جدول جو
جدول جو

معنی سیلکه - جستجوی لغت در جدول جو

سیلکه(کَ)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 112 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیله
تصویر سیله
گلۀ گاو، گوسفند، آهو یا اسب، گله، رمه، برای مثال به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس / به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله (فرخی - ۳۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلک
تصویر سیلک
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، حریر، بهرامه، قزّ، کناغ، دمسق، کج، پناغ، دمسه
فرهنگ فارسی عمید
(سُ کَ)
کبک بچۀ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به سلک و سلکانه شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 355 تن سکنه. آب آن از رود خانه بادین آباد. محصول آنجا توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَهْ)
سیلگاه:
وز آن سیلگه وآن خطر ساختن
طلسمی بدان گونه پرداختن.
نظامی.
رجوع به سیلگاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَطْ طُ)
دراز کردن لقمه را در تدویر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
رینر ماریا. نویسندۀ اتریشی (1875- 1926 میلادی). وی مدتی از عمر خود را در نظام گذرانید و به روسیه و بالکان سفر کرد و اولین اثر خود را به نام ’کتاب ساعات’ در سال 1906 میلادی و دومین مجموعۀ اشعارش رابه نام ’اشعار نو’ در 1907 میلادی منتشر کرد و در سال 1913 میلادی قسمت اول و در 1922 میلادی قسمت دوم قطعۀ معروف ’اککین’ را به نظم درآورد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
کیلجه. (المعرب جوالیقی ص 292). رجوع به کیلجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 20 هزارگزی جنوب کوزران با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و چشمه و راه آن مالرو است. در سه محل به نامهای میلکه بوچان، شیرخان و باقر به فاصله دو هزارگز واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
رشته ورشته که بدان دوزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُ)
سیکک است که کرم گندم ضائعکن باشد. (برهان) (آنندراج). کرمک گندمخوار. (ناظم الاطباء). اسم فارسی سوس الحبوب است که قمل الطعام نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، زردی در غله زار. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به سیسک و سیکک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
مطلق گله و رمه را گویند از اسبان، آهوان، گوسفندان و امثال آنها. (برهان). فسیله است که گلۀ گاو، گوسپند، اسب و آهو باشد. (آنندراج). شمس فخری فسیله را به معنی گله اسب وسیله را به معنی گله گاو گفته. (از فرهنگ رشیدی). قیاس شود بافسیله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس
به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله.
فرخی
لغت نامه دهخدا
حریر، ابریشم حریر ابریشم. توضیح احتراز از این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلگه
تصویر سیلگه
زمینی که سیل در آن جریان یابد سیل گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیله
تصویر سیله
گله و رمه (اسب گاو گوسفند و جز آن ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلکه
تصویر سلکه
رشته نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلکس
تصویر سیلکس
لاتینی سنگ آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیله
تصویر سیله
((لَ یا لِ))
گله و رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلک
تصویر سیلک
حریر، ابریشم
فرهنگ فارسی معین
حریر، ابریشم، ابریشمی، ابریشمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بره ی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی