جدول جو
جدول جو

معنی سیف - جستجوی لغت در جدول جو

سیف
شمشیر
ساحل دریا، ساحل رود
تصویری از سیف
تصویر سیف
فرهنگ فارسی عمید
سیف
(سَ / سی)
ماهی. (منتهی الارب). قسمی از ماهی. (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه) (آنندراج) ، موی دم اسب. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه) (آنندراج) ، ساحل دریا و ساحل رودبار یا هر ساحل که باشد یا ساحل دریای عمان. (منتهی الارب) (آنندراج). ساحل دریا و ساحل رودبار و هر ساحل که باشد. (ناظم الاطباء). کنارۀ دریا. (مهذب الاسماء) : رکن جنوبی پارس به دریا است که بر حدود کرمان است و سرحد آن نواحی هزووسیف است بر ساحل دریا. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 121).
- سیف الطویل، ساحل دریای بربر. و آنچه از آن متصل است نهایت دور از آب. (منتهی الارب).
، آنچه بن شاخه های درخت چفسیده باشد مانندلیف و آن ردی تر از لیف است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیف
شمشیر زدن
تصویری از سیف
تصویر سیف
فرهنگ لغت هوشیار
سیف
((سَ یا س))
شمشیر
تصویری از سیف
تصویر سیف
فرهنگ فارسی معین
سیف
تیغ، حسام، شمشیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
چاه بسیارآب در زمین سنگلاخ که آب آن منقطع نشود. ج، اخسفه، خسف، ماده شتر بسیارشیر که در سرما شیرش زود منقطع شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخسفه، خسف، ابر بسیارآب که از جانب چشمه برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، اخسفه، خسف
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
افزاری است مجلدان و صحافان را که اوراق کتاب بدان بریده صاف و هموار سازند. و سیفه کردن عبارت از همین عمل باشد. (آنندراج) :
چون سیفه به تیغ عشق پنهانی یافت
شیرازه به تار اشک حیرانی یافت.
ملاطغرا (از آنندراج).
بتی که کرد مجزا دلم گل رویش
کتاب ماه کند سیفه تیغ ابرویش.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسیر.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آواز خاریدن مار خودرا با یکدیگر برای برآمدن از پوست. (منتهی الارب).
- بئر حسیف، چاه کنده شده در سنگستان که آبش منقطع نگردد از بسیاری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رسف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رفتن رفتار پای بند بر پای. (از آنندراج). رسفان. (اقرب الموارد). و رجوع به رسف و رسفان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سریف
تصویر سریف
رزرده رسته درختان مو
فرهنگ لغت هوشیار
نادان کم خرد، چابک زرنگ، سست: اندیشه رای، نازک: ابر، کم بافت سست باف: جامه ناقص عقل کم خرد، ضعیف، پست دون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخف
تصویر سخف
تنگروزی، نزاری، بی خردی سبکمغزی سبک مغزی سبکی، درید گی مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیف
تصویر سدیف
کوهان پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی، روشنایی از واژگان دو پهلو لاروس تنها تاریکی و شب را آورده فرو آویختن، پایین کشیدن پرده روبند تیره گشتن چشم از پیری یا آسیب دیگر سدف هاوند (شبح)، جمع سدفه، تاریکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تباهاندن تباه کردن کوتاهی ورزیدن، به زفان افکندن (زفان اشتباه) بیشروی (زیاده روی)، تباهی در خوراک، آزمندی در نوشیدن، خو کرد گی فراموشکار، تباه فرانسوی زرخرید درد گلو و سینه که به سبب سرفه به هم رسد، خارش کام احساس خارش در کام. خروج هوای زفیری که از ریه به طور مقطع و کوتاه براثر تحریک مجاری تنفسی خصوصا قصبه الریه و ابتدای حلق. اکثر اوقات عمل سرفه به منظور خروج سروزیته و ترشحات اخلاط خانه های ششی و برونشها است و گاهی هم برای خروج ذرات غذایی است که تصادفا وارد قصب الریه میشوند سعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحف
تصویر سحف
موی ستردن، پیه بر گرفتن از پشت مازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیف
تصویر سقیف
آسمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقف
تصویر سقف
آسمان، عرش، پوشش روی خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیف
تصویر سفیف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
کم موی شدن، شکافته شدن دست، پراکنده شدن خاک، لاغری، خارگیا، خاک، گیاه خاردار هم آوای غنی گرد خاک باد برده، سبکمغز بی خرد، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
پرده آویختن، لنگه پرده پرده لنگه پرده باریکی کمر باریک میانی، جمع سجفه، تسوهایی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
شاخ خرما، موی ستبر، دم اسپ رده از دیوار، باد گردانگیز، مرغ شکاری، ترکیدن پوست، پوست رفتگی، ریشه شدن، بن ناخن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیف
تصویر حیف
دریغ، افسوس جور و ستم کردن بر کسی جور و ستم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیف
تصویر جیف
جمع جیفه، مردارها جمع جیفه مردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیف
تصویر تیف
خس و خار و خلاشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیف
تصویر زیف
دیوار بند، پایه پایه نردبان، سیم نبهره ناسره قلب (زر و سیم پول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریف
تصویر ریف
چریدن چرا زمین پر آب و علف خاک پر نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیف
تصویر رسیف
فرانسوی آبسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیف
تصویر اسیف
اندوهناک، نازکدل، گرفتار، خشمگین، پیر رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
فرو مایه مرد، براوردن نیاز شاخه خشک خرمابن، وردک (جهیز عروس) رخت پیوک (عروس)، مانه (اسباب خانه) اسباب خانه کالای منزل، جهاز عروس، شاخه درخت خرما که از برگ دور شده باشد، برگ درخت خرما جمع سعوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
سبک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سقف
تصویر سقف
آسمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیف
تصویر حیف
افسوس
فرهنگ واژه فارسی سره