جدول جو
جدول جو

معنی شادگار - جستجوی لغت در جدول جو

شادگار
شادمان، خوشحال، رجوع به شادکار شود:
تو شادی کن ار شادگاران شدند
تو با تاجی ار تاجداران شدند،
نظامی (از بهار عجم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادیار
تصویر شادیار
(پسرانه)
شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
(پسرانه)
یاد، خاطره، پسر پادشاه گرجستان، آنچه از کسی یا چیزی باقی می ماند، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند یادگارعلی، یادگارمحمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
چیزی که برای یادآوری و یادبود به کسی بدهند، اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد، برای مثال یادگار جهان شدی و مباد / که جهان از تو یادگار شود (مسعودسعد - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان خرمشهر است. این بخش در شمال خاوری شهرستان خرمشهر واقع و محدود است از شمال به شهرستان اهواز، ازخاور به بخش بندر معشور و هندیجان. از باختر به شهرستان خرمشهر و از جنوب به اراضی مسطح باتلاقی و خورموسی. موقع طبیعی آن دشت و آب و هوای آن گرمسیری است ومانند اغلب نقاط خوزستان گرمای آن در تابستان به 58درجۀ سانتی گراد میرسد. از پنج دهستان بنام جراحی، درزی، حنافره، آبشار، ام الفخر تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 55 هزار تن و دارای 123 پارچه آبادی است. ایستگاههای راه آهن منصوری و گرگر در این بخش واقعند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). نام قدیمی فلاحیه که فرهنگستان آن را احیا نمود. و رجوع به شادکان شود
لغت نامه دهخدا
خود را، تحمل خواری کردن. تسلیم خواری و زبونی شدن. خود را بخواری افکندن:
نمودی خوار خود را ومرا چون خود زبون کردی
ترا هرچند گفتم کم کن این سودا فزون کردی.
فرخی.
چه کرد آن سنگدل با تو، بسختی صبر چون کردی
چرا یکبارگی خود را چنین خوار و زبون کردی.
فرخی.
- زبون کردن کسی را، مقهور ساختن او را. مغلوب کردن او را. غلبه یافتن بر او. آن کس یا کسان را وادار بتسلیم کردن: بسی قوت از قوت تو متین تر، زبون کرده است. (ترجمه تاریخ یمینی).
چون زبون کرد آن جهودک جمله را
فتنه ای انگیخت از مکر و دها.
مولوی.
که گروهی را زبون کرد او بسحر
من نیایم جانب او نیم شبر.
مولوی.
سپهدار گرشاسب تا زنده بود
نه کردش زبون کس، نه افکنده بود.
سعدی.
شکم صوفیی را زبون کرد و فرج
دو دینار بر هر دوان کرد خرج.
سعدی.
- امثال:
زبون چارزبانی مکن، خود را اسیر عناصر اربعه مکن. (آنندراج) :
اسیر طبع مخالف مدار جان و خرد
زبون چارزبانی مکن دو حور لقا.
خاقانی.
رجوع به ’زبون کردن’ و ’زبون’ و ’زبونی’ شود
گرگ، سفر داوران 7:19- 25 و 8:3 و مزامیر 83:11. سردار مدیانی است که جدعون بر او دست یافته ویرا در معبر اردن بکشت. و پس از آن معبر را معبر ذئب گفتند. رجوع به حوریب شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
مار بسیار باشد، مار بزرگ را نیز گویند، (برهان قاطع)، مصحف شارمار، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به شارمار شود
لغت نامه دهخدا
(شادْ)
نام کوهی در حوالی سمرقند: در آن اثنا بسمع اشرف اعلی رسید که در دامن کوه شادوار قلعه ای است که آن را از کنیت گویند. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 232)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان قوچان واقع در هزار متری جنوب کشف رود، با 400 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش تربت جام شهرستان مشهد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
اثر، نشان، چیزی که برای یادگاری و یادبود به کسی بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
یادبود، آنچه که از کسی به جا ماند و خاطره او را زنده نگه دارد، آنچه که به دوستی دهند تا در یاد دوست بمانند، یادگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
آیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
يادغار
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
Commemorator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
commémorateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
conmemorador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
記念者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
یادبود، بنای یادبود، یادگار، یادآور، به یاد ماندنی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
یادگار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
ผู้ระลึกถึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
pelopor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
מַזְכִּיר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
纪念者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
upamiętniający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
mnaadhimisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
기념자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
anıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
স্মরণকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
comemorador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
commemoratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
Gedenkender
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
herdenker
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
пам'ятник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
памятник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یادگار
تصویر یادگار
स्मरणकर्ता
دیکشنری فارسی به هندی