جدول جو
جدول جو

معنی سیمابی - جستجوی لغت در جدول جو

سیمابی
به رنگ سیماب، نقره گون:
طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب
طاس زر با می آتش گهر آمیخته اند،
خاقانی،
چادر سیمابی از روی عروس عالم برکشیدند، (سندبادنامه ص 308)، ز فرق زنگی کرمان فتد دستار سیمابی
چو ماران رومی خندان نهد بر سر کلاه زر،
بدر چاچی (از آنندراج)،
، مخلوط با سیماب، آمیخته با سیماب، نوعی از الماس است که اندک با کبودی و سیاهی زند، (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیماب
تصویر سیماب
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، مرکور، ژیوه، زیبق، آبک
سیماب آتشین: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
خوراک آبدار مانند آبگوشت که از شکمبه و شیردان گوسفند درست می کنند، شکمبه
فرهنگ فارسی عمید
جیوه را گویند و معرب آن زیبق باشد و جزو اعظم اکسیر است، بلکه روح اکسیر و روح جمیع اجساد است، (برهان)، چون مرکب اعتبار کنند معنی آب سیم باشد، (فرهنگ رشیدی)، جیوه، زیبق، ژیوه، ابک، آبق، آب، بنده، عبد، پرنده، طیار، فرار، گریزنده، نافند، جوهر، روح، روحانی، زاوق، زاووق، ستاره، سحاب، نور، عطار، غبیط، غیان، لبن، لجلاج، فرموم، تیر، ابوالارواح، ام الاجساد، ظل الذهب، حی الماء، عین الحیون، (یادداشت بخط مؤلف)، ژیوه را گویند که به جیوه مشهور است و زیبق معرب آن است و جزو اعظم اکسیر بلکه روح اکسیر و روح جمیعاجساد است، (آنندراج)، (از: سیم + آب) و سیم خود به معنی جیوه آمده، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر و سیماب، (حدود العالم)،
شب بیدار و این دو دیدۀ من
همچو سیماب در کف مفلوج،
آغاجی،
دو خسته سدیگر گریزان شدند
چو سیماب در دشت پنهان شدند،
فردوسی،
وآن قطرۀ باران که برافتد بسر خوید
چون قطرۀ سیمابست افتاده بزنگار،
منوچهری،
سیم و سیماب بدیدار تو از دور یکی است
به عمل گشت جدا نقرۀ سیم از سیماب،
ناصرخسرو،
سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سرب دختر،
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 146)،
رخ عدوت زراندود گشت از پی آنک
مرکبست حسامت ز آتش و سیماب،
مسعودسعد،
شگفت نیست گر از برف لاله ساخت زمین
که هست لاله چو شنگرف و برف چون سیماب،
ازرقی هروی (از آنندراج)،
گاه چون سیماب لرزان گردد اندر بحر در
گاه چون سیمرغ پنهان گردد اندر گنج مال،
عبدالواسع جبلی،
جهان انباشت گوش من بسیماب
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن،
خاقانی،
بهاری تازه چون رخشنده مهتاب
ز هم بگسست چون بر خاک سیماب،
نظامی،
ای بسا کس فریفته ست این سیم
که تو لرزان بر او چو سیمابی،
سعدی،
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشمالی بهتر از سیماب نیست،
صائب،
- سیماب رنگ، به رنگ سیماب، سیمابگون:
دشمنان ملک تو زین خیمۀ سیماب رنگ
همچو بر آیینه سیمابند اندر اضطراب،
سوزنی،
- سیماب ریز، در صفات تیغ مستعمل است و کنایه از آن تیغ که ریزش و اضطراب سیماب داشته یا تیغی که گوئیا از سیماب ریخته باشند یا تیغ پولادی که جوهرش مانند سیماب موج میزند و غلطان باشد، (آنندراج) :
ستیزنده از تیغ سیماب ریز
چو سیماب کرده گریزا گریز،
نظامی،
رجوع به سیماب ریز شود،
- سیماب شدن،کنایه از بی قرار شدن، (برهان) (آنندراج)، لرزان شدن، (غیاث اللغات) :
آستانت گنبد سیمابگون را متکاست
بندۀ سیماب دل سیماب شد زین متکا،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 22)،
-، گریختن و ناپدید گردیدن، (برهان) (آنندراج)، گریزان شدن و ناپدیدشدن، (غیاث اللغات)،
- سیماب فام، سیماب رنگ:
دگر کاندرین آب سیماب فام
نهنگ اژدهائیست قصاصه نام،
نظامی،
- سیمابگون، سیماب رنگ، به رنگ سیماب:
آستانت گنبد سیمابگون را متکاست
بندۀ سیماب دل سیماب شد زین متکا،
خاقانی،
رجوع به سیمابگون شود،
-، در اصطلاح، تیغ مستعمل و کنایه از تیغ براق و درخشنده، (آنندراج) :
تیغ سیماب گون در آمدو شد
سر و دستی دوپیکر اندازد،
عرفی (از آنندراج)،
رجوع به سیمابگون شود، خیره، بی حیا، (برهان)، مؤید الفضلاء به معنی خیره گفته و همانا جیوه را به تصحیف خیره خوانده و معنی دیگر پنداشته و سیماب به معنی خیره و بی حیا هم در برهان آمده و بجهت اینکه سیماب به آسانی کشته نگردد و خیره و بی حیا هم به آسانی رفع نشود نامناسب نیست، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شکنبه، بزرگترین قسمت معده نشخوارکنندگان، سیرآبی
لغت نامه دهخدا
جیوه زنبیق. یا سیماب آتش (آتشین)، خورشید. یا سیماب آتشین سر. خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرابی
تصویر سیرابی
شکنبه گوسفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیماب
تصویر سیماب
جیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیماب
تصویر سیماب
آبق
فرهنگ واژه فارسی سره
جیوه، زیبق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکنبه، شکمبه، سیراب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند در معدن سیماب شد و سیماب برگرفت، دلیل که زنش به کاری بد افتد. اگر بیند سیماب خورد، دلیل رنج و زیان باشد، اگر بیند در چشمه سیماب غرق شد، دلیل که زنان بر وی جادوئی کنند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
الفيضانات
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
Syllabic, Torrential
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
syllabique, torrentiel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
слоговой , проливной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
silbisch, torrential
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
скла́дний , зливовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
sylabiczny, ulewny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
音节的 , 倾盆大雨的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
silábico, torrencial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
sillabico, torrenziale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سیلابی، سیل
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
ہجے والا , سیلابی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
syllabisch, stortbuien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
সিলাবিক , প্রবাহিত বৃষ্টিপাত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
พยางค์ , ฝนตกหนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
silabiki, mvua ya mafuriko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
heceye dayalı, sağanak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
音節的 , 豪雨の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
silábico, torrencial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
음절의 , 억수같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
silabik, deras
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
वर्णात्मक , मूसलधार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سیلابی
تصویر سیلابی
הֶבֶּרִי , סוחף
دیکشنری فارسی به عبری