جدول جو
جدول جو

معنی شاحم - جستجوی لغت در جدول جو

شاحم(حِ)
پیه خوراننده. (منتهی الارب) ، پیه فروش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پیه دارنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شاحم
پیه ناک، پیه ده، پیده دارنده پیه فروش
تصویری از شاحم
تصویر شاحم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راحم
تصویر راحم
کسی که رحمت می آورد، رحم کننده، بخشاینده، آمرزنده، مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
مهربانی کننده. (منتهی الارب). رحم کننده. (آنندراج). رحم کننده وبخشایشگر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شاه راحم، گوسپند آماسیده زهدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مهزول. (اقرب الموارد). ضعیف و لاغر. (ناظم الاطباء). رنگ باخته. رنگ پریده، متغیراللون. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گشاده دهان، گویند: جاء الخیل شواحی، یعنی دهان گشاده آمدند اسبان، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
پر. گویند: مرکب شاحن، ای مشحون، چون کاتم بمعنی مکتوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دور: منزل شاحط، ای بعید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شهری است در یمن و آن را توابع بسیاری است. (معجم البلدان) :
قالوا لنا السلطان فی شاحط
یأتی الزنا فی موضع الغائط
قلت هل السلطان اعلامها
قالوا بل السلطان من هابط.
زید بن الحسن الاخاطی (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جایی است در همدان. گفته اند که حارث بن حذیق بن عبدالله بن قادم الهمذانی به این نام موسوم به شاحذ شده است. (منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
وادیی است به عرمه. (معجم البلدان). رجوع به شاجب شود:
و منا ابن عمرو یوم اسفل شاحب
یزید و ألهت خیله غیراتها.
اعشی (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَءْمْ)
نام کشوری است. (از صحاح اللغه). ملک شام و آن شهری است که در سمت چپ قبله قرار گرفته است. (از اقرب الموارد). رجوع به شام شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دشنام دهنده، کسی که دیگری را به چشم حقارت بنگرد، کسی که در بدبختی دیگری خوشحالی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرکز کانتون وژ از آروندیسمان اپینال، واقع در کنار رود خانه موزل است، 5000 تن جمعیت دارد، آبجوسازی، صنعت حاشیه دوزی وجنگلهای آن معروف است، زادگاه موریس بارس نویسندۀ قرن بیستم فرانسوی است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
تیری که گوشۀ نشانه را بشکافد. (منتهی الارب). السهم یشرم جانب القرض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دانۀ تلخ که با گندم آمیزد. (ازاقرب الموارد). گندم دیوانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چودار (در تداول مردم قزوین). شولم. شیلم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به شیلم شود، بعربی سیم است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سیاه: شعر فاحم، موی سیاه، آب ایستاده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سخت سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). اسود. (ناظم الاطباء). قاتم. قاتن
لغت نامه دهخدا
(تَ نَکْ کُ)
بدفالی آوردن کسی بر قوم خود و با ’علی’ نیز متعدی شود چون، شأم علی قومه و شئم علیهم (مجهول) ، بدفال گردید بر قوم خود و بدفال گردید بر ایشان. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، سربلند راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شحم دارتر. پرپیه تر. گوشت دارتر. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد نیست
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جولاهه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشحم
تصویر اشحم
پر پیه تر، گوشت دار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحم
تصویر راحم
بخشاینده، آموزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاحم
تصویر تاحم
جولاهه کارتنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاحن
تصویر شاحن
کشتی بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاحط
تصویر شاحط
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاحج
تصویر شاحج
کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالم
تصویر شالم
گندم تلخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارم
تصویر شارم
فرانسوی دلبری دلربایی دلارایی، ارژن درخت ارژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحام
تصویر شحام
پیه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحم
تصویر شلحم
پارسی تازی گشته شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاحم
تصویر فاحم
سیاه، موی سیاه، مانداب آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحم
تصویر قاحم
سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
گوشتدار، گوشتخوار، گوشت خوارننده، در گویش بندری: کشتی گیر: گیر کردن کشتی به تک خدواند گوشت، آنکه بمردمان گوشت دهد، آزمند بگوشت گوشتخوار، گیر کردن کشتی بزمین در دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحم
تصویر راحم
((حِ))
رحم کننده، بخشاینده
فرهنگ فارسی معین