مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشاء، اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند و مشهور است که در یک روز دوهزار بیت گفته و نوشته و جهت سجع مهر خود این بیت را گفته و فرموده تا حکاک نقش کرده: یک روز به مدح شاه پاکیزه سرشت سیمی دوهزار بیت گفت و بنوشت اما غیر از این بیت شعر او در میان مردم کم است، به اسم نجم این معما از اوست: نمی گنجد ز شادی غنچه در پوست چوسیمی نسبتش با آن دهان کرد، (مجالس النفایس صص 16- 17)، رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت صص 549- 550 و تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 412 شود
مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشاء، اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند و مشهور است که در یک روز دوهزار بیت گفته و نوشته و جهت سجع مهر خود این بیت را گفته و فرموده تا حکاک نقش کرده: یک روز به مدح شاه پاکیزه سرشت سیمی دوهزار بیت گفت و بنوشت اما غیر از این بیت شعر او در میان مردم کم است، به اسم نجم این معما از اوست: نمی گنجد ز شادی غنچه در پوست چوسیمی نسبتش با آن دهان کرد، (مجالس النفایس صص 16- 17)، رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت صص 549- 550 و تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 412 شود
در قدیم صاحبان این علم برای حروف طبایعی مرموز قائل شده و مدعی بودند که به وسیلۀ حروف و اسما می توان در عالم طبیعت تصرف کردن یا آنکه در قوۀ تخیل و تصور دیگران نفوذ کرد و چیزهایی را که وجود ندارد در نظر آنان مجسم ساخت، علم حروف، علم اسرار حروف، علم طلسم و جادو، علم مجسم ساختن چیزهای موهوم در نظر دیگران، چشم بندی
در قدیم صاحبان این علم برای حروف طبایعی مرموز قائل شده و مدعی بودند که به وسیلۀ حروف و اسما می توان در عالم طبیعت تصرف کردن یا آنکه در قوۀ تخیل و تصور دیگران نفوذ کرد و چیزهایی را که وجود ندارد در نظر آنان مجسم ساخت، علم حروف، علم اسرار حروف، علم طلسم و جادو، علم مجسم ساختن چیزهای موهوم در نظر دیگران، چشم بندی
علم سیمیا، علم طلسم که از آن انتقال روح در بدن دیگری کنند و به هر شکل که خواهند درآید و چیزهای موهوم در نظر آرند که در حقیقت وجود آنها نباشد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود مانع آنچه موافق آن باشد و قسمی در علوم سامیه است، (از نفایس الفنون)، علمی است که بدان تسخیر جن میشود، (بحر الجواهر)، یکی از علوم خفیه و از علوم محتجبه قدما است، و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود یا منع آنچه موافق عادت، (فرهنگ فارسی معین)، ’علم’ خواص و اسرار حروف، مدعیان وقوف بر این ’علم’ برای حروف طبایع (آتشی، آبی و خاکی) مرموز قائل بودند و چون اسماء مرکب از حروف است، همین طبایع و اسرار را در اسماء ساری میدانستند و مدعی بودند که بوسیلۀ حروف و اسماء میتوان در عالم طبیعت تصرف کرد، از صاحب نظران در سیمیا یا علم حروف و اسماءابن العربی و بونی را میتوان نام برد که نتیجه و ثمرۀ سیمیا را تصرف کردن نفوس ربانی در عالم طبیعت میدانستند به یاری اسماءالحسنی و کلمات الهی که از حروف ناشی میشود، (از دائره المعارف فارسی) : جادویی کردت کسی یا سیمیاست یا خلاف طبع تو از بخت ماست، مولوی، کیمیاسازیست چبود کیمیا معجزه بخش است چبود سیمیا، مولوی، ، بلاغت، فصاحت، (ناظم الاطباء)
علم سیمیا، علم طلسم که از آن انتقال روح در بدن دیگری کنند و به هر شکل که خواهند درآید و چیزهای موهوم در نظر آرند که در حقیقت وجود آنها نباشد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود مانع آنچه موافق آن باشد و قسمی در علوم سامیه است، (از نفایس الفنون)، علمی است که بدان تسخیر جن میشود، (بحر الجواهر)، یکی از علوم خفیه و از علوم محتجبه قدما است، و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آنچه مخالف عادت بود یا منع آنچه موافق عادت، (فرهنگ فارسی معین)، ’علم’ خواص و اسرار حروف، مدعیان وقوف بر این ’علم’ برای حروف طبایع (آتشی، آبی و خاکی) مرموز قائل بودند و چون اسماء مرکب از حروف است، همین طبایع و اسرار را در اسماء ساری میدانستند و مدعی بودند که بوسیلۀ حروف و اسماء میتوان در عالم طبیعت تصرف کرد، از صاحب نظران در سیمیا یا علم حروف و اسماءابن العربی و بونی را میتوان نام برد که نتیجه و ثمرۀ سیمیا را تصرف کردن نفوس ربانی در عالم طبیعت میدانستند به یاری اسماءالحسنی و کلمات الهی که از حروف ناشی میشود، (از دائره المعارف فارسی) : جادویی کردت کسی یا سیمیاست یا خلاف طبع تو از بخت ماست، مولوی، کیمیاسازیست چبود کیمیا معجزه بخش است چبود سیمیا، مولوی، ، بلاغت، فصاحت، (ناظم الاطباء)
عمادالدین، متخلص به نسیمی. از سادات شیراز و از شاعران قرن نهم است. به روایت مؤلف تذکرۀ روز روشن، صوفی مشرب و مستغرق بحار توحید بود و کلمات خلاف ظاهر از زبانش سر برمی زد، بنابر آن وی را به فتوای ملایان شیراز در سنۀ 837 هجری قمری بر دار کشیدند و مسلوخ نمودند و میرفرخی گیلانی بدین مناسبت گفته: نسیمی چون وزید از جانب دوست نسیمی را برون آورد از پوست. او راست: ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد گل نظر کردم گل روی توام آمد به یاد وصف باغ خلد می کردند بزم زاهدان جنت آباد سر کوی توام آمد به یاد. # باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش دست زن در دامن دردی کشان جرعه نوش چند می گوئی بپوش از روی خوبان دیده را هیچ شرم از روی خوبانت نمی آید؟ خموش ! زاهدت نام است وداری در میان خرقه بت روبه سوی خود کن ای گندم نمای جوفروش. # گر کنی قبلۀ جان روی نگاری باری ور بری عمر به سر در غم یاری باری ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب عاشق ار کشته شود بر سر داری باری. رجوع به ریاض الشعراء ص 235 و شمع انجمن ص 467 و فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 151 و ریحانهالادب ج 4 ص 193 و روز روشن چ تهران ص 818 و مجالس العشاق ص 162 و مجمعالفصحا چ مصفا ج 4 ص 55 شود
عمادالدین، متخلص به نسیمی. از سادات شیراز و از شاعران قرن نهم است. به روایت مؤلف تذکرۀ روز روشن، صوفی مشرب و مستغرق بحار توحید بود و کلمات خلاف ظاهر از زبانش سر برمی زد، بنابر آن وی را به فتوای ملایان شیراز در سنۀ 837 هجری قمری بر دار کشیدند و مسلوخ نمودند و میرفرخی گیلانی بدین مناسبت گفته: نسیمی چون وزید از جانب دوست نسیمی را برون آورد از پوست. او راست: ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد گل نظر کردم گل روی توام آمد به یاد وصف باغ خلد می کردند بزم زاهدان جنت آباد سر کوی توام آمد به یاد. # باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش دست زن در دامن دردی کشان جرعه نوش چند می گوئی بپوش از روی خوبان دیده را هیچ شرم از روی خوبانت نمی آید؟ خموش ! زاهدت نام است وداری در میان خرقه بت روبه سوی خود کن ای گندم نمای جوفروش. # گر کنی قبلۀ جان روی نگاری باری ور بری عمر به سر در غم یاری باری ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب عاشق ار کشته شود بر سر داری باری. رجوع به ریاض الشعراء ص 235 و شمع انجمن ص 467 و فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 151 و ریحانهالادب ج 4 ص 193 و روز روشن چ تهران ص 818 و مجالس العشاق ص 162 و مجمعالفصحا چ مصفا ج 4 ص 55 شود
نقره گین، منسوب به سیم و نقره، (ناظم الاطباء)، منسوب به سیم، (آنندراج)، از سیم ساخته، یاسیم در آن بکار برده، (از: سیم، نقره + ین، پسوند نسبت) پهلوی ’سیمن’ (نقره ای) و ’اسیمین’ (نقره ای)، از سیم ساخته، (از حاشیه برهان چ معین) : بهشت آئین سرایی را بپرداخت ز هرگونه در او تمثالها ساخت ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین پالکانه، رودکی، در او افراشته درهای سیمین جواهرها نشانده در بلندین، شاکر بخاری، ز سیمین و زرینه اشتر هزار بفرمود تا برنهادند بار، فردوسی، طبقهای زرین و سیمین نهاد نخستین ز قیدافه کردند یاد، فردوسی، سوزن زرین شده ست و سوزن سیمین لاله رخانا ترا میان و مرا تن، فرخی، مشربهای زرین و سیمین آوردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393)، با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک از فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ، عسجدی، چو سیمین دواتش ندیده ست کس تن مؤمنی با دل کافری، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2ص 146)، گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر دیدار ز یک حلقه بسی سیمین قنقار، منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 38)، ترا طوق سیمین درافکندغبغب مرانیز از آن زلف طوقی برافکن، خاقانی، صنمهای زرین و سیمین صد پاره زیادت بود که وزن آن جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و مغایر معلوم نگشتی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 413)، کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین، نظامی، سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن، سعدی، هرکه با پولادبازو پنجه کرد ساعد سیمین را خود را رنجه کرد، سعدی، ، سخت سپید، نقره گون، سپید به مانند سیم: آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین چون بر درم خرد زده سیم سماعیل، منجیک، ز سیمین فغی من چون زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ، منجیک، شنیده بدان سرو سیمین بگفت که خورشید را گشت ناهید جفت، فردوسی، ترا گر همچنان شاید بگو آن سرو سیمین را بگو آن سرو سیمین را بگو آن ماه و پروین را، فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 406)، چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی یا درخشنده چراغی بمیان پرنا، منوچهری، سرو سیمین قلمزن شد و در وصف رخش سر زرین قلم غالیه خور بگشائید، خاقانی، افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش زآن نور سیمین گردنش زرین گریبان دیده ام، خاقانی، تن سیمینش می غلطید در آب چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب، نظامی، - آهوی سیمین، خوب و ظریف، خوشنما، پاکیزه روی: چرا ناید آهوی سیمین من که بر چشم کردمش جای چرا، غضایری، ز آهوی سیمین طلب گاو زرین که عیدی درون گاو قربان نماید، خاقانی، - ساعد سیمین، ساعد ظریف و سپید
نقره گین، منسوب به سیم و نقره، (ناظم الاطباء)، منسوب به سیم، (آنندراج)، از سیم ساخته، یاسیم در آن بکار برده، (از: سیم، نقره + ین، پسوند نسبت) پهلوی ’سیمن’ (نقره ای) و ’اسیمین’ (نقره ای)، از سیم ساخته، (از حاشیه برهان چ معین) : بهشت آئین سرایی را بپرداخت ز هرگونه در او تمثالها ساخت ز عود و چندن او را آستانه درش سیمین و زرین پالکانه، رودکی، در او افراشته درهای سیمین جواهرها نشانده در بلندین، شاکر بخاری، ز سیمین و زرینه اشتر هزار بفرمود تا برنهادند بار، فردوسی، طبقهای زرین و سیمین نهاد نخستین ز قیدافه کردند یاد، فردوسی، سوزن زرین شده ست و سوزن سیمین لاله رخانا ترا میان و مرا تن، فرخی، مشربهای زرین و سیمین آوردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393)، با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آن زمانک از فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ، عسجدی، چو سیمین دواتش ندیده ست کس تن مؤمنی با دل کافری، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2ص 146)، گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر دیدار ز یک حلقه بسی سیمین قنقار، منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 38)، ترا طوق سیمین درافکندغبغب مرانیز از آن زلف طوقی برافکن، خاقانی، صنمهای زرین و سیمین صد پاره زیادت بود که وزن آن جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و مغایر معلوم نگشتی، (ترجمه تاریخ یمینی ص 413)، کشیده قامتی چون نخل سیمین دو زنگی بر سر نخلش رطب چین، نظامی، سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن، سعدی، هرکه با پولادبازو پنجه کرد ساعد سیمین را خود را رنجه کرد، سعدی، ، سخت سپید، نقره گون، سپید به مانند سیم: آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین چون بر درم خرد زده سیم سماعیل، منجیک، ز سیمین فغی من چون زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ، منجیک، شنیده بدان سرو سیمین بگفت که خورشید را گشت ناهید جفت، فردوسی، ترا گر همچنان شاید بگو آن سرو سیمین را بگو آن سرو سیمین را بگو آن ماه و پروین را، فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 406)، چونکه زرین قدحی در کف سیمین صنمی یا درخشنده چراغی بمیان پرنا، منوچهری، سرو سیمین قلمزن شد و در وصف رخش سر زرین قلم غالیه خور بگشائید، خاقانی، افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش زآن نور سیمین گردنش زرین گریبان دیده ام، خاقانی، تن سیمینش می غلطید در آب چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب، نظامی، - آهوی سیمین، خوب و ظریف، خوشنما، پاکیزه روی: چرا ناید آهوی سیمین من که بر چشم کردمش جای چرا، غضایری، ز آهوی سیمین طلب گاو زرین که عیدی درون گاو قربان نماید، خاقانی، - ساعد سیمین، ساعد ظریف و سپید
کمانی زبانزد هندسه گونه ای چنبره (منحنی) که به کمان کشیده همانند است منسوب به سهم، یا شلجمی شکلی که هر نقطه آن از یک نقطه ثابت به نام کانون و یک خط ثابت به نام هادی به یک فاصله میباشد
کمانی زبانزد هندسه گونه ای چنبره (منحنی) که به کمان کشیده همانند است منسوب به سهم، یا شلجمی شکلی که هر نقطه آن از یک نقطه ثابت به نام کانون و یک خط ثابت به نام هادی به یک فاصله میباشد
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد
یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آن چه مخالف عادت بود یا منع آن چه موافق عادت باشد
یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست و آن عبارت است از علم به اموری که انسان متمکن شود بدان از اظهار آن چه مخالف عادت بود یا منع آن چه موافق عادت باشد