جدول جو
جدول جو

معنی شابرزان - جستجوی لغت در جدول جو

شابرزان
(بَ)
شهری است از اعمال خوزستان بین شوش و طیب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شابرزین
تصویر شابرزین
(پسرانه)
شاه برزین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سابرقان
تصویر سابرقان
آهن سخت و خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شابرقان
تصویر شابرقان
فولاد، فلزی بسیار سخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن، در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می شود، برای ساختن فنر، کارد، شمشیر و چیزهای دیگر به کار می رود، پولاد، شاپورگان، شابرن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادروان
تصویر شادروان
صفتی احترام آمیز برای درگذشته، مرحوم، ویژگی آنکه روحش شاد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادربان
تصویر شادربان
شادروان، پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادوان، شاروان، شادربان، پیشگاه کاخ و بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادروان
تصویر شادروان
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شادوان، شاروان، شادربان، برای مثال برو ببین که چه زیبا کشیده دست بهار / ز گونه گونه در اطراف باغ شادروان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷) پیشگاه کاخ و بارگاه، فرش و بساط گران مایه،
سد و بندی که بر رود و نهر می بندند، منبع آب که دارای حوض و فواره باشد
شادروان مروارید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو شادروان مروارید گفتی / لبش گفتی که مروارید سفتی (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابیزان
تصویر بابیزان
بادبیزن، بادزن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
فولاد معدنی است. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شابرقان شود. اسم فولاد است که حدید ذکر باشد. (فهرست مخزن الادویه). و معرب آن شابورقان است. (برهان قاطع). رجوع به شابرقان شود
لغت نامه دهخدا
بابیزن. کفیل و ضامن و میانجی، را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). میانجی، و آنرا بابیذان نیز گویند. بتازیش ضمان (ظ: ضامن خوانند. (شرفنامۀ منیری) (شعوری ج 1 ص 179).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
معرب شابرقان و شابورقان (شاپورگان) نوعی آهن خیلی سخت است که بفارسی آن را شابورقان، و بعربی ذکر، یا، اسطام نامند. و این در مقابل آهن نرم است که بفارسی نرماهن (نرم آهن) و بعربی انثی نامند. رجوع به دزی ج 1 ص 620 و شابورقان در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اسم حدید ذکر است که فولاد باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن). فولاد معدنی. (ناظم الاطباء). رجوع به شابرقان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
معرب آن شادروان [د / د] و شاذروان. (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان. (فرش). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). پردۀ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) : و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است، ببینید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 44).
میی که گربچکد قطره اش بروی بساط
بسوی بیشه رود مست شیر شادروان.
ابورجاء غزنوی (از انجمن آرا).
بارها آحاد فراشانت شیر چرخ را
در پناه شیر شادروان ایوان یافته.
انوری.
این است همان صفه کز هیبت او بردی
برشیر فلک حمله شیرتن شادروان.
خاقانی.
، خیمه و سراپرده. (انجمن آرای ناصری) :
بفرمود تا در تخت سرای خلافت در صفّه شادروانی نصب کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 35).
سرادق. سایبان. (برهان قاطع) :
ز ما خودخدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید.
نظامی.
بشادروان شیرین برد شادش
برسم خواجگان کرسی نهادش.
نظامی.
مهین بانو نشاید گفت چون بود
که از شادی ز شادروان برون بود.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 111).
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند.
مولوی.
، قسمی از خانه های متحرک ترکمانی که بزینتهای گوناگون مزین باشد. (ناظم الاطباء)، بساط بزرگ. (صحاح الفرس). فرشی بس بزرگ و منقش. (فرهنگ جهانگیری). فرش منقش و بساط بزرگ گرانمایه. (برهان قاطع). بساط و فرش گرانمایه که در بارگاه ملوک بگسترند. (انجمن آرای ناصری). زربیه. بساط عریض فاخر. بساط. (مهذب الاسماء). رفرف. (ترجمان القرآن). نمط. (ناظم الاطباء). رفرفه. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). درنوک. (السامی فی الاسامی) : و ایدون گویند که سلیمان را بساطی بود پانصد فرسنگ درازی آن بود هر وقت که آن شادروان بگستردی ششصد کرسی زرین و سیمین بدان بساط نهادی. (ترجمه تاریخ طبری).
کنون برافکند از پرنیان درخت ردا
کنون بگسترد از حله باغ شادروان.
فرخی.
ستاره را حسد آید همی ز بهر شرف
ببارگاه تو از نفشهای شادروان.
فرخی.
فکند شادروانی بدشت باد صبا
که تار و پودش هست از زبر جد و مرجان
چو مجلس ملک شرق از نثارملوک
بجعفری و بعدنی نهفته شادروان.
عنصری.
ز آرزوی آنکه بوسد پای تو حوربهشت
خواهد کز روی اوتو نقش شادروان کنی.
عنصری.
سمجی میکند بشب و خاک آن در زیر شادروان که هست پهن میکند تا بجای نیارند و وی سمج را پوشیده دارد بروز. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 546). آن هدیها را به میدان آوردند... سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 538).
ایمنی در بزرگ همت او
گستریده فراخ شادروان.
ناصرخسرو.
حور خواهد که شود صورت او نقش بساط
چون نهی پای در این صدر و در این شادروان.
امیرمعزی.
و در وی [کارگاه] بساط و شادروانها بافتندی. (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 24).
بادام ساقی مست خواب از جرعه شادروان خراب
از دستها جام شراب افتاده صهبا ریخته.
خاقانی (از فرهنگ جهانگیری).
اگر کسی گوید باد چگونه آورد گویم چنانکه یک ماهه راه به یک روز شادروان سلیمان علیه السلام می آورد و عرش بلقیس در هوا می آورد. (تذکره الاولیاء).
حریفان مست ومدهوشند و شادروان خراب از می
من ازبادام ساقی مست ومستان مست خواب ازمی.
خواجوی کرمانی.
با لفظ کشیدن و گستردن مستعمل است. (آنندراج) :
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت
بدین دولت خلیفه باز گسترده است شادروان.
فرخی.
گسترده شد به دولت او ده جای
اندر سرای دولت، شادروان.
فرخی.
برو ببین که چه زیبا کشیده است بهار
ز گونه گونه دراطراف باغ شادروان.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
- شادروان خاک، زمین. (ناظم الاطباء).
، سپهر طارم. (فرهنگ اوبهی)، جامخانه. (دهار)، زیر کنگرۀ عمارت بندگه عالی را گویند. (صحاح الفرس). زیر کنگرۀ عمارات عالی را نامند مانند کنگرۀ قلعه و قصر ملوک. (فرهنگ جهانگیری). زیر کنگره های عمارتهاو سر در خانه ها. را نیز گفته اند. (برهان قاطع) :
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
نظامی.
، نام نوایی است از مصنفات باربد مطرب که آن را شادروان مروارید نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نام لحنی باشد از سی لحن باربد که به شادروان مروارید مشهور است. (برهان قاطع) :
هنوز زود است از باغ رفتن اندر کاخ
به باده خواران عیدی است رشحۀ باران
بزیر نارونی آب نارون نوشیم
نهیم شادروان دل بلحن شادروان.
مؤلف انجمن آرای ناصری.
، پایه و بنیاد و اساسی که کعبه را از سه طرف احاطه میکند: از جنوب غربی و جنوب شرقی و شمال شرقی. ارتفاع آن شانزده انگشت و پهنای آن یک ارش است. (دزی ج 1 ص 715). بنیاد و اصل و اساس. (ناظم الاطباء). جذر، شادروان کعبه. (منتهی الارب) : شاپور... این ملک گرفته بود بفرمود تا بروم کس فرستد تا رومیان بیایند که ایشان دانند بنا کردن و شادروان این شهر بنا کنند... شاپور ایشان را بفرمود که گرداگرد این شهر شادروان خواهم که بیفکنید که زمین شهر بر آن بود روی زمین بسنگ و گچ و آجر راست کنیدپهنای شادروان هزار ارش و درازی آن همچنان، ایشان همچنان که بفرمود بکردند. (ترجمه تاریخ طبری)، سد. بند. ورغ: پس شادروانی عظیم کرد از سنگ و صهروج در پیش و پس بند و آنگه این بند برآورد از معجون صهروج و ریگ ریزه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 151). این شهرها و... او [شاپور] بنا کرده است، در خوزستان شوش، شادروان شوشتر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). و مؤلف مرآت البلدان در شرح تستر کلمه شادروان را جدول و راهرو آب معنی کرده. (ج 1 ص 437) .دزی نیز استعمال کلمه شادروان را بمعنی راه و لولۀ آب به ابن جبیر نسبت داده و مینویسد که وی از ریختن آب به منبعی و سپس جریان یافتن آن از شادروانی که در دیوارجای دارد و به حوضی از مرمر متصل است سخن میگوید. (دزی ج 1 ص 715). پل رومی. رجوع به فهرست نخبه الدهر دمشقی چ لایپزیک ذیل شادوران تستر شود:
بساط لهو بینداز و برگ عیش بنه
به زیر سایۀ رز بر کنار شادروان.
سعدی.
و رجوع به شاذروان شوشتر و شاذروان شود، اساسی مستحکم کرده در حوالی پلها و امثال آن. (مفاتیح)، دزی استعمال این کلمه را بمعنی ’چشمه ای دارای حوض و فواره، منبع کوچک آب، دستگاهی از آهن سفید با چندین فوارۀ آب که بر اثر اصطکاک، قطعاتی از بلور را به چرخش درمی آورند و صدایی از چرخش آنها تولید میشود.’ و ’چشمه ای با صورتهایی از جانوران، شیران، زرافه ها و پرندگان که آب از دهانشان بیرون میجهد.’ به عده ای از مؤلفان قدیم نسبت میدهد. (دزی ج 1 ص 715)، حجر الشاذنج. حجر الدم. (دزی ص 715). حجر الطور. حجر هندی. رجوع به شادنج و شادنه و شاذنه و شاذروان و شاذنج شود، افریز. (دزی ج 1 ص 715). سایبان سر در خانه، هاله. خرمن. داره. (السامی فی الاسامی). هالۀ ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
شادروان. (ناظم الاطباء). رجوع به شادروان شود
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ)
معرب شادروان. (دزی ج 1 ص 715) : چون بساط دولت از شاذروان مملکت طی پذیرد... (سندبادنامۀ ص 35) ، جذر. (نشوءاللغه ص 93). قسمتی از دیوار بیت الحرام وتأزیر نیز نامند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادروان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل. این دهکده در 35هزارگزی شمال گرمی در مسیر شوسۀ گرمی به بیله سوار قرار دارد. کشاورزان ناحیتی کوهستانی و گرمسیر و دارای 104تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ وَ)
جمع واژۀ کشاورز، برزیگران. زراعت کنندگان. یکی از طبقات چهارگانه ملت ایران بنابر کتب مذهبی زردشتی و مقصود اشراف و ملاکین اند و گرنه خود زارعان جزو بزرگان بوده اند. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن). قسم سوم از چهار قسم طوایف ایران. نسودی (صحیح پسودی یا بسودی). فردوسی درباره این طبقه از طبقات چهارگانه گوید:
نسودی سه دیگر گره را شناس
کجا نیست بر کس از ایشان هراس
بکارند و ورزند و خود بدروند
بگاه خورش سرزنش نشنوند.
رجوع به نسودی در برهان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محلی در 601هزارگزی طهران میان تله زنگ و مازو و در آنجا ایستگاه راه آهن است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده. مبرور. غفران پناه. جنت مکان. خلدمکان. خلدآشیان، شاددل:
شادروان باد شاه شاد دل و شاد کام
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول، دارای 400 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از ایستگاههای راه آهن، واقع در 72 کیلومتری شمال خاور اندیمشک، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام شهری و دربندی است از ولایت شروان و بمعنی ولایتی از شروان. (برهان). شابران و شروان نام دربند است. حکیم خاقانی گوید:
تا نه بس دیر از کمال عدل شاه
مصر و ری در شابران بینی بهم.
در بعض فرهنگها شابران نام ولایت ودر بعض فرهنگها نام شهر است و آن را شاوران نیز گویند. حکیم خاقانی گوید:
هیبت او مالک آیین و زبانی خاصیت
دوزخ از دربند و ویل از شابران انگیخته.
(شعوری ج 2 ص 130).
نام دربند شیروان باشد. حکیم خاقانی فرماید:
شمشیرش از آسمان مدد یافت
فتح در بند شابران را.
(جهانگیری).
نام شهری که آن را شاوران نیز گویند. (غیاث). نام ولایتی از شیروان. (انجمن آرا). و یاقوت آرد: از اعمال اران است که انوشیروان آن را بنا نهاد و گفته اند از اعمال دربند یا باب الابواب است. میان آن و شهر شروان در حدود بیست فرسنگ راه است. (معجم البلدان). انوشیروان عادل ساخت هوایش گرم است و آبش ناگوارنده، حاصلش غله و دیگر حبوبات نیکو باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 92). شهری است به ارمینیه. (فهرست نخبه الدهر دمشقی چ لایپزیک). و رجوع به متن نخبهالدهر ص 189 شود. مقدسی و دیگر مؤلفان قدیم دو شهر دیگر را در ایالت شروان نام برده اند که محل آنها معین نشده است: یکی شابران که اکثراهالی آن عیسوی بوده اند و چنانکه نقل شده در بیست فرسخی دربند جای داشته است و دیگر شروان که در جلگه ای واقع و دارای مسجدی در بازار بوده و از جادۀ در بندسه روز راه تا شماخی کرسی ایالت شیروان فاصله داشته است. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 193).
گر شابران بهشت ارم شد بعهد او
شروان بفرش از حرم امسال درگذشت.
خاقانی.
و رجوع به شاوران و جامع التواریخ رشیدی و حبیب السیر چ تهران ج 4 ص 502 و از سعدی تا جامی تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 101 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
معرب شاپورگان. فولاد ذکر. اسطام. (دزی ج 1 ص 714) حدید الصلب. پولاد معدنی.پولاد طبیعی. ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفه الجواهر می نویسد: معدن آهن دو قسم است. یکی نرم که به نرماهن موسوم است و آن را آهن ماده (انثی) لقب نهاده اند و دیگر سخت که به شابرقان موسوم است و بخاطر صرامت و تیزی آن را به آهن نر (ذکر) ملقب ساخته اند. و آن اندکی خمیدگی می پذیرد و قابل آب دادن است. و شمشیرهای رومیان و مردم روس و صقالبه از جنس شابرقان است. (ص 248). و از گروهی شنیدم که می گفتند روسها و صقلابیها شابرقان را به قطعات کوچک در می آورند و در آرد خمیر می کنند و بخورد بطان می دهند و سپس آن را از مدفوعات آنها جدا میسازند و این کار را چندین بار تکرارمی کنند و سپس از تفتۀ آن شمشیر میسازند. و رجوع به شابرن، شابوران، شابوراک. شابورق، شابورقان، شابورن، شابورگان، شاپورگان شود. و دزی ذیل کلمه شابرقان بنقل از نسخۀ خطی ملخص ابن البیطار مینویسد که دو نوع آهن وجود دارد یکی سخت (شدید) که آن را به فارسی شابورقان و به عربی ذکر یا اسطام نامند دیگری نرم (رخو) که آن را به فارسی نرماهن و به عربی انثی خوانند و در ابن البیطار نوع سومی نیز ذکر شده است که همان فولاد باشد و ابن بیطار شابرقان را فولاد طبیعی شمرده (و این تعبیری نادرست است زیرا فولاد بصورت طبیعی وجود ندارد) . (دزی ج 1 ص 714 و 715)، در عراق نام پیمانه ای است که آن را المختوم الجماحی و قفیز نیز نامند. (بلاذری) (دزی ج 1 ص 715)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نافرزان
تصویر نافرزان
جاهل، آنکه حکیم نیست
فرهنگ لغت هوشیار
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادروان
تصویر شادروان
با روح شاد و شاد دل، خدا بیامرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابورقان
تصویر شابورقان
پارسی تازی گشته شاپورگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابورگان
تصویر شابورگان
فولاد معدنی پولاد کانی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاپورگان: آهن سخت و خشک آهن سخت و خشک شابرقان شابورقان مقابل آهن نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابرقان
تصویر شابرقان
پارسی تازی شگته شاپورگان شابرن پولاد کانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابورقان
تصویر شابورقان
آهن سخت و خشک، شابرقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادروان
تصویر شادروان
((دُ یا دَ رْ))
چادر، سراپرده بزرگ، فرش گران بها، شاه نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابرقان
تصویر سابرقان
((بُ))
آهن سخت و خشک، شابرقان، شابورقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شابرقان
تصویر شابرقان
آهن سخت و خشک،، شابورقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادروان
تصویر شادروان
((رَ))
مرحوم، آمرزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادروان
تصویر شادروان
مرحوم، مرحومه
فرهنگ واژه فارسی سره