جدول جو
جدول جو

معنی سینجر - جستجوی لغت در جدول جو

سینجر
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ابیز، اخگر، ضرمه، آلاوه، آتش پاره، لخشه، جمره، ژابیژ، آییژ، جمر، جذوه، جرقّه، لخچه، خدره، ایژک، بلک برای مثال سینجر چو باران زرین چکان / نگون ابر بارنده از آسمان (فردوسی - لغت نامه - سینجر)
تصویری از سینجر
تصویر سینجر
فرهنگ فارسی عمید
سینجر(سَ یَ جُ)
اخگر و پاره های آتش باشد و شرارۀ آتش را نیز گویند. (برهان). شرارۀ آتش و اکثر صاحب فرهنگان نوشته اند که پاره های آتش باشد و آنرا اخگر و لخجه و لخشه نیز نامند. (جهانگیری). شراره و آتش پاره ها. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) :
سینجر چو باران زرین چکان
نگون ابر بارید بر آسمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
سینجر
پاره آتش اخگر: سینجر چو باران زرین چکان نگون ابر بارنده از آسمان. (فردوسی) توضیح در فهرست ولف این کلمه ضبط شده و به فرهنگ شاهنامه عبدالقادر در نمره 1410 ارجاع گردیده. این بیت در نسخ معتبر شاهنامه نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
سینجر((سَ یَ جُ))
پاره آتش، اخگر
تصویری از سینجر
تصویر سینجر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سینار
تصویر سینار
(پسرانه)
سنباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی و از سرداران سپاه بهرام چوبینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
(پسرانه)
شاهزاده، نام یکی از پادشاهان سلجوقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
پرندۀ شکاری، مرد صاحب حال و وجد
فرهنگ فارسی عمید
گیاه زینتی دارای برگ های درشت و گل های زیبا و خوشبو به رنگ آبی یا بنفش که در گلدان می کارند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ جَ)
اسمش میر محمد هاشم خلف صدق میر حیدر رفیعی. صاحب دیوان است و طبعش خالی از سلامت نیست. بعد از پدر بهندوستان رفته و هم در آنجا فوت شده است. این اشعار از او منقول است:
اختیار خود داری هر چه میکنی ما را
ور بخضر جان بخشی ور کشی مسیحا را.
ز کس احوال او هرگز نپرسم
که ترسم با رقیبش دیده باشد.
غریب شهرتوام من، بکش مرا و مترس
که هیچکس بدیار من این خبر نبرد.
تو چون خنجر کشی فتراک جویان
سر بدخواه بر بالین پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند.
(از آتشکدۀ آذر ص 250).
چون پدر وی بسال 999 هجری قمری بهند رفت، محمد هاشم نیز با او بسفر شد، این هنگام بیست ساله بود و در آنجا نزد اکبرشاه منزلت یافت، سپس نزد عادلشاه شد. آنگاه شاه عباس او را به اصفهان خواند، لیکن در همان اوان به بیماری اسهال بسال 1021 هجری قمری بسن 41 سالگی درگذشت. (الذریعه و ج 9 صص 472- 473 و ج 12 از حاشیۀ آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 70). ظاهراً درباره این شاعر است که صائب گوید:
هزار حیف که عرفی و نوحی و سنجر
نیند جمع بدارالعباد برهان پور.
(از منتخبات صائب جمع آوردۀ محمد شهید نورانی)
لقب سلطان محمد خوارزمشاه است. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 79)
ارسلان خان حکومت او جهه و ملتان را در زمان حکومت ناصرالدین محمود بن سلطان شمس الدین التمش بدست آورد و در سال 443 هجری قمری درگذشت. (حبیب السیر ج 2 ص 624). رجوع به سلطانشاه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
شیار و آهن قلبه و سپار. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مْ بَ)
آفتاب گردان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، سیسنبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
از انواع گلهای زینتی که برای زینت کاشته میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 266)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
قصبه ای است در اواسط هندوستان و در جهت غربی خطۀ برار. در قضای آکوله، در دوهزارگزی جنوب شرقی آکوله. ویرانه های بتخانه ای آنجاست و آن وقتی بس بزرگ بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی پامچال فرنگی شرونه از گیاهان، مرده خاکدان گیاهی است از تیره مرکبان که زینتی است و دارای گلهای زیبای آبی متمایل به بنفش می باشد و کمی هم دارای بوی معطر است. این گل نسبت به سرما و رطوبت حساس است و معمولا آن را در گلخانه پرورش می دهند اخوین شرونه سینره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینور
تصویر سینور
مرز حد، آن سوی ماورا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
پرنده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینور
تصویر سینور
مرز، حد، ماوراء، آن سو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
((سَ جَ))
پرنده ای است شکاری
فرهنگ فارسی معین
الیکایی، نوعی پرنده است
فرهنگ گویش مازندرانی
ارشد
دیکشنری اردو به فارسی