منتهی الارب). خوشدلی. شادمانی. رامش. مقابل اندوه و غم. مقابل سوگ. مقابل تیمار. کروز. کروژ:
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا بایدکه بخسانی.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوک.
رودکی.
آه از این جور بد زمانۀ شوم
همه شادی او غمان آمیغ.
رودکی.
بسا خان کاشانه و خان غرد
بدو اندرون شادی و نوشخورد.
ابوشکور.
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی بارنج و درد اعدا.
دقیقی.
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن رادمردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی.
دقیقی.
زن پار او چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک.
هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی.
فردوسی.
تهمتن چو گرز نیا رابدید
دو لب کرد خندان و شادی گزید.
فردوسی.
او می خورد بشادی و کام دل
دشمن نزار گشته و فرخسته.
ابوالعباس.
یارب چه جهان است این یارب چه جهان
شادی به ستیر بخشد و غم به قبان.
صفار.
هر روزشادیی نو بنیاد و رامشی.
زین باغ جنت آیین زین کاخ کرخ وار.
فرخی.
روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق.
منوچهری.
همواره همیدون بسلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی.
منوچهری.
بشادی داردل را تا توانی
که بفزاید ز شادی زندگانی.
(ویس و رامین).
خواستم این شادی بدل امیر برادر رسانیده آید که دانستم که سخت شادشود (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). و در علم غیب رفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی و در زندگانی از شادی و خرمی. (ایضاً ص 92).
که خوانند بر طایل او را بنام
جریری همه جای شادی وکام.
اسدی.
گفتم که نفس ناطقه را چیست آرزو
گفتا بقا و شادی و پیروزی و ظفر.
ناصرخسرو.
جان اسکندر ز شادی سر بگردون بر برد
گر تو نعل اسب خویش از تاج اسکندر کنی.
ناصرخسرو.
عالم همه (چو) خوازه ز شادی و خرمی
من مانده همچو مردۀ تنها بگور تنگ.
عمعق.
وقت شادی به نشینی خود کند هر دشمنی
دوست آن باشد که با جان وقت تیمارایستد.
سید حسن غزنوی.
ای خواجه من و تو چه فروشیم ببازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم.
خاقانی.
در سفری کان ره آزادی است
شحنۀ غم پیشرو شادی است.
نظامی.
چون نظر عقل بغایت رسید
دولت شادی بنهایت رسید.
نظامی.
برآمدهمی بانگ شادی چو رعد.
سعدی (بوستان).
با آوردن و رسانیدن و کردن و گستردن و گشودن و نمودن صرف شود. رجوع به شادی آوردن، شادی رسان، شادی کردن، شادی گستر، شادی گشای و شادی نمودن، شود.
- بشادی، بخرمی. بانشاط. باشادمانی. بخوشی. بمبارکی: امیر گفت بسم اﷲ بشادی و مبارکی خرامید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283).
بگشای بشادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی.
کامروز بشادی فرا رسید
تاج شعرا خواجه فرخی.
مظفری (از فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی).
بمبارکی و شادی چو نگار من در آید
بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را.
(دیوان شمس).
- شادی و غم گفتن، درد دل گفتن: باوی (احمد بوعمرو) خلوتها کردی (سبکتگین) و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی). با حاتمی غم و شادی گفته که این بوسهل از فساد فرو نخواهد ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323).
- شادی یا به شادی کسی یا چیزی خوردن یا دادن باده، به یاد او می گساری کردن:
خور به شادی روزگار نوبهار
می گساراندر تکوک شاهوار.
رودکی.
یکی خوردبر پادشاه بزرگ
دگر شادی پهلوان سترگ.
(گرشاسب نامه ص 86).
مگر شادی قدت خورد نرگس
که مست افتاده اندر پای سرو است.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد.
حافظ.
نغز گفت آن بت ترسابچۀ باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد.
حافظ.
بر جهان تکیه مکن چون قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.
حافظ.
- امثال:
شادی آن شادی است کز جان رویدت.
مرحوم ادیب (از امثال و حکم).
شادی امروز را بفردا مفکن.
مرحوم ادیب (از امثال وحکم).
شادی بی غم دراین بازار نیست.
مولوی (از امثال و حکم).
شادی دل رهن صفه و بار نیست
خوش بیابان کش در و دیوار نیست.
مرحوم ادیب (از امثال و حکم).
شادی صدساله زاید مادر یک روزه غم.
سنائی (از امثال و حکم).
، جشن. طرب:
در این بزمگه شادی آراستند
مهان را بخواندند و می خواستند.
اسدی.
، لهو. نشاط: گفت تو هنوزخردی و کودکی ترا باری شادی و بازی باید کردن چنانک کودکان را وقت ادب آموختن بود بیاموزی. (ترجمه تاریخ طبری)،
{{اسم}} میمون. (برهان قاطع). بلهجۀ طبری بوزینه. حمدونه. کپی. قرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شادی
از شعرای هرات، در علم رمل نهایت مهارت داشته و گاهی نیز شعر می گفته از اوست:
تو بجایی ننشینی که رقیبت بنشست
جز دل من که تو جا کردی و او بیرون ماند،
(آتشکدۀ آذر چ مؤسسه نشر کتاب ص 154)
ملقب به سپرباز، نام یکی از کسانی است که در توطئۀ فرزندان امیر مبارزالدین محمد علیه پدرش شرکت داشتند و چشم امیر مبارزالدین محمد را میل کشیدند، رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ص 195 شود
ملقب به فراش، نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت)، رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ص 491 شود
پدر خاندان بلی (گروهی از قبیلۀ منسوب به قضاعه)، از قحطانیه که مسکن ایشان در بالای اخمیم در صعید مصر بوده است، (زرکلی ج 2 ص 403)
لغت نامه دهخدا
شادی
دیهی است از دهستان مشهد زیره میان ولایت باخرز، بخش طیبات از شهرستان مشهد، واقع در 42هزارگزی شمال باختری طیبات، در دامنۀ کوه، آب و هوای آن معتدل، سکنۀ آن 64 تن است، آب آن از قنات و محصولات عمده آن غلات، ریزه و شغل اهالی آن زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شادی
نعت از شدو، راننده، (منتهی الارب)، شدا الابل، ساقها او حدا لها، ج، شادون و شداه، (اقرب الموارد)، شعرخواننده، (منتهی الارب)، بآواز خواننده، شداالرجل، انشد بیتاً او بیتین ماداً صوته به کالغناء، (اقرب الموارد)، سرودگوی، (منتهی الارب)، مغنی، خنیاگر، شدالشعر، غنی به و ترنم، (اقرب الموارد)، آنکه بعض از ادب آموخته باشد، (منتهی الارب)، شدا فلان، اخذ طرفاً من الادب کانه ساقه او جمعه و شدا من العلم شیئاً، اخذ، (اقرب الموارد)، قصد کننده، (منتهی الارب)، شدا شدوه، نحا نحوه، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شادی
میمون، خوشحالی، خوشنودی، خوشدلی، شادمانی
تصویری از شادی
تصویر شادی
فرهنگ لغت هوشیار
شادی
ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط، جشن، طرب، عشرت، عیش، بوزینه، میمون
متضاد: اندوه، غم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شادی
اگر کسی خود را شادان بیند، دلیل که اجلش نزدیک است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شادی
سعادةً
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به عربی
شادی
Jolliness, Jubilance, Jubilation, Blissfulness, Elation, Exultation, Merriment, Merriness, Mirth, Sappiness, Joy
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شادی
bonheur, exaltation, exultation, gaieté, joie, allégresse, jubilation, (FR) tendresse
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شادی
میمون
فرهنگ گویش مازندرانی
شادی
ความสุข , ดีใจ , ความยินดี , ความสุข , ความสุข , ความปิติ , ความยินดี , ความสุข , ความหวาน
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به تایلندی
شادی
خوشی , جشن , خوشی , میٹھاس
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به اردو
شادی
সুখ , আনন্দ , উল্লাস , মিষ্টতা
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به بنگالی
شادی
mutluluk, coşku, neşelilik, neşe, sevinç, (TR) tatlılık
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شادی
furaha, shangwe, (SW) utamu
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شادی
блаженство , восторг , ликование , радость , радость , веселье , сладость
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به روسی
شادی
幸せ , 高揚 , 歓喜 , 喜び , 歓喜 , 楽しさ , 甘さ
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شادی
행복 , 기쁨 , 환희 , 즐거움 , 달콤함
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به کره ای
شادی
kebahagiaan, kegembiraan, sorak-sorai, (ID) manis
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شادی
आनंद , उल्लास , हर्ष , खुशी , उत्सव , उल्लास , मीठास
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به هندی
شادی
geluk, euforie, jubel, vrolijkheid, vreugde, gejuich, (NL) zoetheid
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به هلندی
شادی
felicidad, éxtasis, exultación, alegría, júbilo, (ES) dulzura
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شادی
beatitudine, esaltazione, esultanza, allegria, gioia, giubilo, (IT) dolcezza
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شادی
felicidade, exaltação, exultação, alegria, júbilo, (PT) doçura
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شادی
幸福 , 兴高采烈 , 欢欣 , 欢乐 , 快乐 , 喜悦 , 欢腾 , 甜美
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به چینی
شادی
błogosławieństwo, uniesienie, euforyczny, radość, (PL) słodycz
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به لهستانی
شادی
блаженство , піднесення , екстаз , радість , радість , тріумф , солодкість
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شادی
Glückseligkeit, Erhebung, Exultation, Heiterkeit, Freude, Jubel, Fröhlichkeit, (DE) Süße
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به آلمانی
شادی
אושר , שמחה , עליזות , שמחה , שמחה , צהלה , שִׂמְחָה , מתיקות
تصویری از شادی
تصویر شادی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاعی
تصویر شاعی
(پسرانه)
شیعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادلی
تصویر شادلی
(پسرانه)
نام چندتن از بزرگان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ)
منسوب است به رشاد که نسبت اجدادی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا