پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادوان، شاروان، شادربان، برای مثال برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونه گونه در اطراف باغ شادروان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷) پیشگاه کاخ و بارگاه، فرش و بساط گران مایه، سد و بندی که بر رود و نهر می بندند، منبع آب که دارای حوض و فواره باشد شادروان مروارید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو شادروان مروارید گفتی / لبش گفتی که مروارید سفتی (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادُوان، شاروان، شادُربان، برای مِثال برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونه گونه در اطراف باغ شادروان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷) پیشگاه کاخ و بارگاه، فرش و بساط گران مایه، سد و بندی که بر رود و نهر می بندند، منبع آب که دارای حوض و فواره باشد شادُروان مروارید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو شادُروان مروارید گفتی / لبش گفتی که مروارید سُفتی (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
سادوان نیز آمده. یاقوت حموی ذیل شاذوان آورده: کوهی است در جنوب سمرقند و در آن روستا و قریه هایی است و در سمرقند روستایی خوش آب و هوای تر و از حیث محصولات کشاورزی و میوه ها بهتر از آن وجود ندارد و مردم آن تندرست ترین و خوش آب و رنگ ترین مردم بشمارند. درازنای این روستا ده فرسخ و بلکه بیشتر است و کوه آن نزدیکترین کوهها به سمرقند است. (المعجم البلدان). و رجوع به شاذوان شود
سادوان نیز آمده. یاقوت حموی ذیل شاذوان آورده: کوهی است در جنوب سمرقند و در آن روستا و قریه هایی است و در سمرقند روستایی خوش آب و هوای تر و از حیث محصولات کشاورزی و میوه ها بهتر از آن وجود ندارد و مردم آن تندرست ترین و خوش آب و رنگ ترین مردم بشمارند. درازنای این روستا ده فرسخ و بلکه بیشتر است و کوه آن نزدیکترین کوهها به سمرقند است. (المعجم البلدان). و رجوع به شاذوان شود
کاردانک. چفتک. چوبینه. (رشیدی). چوبینک. چوبین. چوبنه. جفنک. جفتک. چکرنه. قرلی. چخرق. دلیجه. نام جانوری است پرنده که در کنارهای آب بنشیند. (جهانگیری). پرنده ای است گردن دراز پیوسته در کنارهای آب نشیند و بهمین معنی بجای واو دال هم آمده است و به عربی کروان گویند بر وزن رمضان. (برهان). مرغکی است درازگردن که بر لب آبها نشیند. (انجمن آرا) (آنندراج). بوتیمار و مرغ ماهیخوار. (ناظم الاطباء)
کاردانک. چفتک. چوبینه. (رشیدی). چوبینک. چوبین. چوبنه. جفنک. جفتک. چکرنه. قرلی. چخرق. دلیجه. نام جانوری است پرنده که در کنارهای آب بنشیند. (جهانگیری). پرنده ای است گردن دراز پیوسته در کنارهای آب نشیند و بهمین معنی بجای واو دال هم آمده است و به عربی کروان گویند بر وزن رمضان. (برهان). مرغکی است درازگردن که بر لب آبها نشیند. (انجمن آرا) (آنندراج). بوتیمار و مرغ ماهیخوار. (ناظم الاطباء)
معرب شادروان. (دزی ج 1 ص 715) : چون بساط دولت از شاذروان مملکت طی پذیرد... (سندبادنامۀ ص 35) ، جذر. (نشوءاللغه ص 93). قسمتی از دیوار بیت الحرام وتأزیر نیز نامند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادروان شود
معرب شادروان. (دزی ج 1 ص 715) : چون بساط دولت از شاذروان مملکت طی پذیرد... (سندبادنامۀ ص 35) ، جذر. (نشوءاللغه ص 93). قسمتی از دیوار بیت الحرام وتأزیر نیز نامند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادروان شود
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 64 هزارگزی شمال ضیأآباد. کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه سار، و محصول آن غلات، عدس، لوبیا، یونجه و لبنیات است، 231 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی محلی بافتن جاجیم و جوال در آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 64 هزارگزی شمال ضیأآباد. کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه سار، و محصول آن غلات، عدس، لوبیا، یونجه و لبنیات است، 231 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی محلی بافتن جاجیم و جوال در آن معمول است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
معرب آن شادروان [د / د] و شاذروان. (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان. (فرش). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). پردۀ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) : و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است، ببینید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 44). میی که گربچکد قطره اش بروی بساط بسوی بیشه رود مست شیر شادروان. ابورجاء غزنوی (از انجمن آرا). بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را در پناه شیر شادروان ایوان یافته. انوری. این است همان صفه کز هیبت او بردی برشیر فلک حمله شیرتن شادروان. خاقانی. ، خیمه و سراپرده. (انجمن آرای ناصری) : بفرمود تا در تخت سرای خلافت در صفّه شادروانی نصب کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 35). سرادق. سایبان. (برهان قاطع) : ز ما خودخدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید. نظامی. بشادروان شیرین برد شادش برسم خواجگان کرسی نهادش. نظامی. مهین بانو نشاید گفت چون بود که از شادی ز شادروان برون بود. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 111). سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند. مولوی. ، قسمی از خانه های متحرک ترکمانی که بزینتهای گوناگون مزین باشد. (ناظم الاطباء)، بساط بزرگ. (صحاح الفرس). فرشی بس بزرگ و منقش. (فرهنگ جهانگیری). فرش منقش و بساط بزرگ گرانمایه. (برهان قاطع). بساط و فرش گرانمایه که در بارگاه ملوک بگسترند. (انجمن آرای ناصری). زربیه. بساط عریض فاخر. بساط. (مهذب الاسماء). رفرف. (ترجمان القرآن). نمط. (ناظم الاطباء). رفرفه. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). درنوک. (السامی فی الاسامی) : و ایدون گویند که سلیمان را بساطی بود پانصد فرسنگ درازی آن بود هر وقت که آن شادروان بگستردی ششصد کرسی زرین و سیمین بدان بساط نهادی. (ترجمه تاریخ طبری). کنون برافکند از پرنیان درخت ردا کنون بگسترد از حله باغ شادروان. فرخی. ستاره را حسد آید همی ز بهر شرف ببارگاه تو از نفشهای شادروان. فرخی. فکند شادروانی بدشت باد صبا که تار و پودش هست از زبر جد و مرجان چو مجلس ملک شرق از نثارملوک بجعفری و بعدنی نهفته شادروان. عنصری. ز آرزوی آنکه بوسد پای تو حوربهشت خواهد کز روی اوتو نقش شادروان کنی. عنصری. سمجی میکند بشب و خاک آن در زیر شادروان که هست پهن میکند تا بجای نیارند و وی سمج را پوشیده دارد بروز. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 546). آن هدیها را به میدان آوردند... سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 538). ایمنی در بزرگ همت او گستریده فراخ شادروان. ناصرخسرو. حور خواهد که شود صورت او نقش بساط چون نهی پای در این صدر و در این شادروان. امیرمعزی. و در وی [کارگاه] بساط و شادروانها بافتندی. (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 24). بادام ساقی مست خواب از جرعه شادروان خراب از دستها جام شراب افتاده صهبا ریخته. خاقانی (از فرهنگ جهانگیری). اگر کسی گوید باد چگونه آورد گویم چنانکه یک ماهه راه به یک روز شادروان سلیمان علیه السلام می آورد و عرش بلقیس در هوا می آورد. (تذکره الاولیاء). حریفان مست ومدهوشند و شادروان خراب از می من ازبادام ساقی مست ومستان مست خواب ازمی. خواجوی کرمانی. با لفظ کشیدن و گستردن مستعمل است. (آنندراج) : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده است شادروان. فرخی. گسترده شد به دولت او ده جای اندر سرای دولت، شادروان. فرخی. برو ببین که چه زیبا کشیده است بهار ز گونه گونه دراطراف باغ شادروان. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). - شادروان خاک، زمین. (ناظم الاطباء). ، سپهر طارم. (فرهنگ اوبهی)، جامخانه. (دهار)، زیر کنگرۀ عمارت بندگه عالی را گویند. (صحاح الفرس). زیر کنگرۀ عمارات عالی را نامند مانند کنگرۀ قلعه و قصر ملوک. (فرهنگ جهانگیری). زیر کنگره های عمارتهاو سر در خانه ها. را نیز گفته اند. (برهان قاطع) : چو خسرو دید کایام آن عمل کرد کمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی. ، نام نوایی است از مصنفات باربد مطرب که آن را شادروان مروارید نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نام لحنی باشد از سی لحن باربد که به شادروان مروارید مشهور است. (برهان قاطع) : هنوز زود است از باغ رفتن اندر کاخ به باده خواران عیدی است رشحۀ باران بزیر نارونی آب نارون نوشیم نهیم شادروان دل بلحن شادروان. مؤلف انجمن آرای ناصری. ، پایه و بنیاد و اساسی که کعبه را از سه طرف احاطه میکند: از جنوب غربی و جنوب شرقی و شمال شرقی. ارتفاع آن شانزده انگشت و پهنای آن یک ارش است. (دزی ج 1 ص 715). بنیاد و اصل و اساس. (ناظم الاطباء). جذر، شادروان کعبه. (منتهی الارب) : شاپور... این ملک گرفته بود بفرمود تا بروم کس فرستد تا رومیان بیایند که ایشان دانند بنا کردن و شادروان این شهر بنا کنند... شاپور ایشان را بفرمود که گرداگرد این شهر شادروان خواهم که بیفکنید که زمین شهر بر آن بود روی زمین بسنگ و گچ و آجر راست کنیدپهنای شادروان هزار ارش و درازی آن همچنان، ایشان همچنان که بفرمود بکردند. (ترجمه تاریخ طبری)، سد. بند. ورغ: پس شادروانی عظیم کرد از سنگ و صهروج در پیش و پس بند و آنگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 151). این شهرها و... او [شاپور] بنا کرده است، در خوزستان شوش، شادروان شوشتر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). و مؤلف مرآت البلدان در شرح تستر کلمه شادروان را جدول و راهرو آب معنی کرده. (ج 1 ص 437) .دزی نیز استعمال کلمه شادروان را بمعنی راه و لولۀ آب به ابن جبیر نسبت داده و مینویسد که وی از ریختن آب به منبعی و سپس جریان یافتن آن از شادروانی که در دیوارجای دارد و به حوضی از مرمر متصل است سخن میگوید. (دزی ج 1 ص 715). پل رومی. رجوع به فهرست نخبه الدهر دمشقی چ لایپزیک ذیل شادوران تستر شود: بساط لهو بینداز و برگ عیش بنه به زیر سایۀ رز بر کنار شادروان. سعدی. و رجوع به شاذروان شوشتر و شاذروان شود، اساسی مستحکم کرده در حوالی پلها و امثال آن. (مفاتیح)، دزی استعمال این کلمه را بمعنی ’چشمه ای دارای حوض و فواره، منبع کوچک آب، دستگاهی از آهن سفید با چندین فوارۀ آب که بر اثر اصطکاک، قطعاتی از بلور را به چرخش درمی آورند و صدایی از چرخش آنها تولید میشود.’ و ’چشمه ای با صورتهایی از جانوران، شیران، زرافه ها و پرندگان که آب از دهانشان بیرون میجهد.’ به عده ای از مؤلفان قدیم نسبت میدهد. (دزی ج 1 ص 715)، حجر الشاذنج. حجر الدم. (دزی ص 715). حجر الطور. حجر هندی. رجوع به شادنج و شادنه و شاذنه و شاذروان و شاذنج شود، افریز. (دزی ج 1 ص 715). سایبان سر در خانه، هاله. خرمن. داره. (السامی فی الاسامی). هالۀ ماه. (ناظم الاطباء)
معرب آن شادروان [دَ / دِ] و شاذروان. (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان. (فرش). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). پردۀ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) : و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است، ببینید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 44). میی که گربچکد قطره اش بروی بساط بسوی بیشه رود مست شیر شادروان. ابورجاء غزنوی (از انجمن آرا). بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را در پناه شیر شادروان ایوان یافته. انوری. این است همان صفه کز هیبت او بردی برشیر فلک حمله شیرتن شادروان. خاقانی. ، خیمه و سراپرده. (انجمن آرای ناصری) : بفرمود تا در تخت سرای خلافت در صُفّه شادروانی نصب کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 35). سرادق. سایبان. (برهان قاطع) : ز ما خودخدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید. نظامی. بشادروان شیرین برد شادش برسم خواجگان کرسی نهادش. نظامی. مهین بانو نشاید گفت چون بود که از شادی ز شادروان برون بود. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 111). سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند. مولوی. ، قسمی از خانه های متحرک ترکمانی که بزینتهای گوناگون مزین باشد. (ناظم الاطباء)، بساط بزرگ. (صحاح الفرس). فرشی بس بزرگ و منقش. (فرهنگ جهانگیری). فرش منقش و بساط بزرگ گرانمایه. (برهان قاطع). بساط و فرش گرانمایه که در بارگاه ملوک بگسترند. (انجمن آرای ناصری). زربیه. بساط عریض فاخر. بساط. (مهذب الاسماء). رفرف. (ترجمان القرآن). نمط. (ناظم الاطباء). رفرفه. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). دُرنوک. (السامی فی الاسامی) : و ایدون گویند که سلیمان را بساطی بود پانصد فرسنگ درازی آن بود هر وقت که آن شادروان بگستردی ششصد کرسی زرین و سیمین بدان بساط نهادی. (ترجمه تاریخ طبری). کنون برافکند از پرنیان درخت ردا کنون بگسترد از حله باغ شادروان. فرخی. ستاره را حسد آید همی ز بهر شرف ببارگاه تو از نفشهای شادروان. فرخی. فکند شادروانی بدشت باد صبا که تار و پودش هست از زبر جد و مرجان چو مجلس ملک شرق از نثارملوک بجعفری و بعدنی نهفته شادروان. عنصری. ز آرزوی آنکه بوسد پای تو حوربهشت خواهد کز روی اوتو نقش شادروان کنی. عنصری. سمجی میکند بشب و خاک آن در زیر شادروان که هست پهن میکند تا بجای نیارند و وی سمج را پوشیده دارد بروز. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 546). آن هدیها را به میدان آوردند... سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 538). ایمنی در بزرگ همت او گستریده فراخ شادروان. ناصرخسرو. حور خواهد که شود صورت او نقش بساط چون نهی پای در این صدر و در این شادروان. امیرمعزی. و در وی [کارگاه] بساط و شادروانها بافتندی. (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 24). بادام ساقی مست خواب از جرعه شادروان خراب از دستها جام شراب افتاده صهبا ریخته. خاقانی (از فرهنگ جهانگیری). اگر کسی گوید باد چگونه آورد گویم چنانکه یک ماهه راه به یک روز شادروان سلیمان علیه السلام می آورد و عرش بلقیس در هوا می آورد. (تذکره الاولیاء). حریفان مست ومدهوشند و شادروان خراب از می من ازبادام ساقی مست ومستان مست خواب ازمی. خواجوی کرمانی. با لفظ کشیدن و گستردن مستعمل است. (آنندراج) : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده است شادروان. فرخی. گسترده شد به دولت او ده جای اندر سرای دولت، شادروان. فرخی. برو ببین که چه زیبا کشیده است بهار ز گونه گونه دراطراف باغ شادروان. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). - شادروان خاک، زمین. (ناظم الاطباء). ، سپهر طارم. (فرهنگ اوبهی)، جامخانه. (دهار)، زیر کنگرۀ عمارت بندگه عالی را گویند. (صحاح الفرس). زیر کنگرۀ عمارات عالی را نامند مانند کنگرۀ قلعه و قصر ملوک. (فرهنگ جهانگیری). زیر کنگره های عمارتهاو سر در خانه ها. را نیز گفته اند. (برهان قاطع) : چو خسرو دید کایام آن عمل کرد کمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی. ، نام نوایی است از مصنفات باربد مطرب که آن را شادروان مروارید نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نام لحنی باشد از سی لحن باربد که به شادروان مروارید مشهور است. (برهان قاطع) : هنوز زود است از باغ رفتن اندر کاخ به باده خواران عیدی است رشحۀ باران بزیر نارونی آب نارون نوشیم نهیم شادروان دل بلحن شادروان. مؤلف انجمن آرای ناصری. ، پایه و بنیاد و اساسی که کعبه را از سه طرف احاطه میکند: از جنوب غربی و جنوب شرقی و شمال شرقی. ارتفاع آن شانزده انگشت و پهنای آن یک ارش است. (دزی ج 1 ص 715). بنیاد و اصل و اساس. (ناظم الاطباء). جَذر، شادِروان کعبه. (منتهی الارب) : شاپور... این ملک گرفته بود بفرمود تا بروم کس فرستد تا رومیان بیایند که ایشان دانند بنا کردن و شادروان این شهر بنا کنند... شاپور ایشان را بفرمود که گرداگرد این شهر شادروان خواهم که بیفکنید که زمین شهر بر آن بود روی زمین بسنگ و گچ و آجر راست کنیدپهنای شادروان هزار ارش و درازی آن همچنان، ایشان همچنان که بفرمود بکردند. (ترجمه تاریخ طبری)، سد. بند. ورغ: پس شادروانی عظیم کرد از سنگ و صهروج در پیش و پس بند و آنگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 151). این شهرها و... او [شاپور] بنا کرده است، در خوزستان شوش، شادروان شوشتر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). و مؤلف مرآت البلدان در شرح تستر کلمه شادروان را جدول و راهرو آب معنی کرده. (ج 1 ص 437) .دُزی نیز استعمال کلمه شادروان را بمعنی راه و لولۀ آب به ابن جبیر نسبت داده و مینویسد که وی از ریختن آب به منبعی و سپس جریان یافتن آن از شادروانی که در دیوارجای دارد و به حوضی از مرمر متصل است سخن میگوید. (دزی ج 1 ص 715). پل رومی. رجوع به فهرست نخبه الدهر دمشقی چ لایپزیک ذیل شادوران تستر شود: بساط لهو بینداز و برگ عیش بنه به زیر سایۀ رز بر کنار شادروان. سعدی. و رجوع به شاذروان شوشتر و شاذروان شود، اساسی مستحکم کرده در حوالی پلها و امثال آن. (مفاتیح)، دزی استعمال این کلمه را بمعنی ’چشمه ای دارای حوض و فواره، منبع کوچک آب، دستگاهی از آهن سفید با چندین فوارۀ آب که بر اثر اصطکاک، قطعاتی از بلور را به چرخش درمی آورند و صدایی از چرخش آنها تولید میشود.’ و ’چشمه ای با صورتهایی از جانوران، شیران، زرافه ها و پرندگان که آب از دهانشان بیرون میجهد.’ به عده ای از مؤلفان قدیم نسبت میدهد. (دزی ج 1 ص 715)، حجر الشاذنج. حجر الدم. (دزی ص 715). حجر الطور. حجر هندی. رجوع به شادنج و شادنه و شاذنه و شاذروان و شاذنج شود، افریز. (دزی ج 1 ص 715). سایبان سر در خانه، هاله. خرمن. داره. (السامی فی الاسامی). هالۀ ماه. (ناظم الاطباء)
دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده. مبرور. غفران پناه. جنت مکان. خلدمکان. خلدآشیان، شاددل: شادروان باد شاه شاد دل و شاد کام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم. منوچهری
دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده. مبرور. غفران پناه. جنت مکان. خلدمکان. خلدآشیان، شاددل: شادروان باد شاه شاد دل و شاد کام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم. منوچهری
مخفف شادروان است که پردۀ بزرگ و شامیانه باشد. (برهان) : یکی خسروی شاروان گونه گون درازاش میدان اسپی فزون. (گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 94). کت و خیمه و خرگه وشاروان ز هر گونه چندان که ده کاروان. (گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 199). ، (ر) {{صفت مرکّب}} مخفف شادروان بود. (فرهنگ جهانگیری)
مخفف شادروان است که پردۀ بزرگ و شامیانه باشد. (برهان) : یکی خسروی شاروان گونه گون درازاش میدان اسپی فزون. (گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 94). کت و خیمه و خرگه وشاروان ز هر گونه چندان که ده کاروان. (گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی ص 199). ، (رَ) {{صِفَتِ مُرَکَّب}} مخفف شادروان بود. (فرهنگ جهانگیری)
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
آن که روحش مسرور باشد: به جهت آن تا این خلیفه زادگان جعلکم خلائف فی الارض شادروان باشند این شادروان سفلی را چنان بسیط و عریض تربیت فرمود... (لباب الالباب)، مرحوم مغفور: مجلس فاتحه شادروان... در مسجد... منعقد خواهد شد
آن که روحش مسرور باشد: به جهت آن تا این خلیفه زادگان جعلکم خلائف فی الارض شادروان باشند این شادروان سفلی را چنان بسیط و عریض تربیت فرمود... (لباب الالباب)، مرحوم مغفور: مجلس فاتحه شادروان... در مسجد... منعقد خواهد شد
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
اگر بیند شادروانی گسترده بود. دلیل بر درازی عمر بود و هر چند بزرگتر بیند، تاویل بهتر است. جابرمغربی گوید: اگر بیند شادوران کهن و دریده بود، دلیل که زندگانی بر وی دشوار شود. اگر سرخ بیند، دلیل عشرت باشد. اگر سیاه یا کبود بیند، دلیل غم و اندوه باشد، اگر زرد بیند. دلیل بیماری باشد، اگر سفید بیند، دلیل بر روزی حلال باشد. حضرت دانیال دیدن شادروان، دلیل بر دین مرد باشد. اگر بیند شادروانی از بهر او گسترده بودند و دانست از ان اوست، دلیل که به قدر آن، عیشی کند با عمری دراز. اگر بیند به جای بیگانه گسترده بود و ندانست که جای کیست، دلیل که حالش متغیر شود و در غربت بمیرد. اگر بیند شادوران بفروخت یا ببخشید، دلیل بر خطر گردد. محمد بن سیرین دیدن شادروان در خواب بر چهار وجه است. اول: عمردراز. دوم: منفعت. سوم: روزی حلال. چهارم: معیشت.
اگر بیند شادروانی گسترده بود. دلیل بر درازی عمر بود و هر چند بزرگتر بیند، تاویل بهتر است. جابرمغربی گوید: اگر بیند شادوران کهن و دریده بود، دلیل که زندگانی بر وی دشوار شود. اگر سرخ بیند، دلیل عشرت باشد. اگر سیاه یا کبود بیند، دلیل غم و اندوه باشد، اگر زرد بیند. دلیل بیماری باشد، اگر سفید بیند، دلیل بر روزی حلال باشد. حضرت دانیال دیدن شادروان، دلیل بر دین مرد باشد. اگر بیند شادروانی از بهر او گسترده بودند و دانست از ان اوست، دلیل که به قدر آن، عیشی کند با عمری دراز. اگر بیند به جای بیگانه گسترده بود و ندانست که جای کیست، دلیل که حالش متغیر شود و در غربت بمیرد. اگر بیند شادوران بفروخت یا ببخشید، دلیل بر خطر گردد. محمد بن سیرین دیدن شادروان در خواب بر چهار وجه است. اول: عمردراز. دوم: منفعت. سوم: روزی حلال. چهارم: معیشت.