جدول جو
جدول جو

معنی سیوف - جستجوی لغت در جدول جو

سیوف
سیف ها، شمشیرها، ساحلهای دریا، ساحلهای رود، جمع واژۀ سیف
تصویری از سیوف
تصویر سیوف
فرهنگ فارسی عمید
سیوف
(سُ)
جمع واژۀ سیف. شمشیرها:
میزبانان من سیوف و رماح
میهمانان من کلاب و سنور.
مسعودسعد.
ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح.
مسعودسعد.
رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
سیوف
جمع سیف، شمشیرها جمع سیف شمشیرها
تصویری از سیوف
تصویر سیوف
فرهنگ لغت هوشیار
سیوف
((سُ))
جمع سیف، شمشیرها
تصویری از سیوف
تصویر سیوف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفوف
تصویر سفوف
داروی خشک کوبیده، داروی نرم که روی زبان بریزند و فروببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوف
تصویر سقوف
سقف ها، بالاترین سطوح داخلی هر فضای سرپوشیده، از آسمان ها، جمع واژۀ سقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
شمشیرگر، مرد شمشیرزن، کسی که با شمشیر جنگ کند، میرغضب
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
فربه و بسیار پیه. مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) ، دلو سحوف: دلوی که بر گیردو بر دارد آنچه آب در چاه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناقۀ دراز سر پستان و تنگ سوراخ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ناقه ای که سپل خود را بر زمین کشد دررفتن، گوسپند که پشم شکم آن تنک باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، باران که زمین رندد در باریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صدای آسیا گاه که بگردد، صدای شیر گاه دوشیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سجف، بمعنی پرده. (از منتهی الارب) (آنندراج) : و مزوران را رای از تزویر جز گریز بهنگام و استمساک به اذیال شام و تواری در سجوف ظلام... (جهانگشای جوینی). رجوع به سجف شود
لغت نامه دهخدا
(سَحَ / سِ یَ / حِ)
پیکان پهن و پیکان دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضیف. (منتهی الارب). رجوع به ضیف شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سیب. (دهار) (اقرب الموارد) ، مال پنهان کرده در زمین، سیب یکی آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
از انواع تیره ناژویان (مخروطیان) که میوه های کروی دارد و در نقاط مرطوب میروید. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 302)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سیر، دوال چرم. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام درختی است و بعضی گویند نام گیاهی است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سیل. (دهار) (غیاث اللغات). رجوع به سیل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ یُ / سِیْ یُ)
چیزی که در مرتبه سه واقع شود. (ناظم الاطباء). سوم: کرت سیوم نیز آن حال واقعشد. (انیس الطالبین ص 131). رجوع به سوم و سیم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ وی ی)
منسوب به سیه که سرهای برگشته کمان باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به سیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
کفشگر. (منتهی الارب) ، موزه فروش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَیْ یُ)
نبهره شدن سیم. (زوزنی). ناروان شدن درمها. (منتهی الارب) (آنندراج). زاف زیفاً و زیوفاً. رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). ناروان شدن درهم بعلت غشی که در آن است. (از اقرب الموارد) ، ناروان گردانیدن دراهم، برجستن حائط را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مائل شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به زیف شود، خرامیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
مرد شمشیر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوف
تصویر ضیوف
جمع ضیف، مهمانان جمع ضیف مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوف
تصویر سحوف
فربه پیه ناک مرد و زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوف
تصویر سجوف
جمع سجف، لنگه پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروف
تصویر سروف
سخت و بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوف
تصویر سقوف
جمع سقف، آسمانه ها، تاک ها، طاق ها
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی بج (بج لثه معیارجمالی)، آرد بیخته، داربوی آرد پخته (مطلقا)، داروی خشک کوبیده هر گونه گرد دارویی، اختصاصا مخلوطی از کوبیده دانه های گرد شده چند گونه گیاه طبی است که به عنوان باد شکن مصرف میشده. توضیح گیاهانی که در تهیه سفوف به کار میرفته عبارتند از زیره سیاه تخم گشنیز گز علفی ترنجبین و برخی گیاهان دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوف
تصویر سعوف
جمع سعف، وردکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیوم
تصویر سیوم
در مرحله سه سوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیول
تصویر سیول
جمع سیل، لورها تندابها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیوع
تصویر سیوع
پخش شدن آب پخش شدن می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیور
تصویر سیور
گونه ای سرو که آن را سرو خمره یی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیوف
تصویر فیوف
جمع فیف، کویر ها جا های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
((سَ یّ))
شمشیرزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
((سَ))
آرد بیخته، هر داروی کوبیده که خشک مصرف کنند
فرهنگ فارسی معین