- شادخواری
- شادی، خوش گذرانی، باده گساری
معنی شادخواری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باده خوری بی ترس و بیم، شرابخواری باده گساری، شادی شادمانی، خوشگذرانی عیاشی، مطربی، فاحشگی روسپی گری
شادی خوار، شادمان، خوشحال، برای مثال باده شناس مایۀ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد - ۵۴۲) ، تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاج داران شدند (نظامی۵ - ۹۱۰) ،
خوش گذران، برای مثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
خوش گذران، برای مثال به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شاد خواری (ناصرخسرو - ۵۰۲)، شراب خوار
عمل داد خواه به حاکم یا قاضی شکایت بردن تظلم
حالت و کیفیت شاهسوار
میخوارگی باده پرستی. شرابخواری، ساغر و جامی که در آن شراب ریزند
خوردن لاشه، خوردن مال مردم بجبر و حیله، از طریق نامشروع زندگی کردن
عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم
از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم کردن، تظلم
خواب خوش، خواب شیرین، شکر خواب، برای مثال چو از شاد خوابش برانگیختند / سرش را به نیزه درآویختند (فردوسی - لغت نامه - شادخواب)
درشتی خشونت، اشکال صعوبت، آشفتگی (زلف)
دورکی زمانیک منسوب به ادوار نوبتی. امری که نوبت به نوبت و دوره بدوره صورت میگیرد. یا جنون ادواری دیوانگیی که گاه بگاه و در دره های معین بروز میکند
امری که نوبت به نوبت و گاه به گاه صورت می گیرد، نوبتی مثلاً جنون ادواری
نوبتی، دوره ای