جدول جو
جدول جو

معنی شابیزج - جستجوی لغت در جدول جو

شابیزج(زَ)
معرّب سابیزک و آن لفّاح است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مردم گیاه. (ناظم الاطباء). رجوع به شابزج و شابیزک شود
لغت نامه دهخدا
شابیزج
پارسی تازی گشته شابیزک مهرگیاه
تصویری از شابیزج
تصویر شابیزج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابیز
تصویر ابیز
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، جرقّه، ضرمه، خدره، آلاوه، لخشه، بلک، اخگر، آتش پاره، جذوه، جمر، جمره، خدره، لخچه، ژابیژ، ایژک برای مثال هست زآهم آتش دوزخ ابیز / ناله ای از من ز تندر صد ازیز (منجیک - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شابیزک
تصویر شابیزک
بلادانه، گیاهی خودرو، با برگ های ساده و گل های خاکستری رنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، شابیزک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیزج
تصویر سابیزج
سابیزک، گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یبروح، لفّاح، مردم گیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیزک
تصویر سابیزک
گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یبروح، لفّاح، مردم گیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابیزن
تصویر بابیزن
سیخ کباب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جرقّه. سقط. شرر. شرار. شراره. ستارۀ آتش. خدره. خدرک. کاووس. لخشه. سونش. لخچه. خدره. ابلک. ابیزک. و آن آتش خرد است که از هیمۀ سوزان یا اخگر جهد. و آبیز، آییز، آبید، ابید، ابیر، آیژ، آییژ، آبیر و صور دیگر همه مصحف این کلمه اند:
هست ز آهم آتش دوزخ ابیز
ناله ای از من ز تندر صد ازیز.
منجیک.
لیکن در نسخۀ سروری این کلمه به یای حطی آمده چنانکه در فصل یاء بیاید و تبدیل همزه به یاء بسیار هست
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب شابانک. (برهان). مأخوذ از شابانک فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به شابانک و شاهبانک شود
لغت نامه دهخدا
نام پشته هائی در حوالی سوله ده مازندران، (مازندران و استراباد رابینو ص 31 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
تصحیفی است از کلمه شاه بیزج. رجوع به شاه بیزج شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
دزی ذیل سابزج مینویسد که این کلمه به این هیئت لیکن براء بجای زاء در المستعینی و بعض نسخ خطی البیطار و در ابن الجزایر آمده است. رجوع به دزی ذیل شابزح و سابزج و لغت نامه ذیل لفاح، شابزج، شابیزک، شابیرج، سابزج، سابیزج، سابیزک شود. لفاح است. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
لغتی در سابیزج و سابیزک است بمعنی مردم گیاه. (دزی ج 1 ص 620) (شعوری ج 2 ص 55). رجوع به سابیزج و سابیزک شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 21000 هزارگزی جنوب کرمانشاه، کنار رود خانه مرک. دشت، سردسیر. دارای 330 تن سکنه. زبان فارسی، کردی. آب آن از رود خانه مرک، محصول آنجا غلات، حبوبات، صیفی، چغندرقند، برنج، تریاک، لبنیات و در گامیزج پائین مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. (تابستان از رباط اتومبیل میتوان برد) گامیزج در دو محل بفاصله 3000 گز واقع شده به علیا و سفلی مشهور است. سفلی دارای 235 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از سانسکریت کاوریا. موضعی است در جنوب هند، از سنگهت. (تحقیق ماللهند بیرونی ص 154). و رجوع بفهرست همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
معرب شابیزک و آن لفاح است. (تحفه). شاه یبروج. لفاح. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 213). مهرگیاه. بیخ لفاح. یبروح الصنم. سراج القطرب. لفاح. تفاح بری. عبدالسلام. مردم گیاه. استرنک. سترنک. (فرهنگ فرانسه نفیسی). این لغت بصورتهای زیر نیز آمده است: سابزج، سابیزج، سابیزک، شابزج، شابیرج و شابیزک. رجوع به ترجمه مفردات ابن بیطار به فرانسه و دزی ج 1 ص 715، 620 و لفاح شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برنوف شابابج. درختی است برگش شبیه بزعرور و مزغب و بمصر روید. بعضی او را شابابق نیز گویند و صهاربخت گوید که شابابک را عرب عبس گوید و قبیلۀ بنوعبس را به او بازخوانند و بشر گوید او را بپارسی جوان اسپرم گویند و طایفه ای او را ریحان الشیطان گویند و به مثل این، تقریر کرده است رازی. (ترجمه صیدنه). در طبع و در قوه به قیصوم ماند. گرم و خشک است در درجۀ اول و صرع را سود دارد و لعابهای دهان ببرد خاصه لعاب دهان کودکان را و بدل آن در صرع و جز آن مرزنجوش است. (قانون ابوعلی سینا). بدانکه مرادف این لفظ (شابانک) ، شابابک (است) که به جای نون بای تازی باشد. معرب آن شابابج نیز هست که به عربی برنوف خوانند چنانچه صاحب گولیس بسند مالایسع الطبیب جهله نوشته، و آن درختی است که برگش شبیه به برگ زعرور و مزغب و منبت آن مصر است. ولی باید دانست که معرب این کلمه شافانج و شابانک است، odora Conyza. (دزی ج 1 ص 714 و 716) و بنابراین متن صحیح است و آن مخفف شاه بانک است که بهمین صورت نیز تعریب شده. (دزی ج 1 ص 717) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل شابانک). رجوع به شاپاپک، شابانج، شابانک، شابانگ، شافانج، شاهبانج، شاهبانک شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قریه ای است در سه فرسخی مرو در ریگزار. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بر وزن و معنی سابیزج است که مردم گیاه و لفاح باشد و سابیزج معرب آن است. (برهان) (آنندراج). سابیزک صحرائی، آن مانند آدمی نر و ماده میباشد، خوردنش بیهوشی آرد و ببوئیدن نیز همان عمل کند. (نزهه القلوب). لقاح اسم عربی است و بفارسی سابیزک نامندو آن ثمر یبروح است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شابیزج و شابیرج و شابرج. (فهرست مخزن الادویه). ساپرک. (شعوری). مردم گیاه. مهر گیاه. یبروح الصنم. سبیزه. بار درخت یبروح. سیب مور. رجوع به لفاح و مردم گیاه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی بابیزان است که ضامن و کفیل باشد. (برهان) (شعوری) (مجمعالفرس). بابزن و سیخ کباب. (ناظم الاطباء). رجوع به بابیزان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
شابیزج. شابیزگ. شابزج. سابیزج. سابیزگ. لفاح. یبروح. (دزی ج 1 ص 715) (ابن البیطار ذیل سابیزج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مردم گیاه. (ناظم الاطباء). شابیزک یا بلادن، آتروپا بلادنا که میوه های آن بنفش و تیره و دارای مادۀ سمی آتروپین است که بعنوان مخدّر بکار میرود و مهرگیاه ماندرا گورا که مادۀسمّی آن در ریشه های ضخیم جمع میشود و در میان تمام ملل در موضوع ریشه آن افسانه هائی شایع است و آن را سگ کن نیز میگویند. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 239)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
رستنی باشد که آن را مردم گیا خوانند و بعربی لفاح گویند و بیخ آن را اصل اللفاح نامند. (برهان) (آنندراج). مردم گیا، لفاح و اقسام میباشد و قوتش تا چهار سال باقی ماند و قوی ترین اجزاء، پوست بیخ لفاح و مستعمل از آن عصاره و آب سایلۀ اوست. در سوم سرد و خشک و ثمرش سرد و تر و جوف بیخ او عدیم القوت است. (الفاظ الادویه). رجوع به سابیزک و لفاح در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شابانج
تصویر شابانج
پارسی تازی گشته شابانگ تس سگ (گویش شیرازی) از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیزک
تصویر سابیزک
مردم گیا مهر گیا افاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیزن
تصویر بابیزن
باد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیز
تصویر ابیز
جرقه شرر شراره آتش آتش خرد که از هیمه سوزان یا اخگر جهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیزج
تصویر سابیزج
پارسی تازی گشته سابیزک مردم گیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیز
تصویر ابیز
جرقه، شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
سنجاقک، از نام های سگ
فرهنگ گویش مازندرانی