جدول جو
جدول جو

معنی شادکامی - جستجوی لغت در جدول جو

شادکامی
کامرانی، خوشحالی، شادمانی
تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
فرهنگ فارسی عمید
شادکامی
خرمی، کامروایی، خوشحالی:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
بشادکامی نزدیک شد نه مندوری،
جلاب بخاری (از لغت فرس)،
نماند چنین دان جهان بر کسی
درو شادکامی نیابی بسی،
فردوسی،
بیاموز او را ره و ساز رزم
همان شاد کامی و آیین بزم،
فردوسی،
تهمتن سوی شاه بنهاد روی
اباشادکامی و با رنگ و بوی،
فردوسی،
بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو
عدو زید بغم و درد و انده و تیمار،
فرخی،
به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش
ز کاخ بر شده تا زهره نالۀ مزمر،
فرخی،
عدیل شادکامی باشی و جفت ملکت باقی
قرین کامکاری باشی و یار دولت برنا،
فرخی،
امیر گفت خداوند ولی النعمه امیرالمؤمنین بر چه جمله است ؟ رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها به مراد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)،
ایا بدولت دنیا فریفته دل خویش
به شادکامی تاز و به کام و لهو و خطر،
ناصرخسرو،
شاها به شادکامی گلشن کنی همی
چون آسمان زمین را روشن کنی همی،
مسعودسعد،
به شادکامی در مجلس بهشت آیین
بخواه باده از آن دلبران حورنژاد،
مسعودسعد،
روانش باد جفت شادکامی
که گوید باد رحمت بر نظامی،
نظامی،
حرز تو بوقت شادکامی
بس باشد همت نظامی،
نظامی،
شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاهجان تا بلخ بامی،
نظامی،
جهان نیمی ز بهر شادکامی است
اگر نیمه ز بهر نیکنامی است،
نظامی،
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیکنامی،
نظامی،
به شادکامی دشمن کسی سزاوار است
که نشنود سخن دوستان نیک اندیش،
سعدی (خواتیم)،
چه در دوام ایام دولت و رفعت و حشمت او اسباب خیر و شادکامی موجوداند، (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 4)،
- شادکامی کردن:
تماشای گنج نظامی کند
ببزم سخن شادکامی کند،
نظامی،
شادکامی مکن، که دشمن مرد
مرغ دانه یکان یکان چیند،
سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا
شادکامی
خوشحالی شادمانی، کامروایی کامرانی
تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
فرهنگ لغت هوشیار
شادکامی
کامرانی، کامروایی، کامیابی، آسایش، رفاه، ناز، نعمت
متضاد: تلخکامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادکامه
تصویر شادکامه
(دخترانه)
کامروا، خوشحال، شادمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی و خوشی، خوشحالی، برای مثال غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل ماند و نام نیک (سعدی۱ - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکامی
تصویر خودکامی
خودرایی، برای مثال همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها (حافظ - ۱۸)، هوس بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادکاری
تصویر رادکاری
بخشندگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
شادمان، کامران، کامروا، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
غم زدگی، افسردگی، محزون بودن، شادکام نبودن، مقابل شادکامی، رجوع به ناشادکام و شادکامی شود
لغت نامه دهخدا
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فرح:
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام،
رودکی،
و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)،
چنین گفت موبد که مردن بنام
به از زنده دشمن بدوشادکام،
فردوسی،
چنین گفت کاری، شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام،
فردوسی،
جهان بد بآرام از ان شادکام
زیزدان بدو نوبنو بد پیام،
فردوسی،
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام،
فردوسی،
یکی مستمند باد یکی باد دردناک
یکی باد شادکام یکی باد شادخوار،
فرخی،
دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن
دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار،
فرخی،
به آیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندروشادکام،
عنصری،
شادروان باد شاه شاددل و شادکام
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم،
منوچهری،
و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)،
سبک شاه مهراج دل شادکام
بزیر آمد از تخت بر دست جام،
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)،
زخوشی بود مینو آباد نام
چو بگذشت از او پهلوان شادکام،
اسدی،
از پس دنیا نرود مرد دین
جز که بدانش نبود شادکام،
ناصرخسرو،
هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بطبع اندر چون طبع سازگار
بجان اندر چون جان شادکام،
بوالفرج رونی،
همه همتش آنکه در ظل او
بود امت جد او شادکام،
سوزنی،
گردن اعدات بادا از حسام غم زده
غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام،
سوزنی،
بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور
بادی سوار تا ابدالدهر شادکام،
سوزنی،
مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار
کز بر آن نخل شادکام بر آمد،
خاقانی،
بتک خاست آن کس که بشنید نام
سوی هاتف کوه شد شادکام،
نظامی،
ز سیری مباش آنچنان شادکام
که از هیضه زهری در افتد بجام،
نظامی،
طفل میترسد ز نیش و احتجام
مادر مشفق در آن غم شادکام،
مولوی،
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل شادکام،
مولوی،
آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل
بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام،
سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)،
در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده:
- دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور:
چو کاوس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ و دل شادکام،
فردوسی،
- شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن:
پری چهره سیندخت در بیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام،
فردوسی،
- ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
لغت نامه دهخدا
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
لغت نامه دهخدا
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) :
برادر دوبودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر بسال
یکی بود از ایشان کیانوش نام
دگر نام پر مایۀ شادکام،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی خوشی خوشحالی سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد کام
تصویر شاد کام
فیروزمند، مظفر، کامروا، خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکامی
تصویر خودکامی
خود سری خودرایی، هوی پرستی هوس جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال شادمان شادخوار، کامروا کامران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال، کامروا، کامران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
ابتهاج
فرهنگ واژه فارسی سره
کامران، کامروا، کامیاب، خوشحال، شاد، شادمان، مسرور
متضاد: تلخکام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
Jolliness, Joyousness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
gaieté, joie
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
alegría
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
명랑함 , 기쁨
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
keceriaan, kegembiraan, kebahagiaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
खुशमिजाज़ी , प्रसन्नता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
vrolijkheid, vreugde
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
wesołość, radość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
allegria, gioia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
alegria
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
快乐 , 喜悦
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
радість , радість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
Fröhlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
весёлость , радость , радость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
עליזות , שמחה , שמחה
دیکشنری فارسی به عبری