جدول جو
جدول جو

معنی شاخریزه - جستجوی لغت در جدول جو

شاخریزه(زَ / زِ)
خرده و ریزۀ شاخه های درخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شاخریزه
خرده و ریزه شاخه های درخت
تصویری از شاخریزه
تصویر شاخریزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکریزه
تصویر شکریزه
نوعی مربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
ریخته، جاری شده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
نام زنی مطربه که ابراهیم بن المهدی وی راخرید و آزاد ساخت و به همسریش گرفت. وی مایۀ شگفتی مردم عصر خود بود. المعتصم بر سر او با ابراهیم نزاع کرد، پس به هزار و پانصد دینارش بخرید و او از خانه خلیفه ای به خانه خلیفه ای انتقال یافت. آوازش مایۀ خوشی و راحت مردم سامره بود. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اتین ّ. طبیب فرانسوی. مولد او بسال 1770م. 1183/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1847 م. 1264/ ه. ق
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ زَ)
آبی است بین حمض و عزاه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
شهرکیست باسپانیا، داخل در حدود ارگن، و در حوالی این شهر غارهائی است که در قدیم مسکون بوده است و بخش غالب این شهر صخره است و رنگ خاک سرخ است که بسیاهی زند و نهر شلون از آن گذرد و آب آن بسرخی مایل است و بین اریزه و شنتامریه خرابه های مدینۀ ایبریه قدیم است که گمان برند همان مدینۀ ارکوبریقه باشد. (حلل السندسیه ج 2 ص 86 و 90 و 261)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
نام نوعی عطر معروف به اشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ ری یَ)
گیاهی است از تیره نعناع، بوته های آن چوبی و پست قد است و کاسۀ آن پنج دندانه است. رجوع به تیره شناسی احمد پارسا ج 3 ص 7 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
لاشارتیه (لاشاریته - سور - لوار) مرکز کمون نیور از اروندیسمان کن است و در ساحل رود لوار واقع شده، 5500 تن جمعیت دارد. محصولات عمده آن عبارتند از انواع شرابها اره، پارچه، شبکلاه و خزآلات. دارای کلیسیای زیبایی است متعلق به قرن دوازدهم
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جاری شده. ریخته. رجوع به شاریدن شود، منفجر، انفجار، شاریده شدن آب. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ ری یَ)
مزد و اجر شاکری، ج شاکری بود. (اقرب الموارد). و رجوع به شاکری شود
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری سوسنگرد و 4 هزارگزی شمال راه عمومی اهواز به سوسنگرد و در ساحل شمالی رود کرخه. دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رود خانه کرخه بوسیلۀ سه موتور آبکش تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و صیفی است، شغل اهالی زراعت وگله داری میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
شاکری. قبیله ای است منسوب به ابن شاکر. (از تاج العروس). شاکریه. منسوب است به شاکر که بطنی است از همدان. (از نساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه، و آن: شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، و بعضی از آن خراب گشت چنانک حمزه الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
شهریست حصین در ترکیۀ اروپاو نام قدیم آن لیخنیذ بود و آن تابع قضاء لواء مناستر در ولایت سالونیک از روم ایلی و در ساحل شمالی دریاچۀ اخریده واقع است و تا یانینه 180 هزار گز (از جانب شمال) مسافت دارد. سکنۀ آن 5000 تن است و گوینددر آن 2000 خانه است و در مائۀ هشتم میلادی این شهرمقام پادشاهان بلغار بود. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ تَ / تِ)
که خریداری نشده باشد. که خریده نشده است. که برایگان به دست آمده باشد. رایگان. مفت. مجانی:
درّ است ناخریده و مشک است رایگان
هر چند برفشانی و هر چند برچنی.
منوچهری.
اندوه گل نچیده میداشت
پاس گل ناخریده میداشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
گاوخرد: طغیا، گاوریزه. (منتهی الارب). طغیا علم لبقرهالوحش و قیل للصغیر من بقرالوحش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ زَ / زِ)
نوعی از بسکماج و نان شکری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ زَ)
تکبر. بزرگ منشی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شمخر، شمخره، شمخز و شمخزه شود، کلانسالی، بسیاری و تمامی روزگار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
منفجر، انفجار، جاری شده، ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که خریده نشده، رایگان مفت: دراست ناخریده و مشک است رایگان هرچند بر فشانی و هر چند برچنی. (منوچهری)، آزاد حر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخریره
تصویر شمخریره
پیری سالخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه ی اصلی درخت که مستقیم در خاک فرو رود
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم زاییدن، فرزندان پشت سرهم زاده شده آن چنان که زمان
فرهنگ گویش مازندرانی
مجرای باد، جایی که باد از آن عبور کند
فرهنگ گویش مازندرانی