جدول جو
جدول جو

معنی شادآرام - جستجوی لغت در جدول جو

شادآرام
نام عقل سپهر آفتاب است، (انجمن آرا) (آنندراج)، از لغات دساتیری است، رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شامیرام
تصویر شامیرام
(دخترانه)
نامش بلند باد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناآرام
تصویر ناآرام
بی آرام، بی قرار، پرتلاطم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
شادمان، کامران، کامروا، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
ادرام صبی، جنبان شدن دندان شیر کودک و لغ شدن تا بجایش دندان دیگر برآید.
لغت نامه دهخدا
بدون آرامش، بی ثبات، که آرام و سکون ندارد، شتابگر، عجول، ناآسوده، بی آسایش، بی تاب، بی شکیب، ناراحت، بیقرار، مضطرب، که اطمینان قلب ندارد، آشفته دل، وسواسی، ناامن، بدون امنیت، آشفته، پر آشوب، متشنج، که ایمنی در آنجا نیست، مقابل آرام، رجوع به آرام شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در تداول عامه به مزاح بجای شاگرد بکار برند وبشاگردانی که سال بیشتر و قد درازتر دارند گویند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بر وزن و معنی شابران است که نام دربندی از ولایت شروان باشد. (برهان قاطع). مصحف شاوران. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به شابران و شاوران شود
لغت نامه دهخدا
نام محله ای است از سبزوار، محتمل است که چار راه بوده و آن را بتعریب شار راه و بتحریف شاد راه کرده اند، (حواشی و توضیحات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق ص 338) : در میان بازار قصبه محاربه افتاد - شهر جنگ - اهل محلۀ میدان و محلۀ سردیه را، اسفریس و میدان و کوی سیار از یک جانب بودند و اهل محلۀسردیه و شاد راه و سراشغمبر و نوقابشک از یک جانب ... (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 268)
لغت نامه دهخدا
در تاریخ بیهق در یکی دو موضعبمعنی جاده و شاه راه استعمال شده و معلوم نیست که در اصل شاه راه بوده و تحریف شده است یا این که شاه راه را در آن زمان شادراه می گفته اند، (از حواشی و توضیحات احمد بهمنیار بر تاریخ بیهق ص 338) ... رنج مفارقت از دار دنیا بر دل این خواجه سهل شد و علایق انقطاع پذیرفت و روی بر شاد راه آخرت داد، و پیش از یک هفته بجوار رحمت ایزدی جلت عظمته انتقال کرد، رحمه اﷲ علیه، (تاریخ بیهق ص 174)
لغت نامه دهخدا
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) :
برادر دوبودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر بسال
یکی بود از ایشان کیانوش نام
دگر نام پر مایۀ شادکام،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
لغت نامه دهخدا
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فرح:
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام،
رودکی،
و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)،
چنین گفت موبد که مردن بنام
به از زنده دشمن بدوشادکام،
فردوسی،
چنین گفت کاری، شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام،
فردوسی،
جهان بد بآرام از ان شادکام
زیزدان بدو نوبنو بد پیام،
فردوسی،
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام،
فردوسی،
یکی مستمند باد یکی باد دردناک
یکی باد شادکام یکی باد شادخوار،
فرخی،
دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن
دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار،
فرخی،
به آیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندروشادکام،
عنصری،
شادروان باد شاه شاددل و شادکام
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم،
منوچهری،
و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)،
سبک شاه مهراج دل شادکام
بزیر آمد از تخت بر دست جام،
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)،
زخوشی بود مینو آباد نام
چو بگذشت از او پهلوان شادکام،
اسدی،
از پس دنیا نرود مرد دین
جز که بدانش نبود شادکام،
ناصرخسرو،
هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بطبع اندر چون طبع سازگار
بجان اندر چون جان شادکام،
بوالفرج رونی،
همه همتش آنکه در ظل او
بود امت جد او شادکام،
سوزنی،
گردن اعدات بادا از حسام غم زده
غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام،
سوزنی،
بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور
بادی سوار تا ابدالدهر شادکام،
سوزنی،
مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار
کز بر آن نخل شادکام بر آمد،
خاقانی،
بتک خاست آن کس که بشنید نام
سوی هاتف کوه شد شادکام،
نظامی،
ز سیری مباش آنچنان شادکام
که از هیضه زهری در افتد بجام،
نظامی،
طفل میترسد ز نیش و احتجام
مادر مشفق در آن غم شادکام،
مولوی،
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل شادکام،
مولوی،
آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل
بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام،
سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)،
در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده:
- دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور:
چو کاوس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ و دل شادکام،
فردوسی،
- شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن:
پری چهره سیندخت در بیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام،
فردوسی،
- ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
لغت نامه دهخدا
بادرم بود، (ناظم الاطباء)، رجوع به بادرم شود
لغت نامه دهخدا
نام عیدی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دغاباز. ریاکار. (آنندراج). مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 220)
لغت نامه دهخدا
علی پاشا، فرزند احمدپاشا بیگلربیگی تونس. وی در زمان سلطنت سلطان عثمان ثانی به صدارت عظمی رسیده و در زمان سلطان احمدخان (1026 هجری قمری) با مقام وزارت سمت والی تونس را داشته و در زمان سلطان مصطفی خان (1027) نیروی دریایی زیر فرمان او بوده است. نامبرده در این مقام به سال 1028 در دریای سیاه 6 فروند از کشتی های دشمن را محاصره و توقیف کرد و بدین مناسبت مورد تشویق و محبت سلطان قرار گرفت، او در 1029 از طرف سلطان عثمان خان شهید به صدارت عظمی منصوب شد و یک سال بعد (1030) درگذشت. رجوع شود به قاموس الاعلام ترکی ج 3
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از بخش شمیران، شهرستان تهران واقع در 11000 گزی خاور تجریش متصل براه شوسۀ قلهک - لشکرک، سکنۀ آن 12 تن است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام دهی ازآذربایجان: ’و بدیه شادآباد پیر شیروان واکابر بسیار است، ’ (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 78)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
شتاب رونده. تندرونده:
هر دو در پویه گشته بادخرام
تا ز شب رفت یک دو پاس تمام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ادرمکش را گویند و آن درفشی است که نمدزین و تکلتو را بدان دوزند. (برهان قاطع). درفشی که نمدزین به آن دوزند و در تحفه آدرم بمد و حذف الف دوم آورده، نمدمال را گویند. (شعوری). ادرم کش بود و آن درفشی است که ادرمه را بدان بدوزند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
آنکه آرام و سکون ندارد، شتابنده عجول، ناآسوده بیقرار، ناامن پرآشوب مقابل آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال شادمان شادخوار، کامروا کامران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد کام
تصویر شاد کام
فیروزمند، مظفر، کامروا، خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال، کامروا، کامران
فرهنگ فارسی معین
کامران، کامروا، کامیاب، خوشحال، شاد، شادمان، مسرور
متضاد: تلخکام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی قرار، پریشان، ناراحت، پرآشوب، منقلب، متلاطم
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد