خوش باش، احسنت، آفرین، برای مثال گفت شاباش و بدادش خلعتی / گوهر از وی بستد آن شاه و فتی (مولوی۱ - ۹۰۱)، پولی که در مجلس جشن و شادمانی به نوازنده و بازیگر می دهند یا بر سر عروس و داماد نثار می کنند
خوش باش، احسنت، آفرین، برای مِثال گفت شاباش و بدادش خلعتی / گوهر از وی بستد آن شاه و فتی (مولوی۱ - ۹۰۱)، پولی که در مجلس جشن و شادمانی به نوازنده و بازیگر می دهند یا بر سر عروس و داماد نثار می کنند
مخفف شاد باش، (برهان)، کلمه تحسین باشد، (برهان)، آفرین، احسنت، طوبی لک، دعای خیر و تحیّت: گر سیم دهی هزار احسنت ور زر بخشی هزار شاباش، سوزنی، در جهان این مدح و شاباش و زهی ز اختیار است و حفاظ و آگهی، (مثنوی)، گفت شاباش و بدادش خلعتی گوهر از وی بستد آن شاه فتی، (مثنوی)، موی را نادیده میکرد آن لطیف شیر را شاباش میگفت آن ظریف، (مثنوی)، شاباش زهی یارو شاخ گل بی خارو، مولوی (از انجمن آرای ناصری)، و طفل را شاباش و تحسین کندکه زهی پهلوان که توئی، (بهاءالدین ولد)، فبکی ابوالفتح بکاء شدیداً ثم قال شاباش یا ابت شاباش اکثر لی من هذا الجیش، (از دزی ج 1 ص 714)، زری را نیز گویندکه نثار کنند و به مطربان و رقاصان و بازندگان دهند، (برهان)، (مخفف شادباش یا شاه باش) نثار: شاباش کردن بر داماد یا عروس، دینار، درم و شکر بر او نثار کردن: به تحسین مستان کیوان کلاه به شاباشهای زر مهر و ماه، طغرا (از آنندراج)، کدامی سرو از یاد گل اندامی برقص آمد که همچون غنچه ای مشت ازپی شاباش پرزرشد، ملاتشبیهی (از آنندراج)، کشد زهره از گوش بی اختیار بشاباش رقاصیش گوشوار، ظهوری (از آنندراج) (فرهنگ نظام)، چین بر ابرو زد گمان ناز یار جان و دل شاباش و پا انداز یار، سلطانعلی بیگ رهی (از آنندراج)، ، نیاز و پیشکش و هدیه، (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ نظام) : خواهر گزری کرد تکلف به برادر مادر دو طبق کوفته شاباش پسر کرد، شفائی (از آنندراج)، در دهات یزد رسم است که در عروسی، دوستان داماد به او پولی، چیزی هدیه میدهند و بعد از هدیۀ هر شخص، اهل محفل به هدیه دهنده میگویند: شاباش، گویا رسم مذکور در عصر صفوی در ایران عام بوده و مجازاً بمعنی مطلق هدیه وبخشش هم استعمال میشده که در اشعار شعرای آن عصر هست، (فرهنگ نظام)
مخفف شاد باش، (برهان)، کلمه تحسین باشد، (برهان)، آفرین، احسنت، طوبی لک، دعای خیر و تحیّت: گر سیم دهی هزار احسنت ور زر بخشی هزار شاباش، سوزنی، در جهان این مدح و شاباش و زهی ز اختیار است و حفاظ و آگهی، (مثنوی)، گفت شاباش و بدادش خلعتی گوهر از وی بستد آن شاه فتی، (مثنوی)، موی را نادیده میکرد آن لطیف شیر را شاباش میگفت آن ظریف، (مثنوی)، شاباش زهی یارو شاخ گل بی خارو، مولوی (از انجمن آرای ناصری)، و طفل را شاباش و تحسین کندکه زهی پهلوان که توئی، (بهاءالدین ولد)، فبکی ابوالفتح بکاء شدیداً ثم قال شاباش یا ابت شاباش اکثر لی من هذا الجیش، (از دزی ج 1 ص 714)، زری را نیز گویندکه نثار کنند و به مطربان و رقاصان و بازندگان دهند، (برهان)، (مخفف شادباش یا شاه باش) نثار: شاباش کردن بر داماد یا عروس، دینار، درم و شکر بر او نثار کردن: به تحسین مستان کیوان کلاه به شاباشهای زر مهر و ماه، طغرا (از آنندراج)، کدامی سرو از یاد گل اندامی برقص آمد که همچون غنچه ای مشت ازپی شاباش پرزرشد، ملاتشبیهی (از آنندراج)، کشد زهره از گوش بی اختیار بشاباش رقاصیش گوشوار، ظهوری (از آنندراج) (فرهنگ نظام)، چین بر ابرو زد گمان ناز یار جان و دل شاباش و پا انداز یار، سلطانعلی بیگ رهی (از آنندراج)، ، نیاز و پیشکش و هدیه، (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ نظام) : خواهر گزری کرد تکلف به برادر مادر دو طبق کوفته شاباش پسر کرد، شفائی (از آنندراج)، در دهات یزد رسم است که در عروسی، دوستان داماد به او پولی، چیزی هدیه میدهند و بعد از هدیۀ هر شخص، اهل محفل به هدیه دهنده میگویند: شاباش، گویا رسم مذکور در عصر صفوی در ایران عام بوده و مجازاً بمعنی مطلق هدیه وبخشش هم استعمال میشده که در اشعار شعرای آن عصر هست، (فرهنگ نظام)
مخفف دل ای دل ای دل، تکیه کلامی است خنیاگران را: دلی دلی خواندن، دل ای دل خواندن. تکیه کلامی است مغنیان و خوانندگان را. (یادداشت مرحوم دهخدا). - برای کسی دلی دلی خواندن، در جواب مطالبۀ کسی حق خود را سخنان بی معنی و غیر مربوط گفتن یا انکار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مخفف دل ای دل ای دل، تکیه کلامی است خنیاگران را: دلی دلی خواندن، دل ای دل خواندن. تکیه کلامی است مغنیان و خوانندگان را. (یادداشت مرحوم دهخدا). - برای کسی دلی دلی خواندن، در جواب مطالبۀ کسی حق خود را سخنان بی معنی و غیر مربوط گفتن یا انکار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
اباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعۀ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند: اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی چه لازم است که جور و جفا کشم چندین بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم که در اباشۀ او جور نیست بر مسکین. و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعۀ مزبوره غیر از اباشۀ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است
اُباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعۀ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند: اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی چه لازم است که جور و جفا کشم چندین بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم که در اباشۀ او جور نیست بر مسکین. و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعۀ مزبوره غیر از اباشۀ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است
نهری است در ممالک مجتمعه در سمت غربی از مملکت جمهوری اوهیو، سرچشمه گرفته داخل جمهوری ایندیانا میگردد و بدینطریق مرزهای جمهوری ایلینوآ را جدا میسازد ووارد وینسنه شده پس از جریان 700 هزار گز از ساحل راست به نهر اوهیو وارد میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
نهری است در ممالک مجتمعه در سمت غربی از مملکت جمهوری اوهیو، سرچشمه گرفته داخل جمهوری ایندیانا میگردد و بدینطریق مرزهای جمهوری ایلینوآ را جدا میسازد ووارد وینسنه شده پس از جریان 700 هزار گز از ساحل راست به نهر اوهیو وارد میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
فرانسوا ژوزف، مصرشناس فرانسوی که در سال 1817 میلادی تولد یافت و در سال 1882 میلادی در ورسای درگذشت، ابتدا بازرگانی پیشه کرد، در سال 1852 با خواندن مقالات نستور لوت شوق مصرشناسی در او برانگیخته شد، از سال 1855با انتشار دو مقالۀ کوتاه در ’خاطرات انجمن تاریخ و باستان شناسی شالون - سور - سون’ کار خود را آغاز کرد، از آن پس آثار متعددی منتشر ساخت و بزودی با برجسته ترین باستانشناسان فرانسوی و خارجی ارتباط یافت، در سال 1837 دعوت شد که به جانشینی ا، دو روژه متوفی کرسی زبان و باستان شناسی مصر را در کولژ دو فرانس اشغال کند، لیکن وی از ترک گفتن شهر شالون - سور سون سر باززد، در اواخر سال 1877 بر اثر ابتلای به بیماری ناگزیر از کار دست کشید و به ورسای نزد یکی از دخترانش آمد و تا پایان عمر در همانجا بسر برد، شابا یکی از پرکارترین و پراثرترین استادان مصرشناسی بشمار است و رموز بسیاری از پاپیروسها و کتیبه های حاوی متونی به خط هیرو گلیف و تندنویسی هیروگلیف را در آثار متعدد خود کشف کرده است، در بررسی تاریخ باستان بر اساس منابع مصری و تاریخ سلسله های باستانی مصر و مقیاسات و پول مصریان و در زمینۀ مطالعات ما قبل تاریخی تألیفات مهمی دارد
فرانسوا ژوزف، مصرشناس فرانسوی که در سال 1817 میلادی تولد یافت و در سال 1882 میلادی در ورسای درگذشت، ابتدا بازرگانی پیشه کرد، در سال 1852 با خواندن مقالات نستور لوت شوق مصرشناسی در او برانگیخته شد، از سال 1855با انتشار دو مقالۀ کوتاه در ’خاطرات انجمن تاریخ و باستان شناسی شالون - سور - سون’ کار خود را آغاز کرد، از آن پس آثار متعددی منتشر ساخت و بزودی با برجسته ترین باستانشناسان فرانسوی و خارجی ارتباط یافت، در سال 1837 دعوت شد که به جانشینی اِ، دو روژه متوفی کرسی زبان و باستان شناسی مصر را در کولژ دو فرانس اشغال کند، لیکن وی از ترک گفتن شهر شالون - سور سون سر باززد، در اواخر سال 1877 بر اثر ابتلای به بیماری ناگزیر از کار دست کشید و به ورسای نزد یکی از دخترانش آمد و تا پایان عمر در همانجا بسر برد، شابا یکی از پرکارترین و پراثرترین استادان مصرشناسی بشمار است و رموز بسیاری از پاپیروسها و کتیبه های حاوی متونی به خط هیرو گلیف و تندنویسی هیروگلیف را در آثار متعدد خود کشف کرده است، در بررسی تاریخ باستان بر اساس منابع مصری و تاریخ سلسله های باستانی مصر و مقیاسات و پول مصریان و در زمینۀ مطالعات ما قبل تاریخی تألیفات مهمی دارد