جدول جو
جدول جو

معنی سیستک - جستجوی لغت در جدول جو

سیستک
(تَ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 267تن سکنه. آب آن از سیمین رود و چشمه. محصول آنجا غلات، توتون، چغندر، حبوبات. در دو محل بفاصله نیم کیلومتر بنام سیستک بالا و پائین مشهور و سکنۀ سیستک پائین 121 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیسرک
تصویر سیسرک
سیسرو، کرمی که در انبار گندم پیدا می شود و گندم را ضایع می کند، سیکک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
جستن، جهیدن، جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
مجموعه ای متشکل از عناصر مرتبط با یکدیگر که مسئول انجام کار خاصی هستند،
دستگاه مثلاً سیستم گوارشی، سیستم بانکی،
آنچه شکل، ساختار و یا تجهیزات متفاوت یک وسیله را تعیین می کند مثلاً سیستم کامپیوتر،
مجموعه ای از قواعد و اصول تثبیت شده مثلاً سیستم متری، قاعده، شیوه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 597 تن سکنه. آب آن از رود خانه افجه. محصول آنجا غلات، میوه، سیب زمینی، بنشن و عسل. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
به معنی سیسرو باشد که کرم گندم خراب کن است، (برهان) (از آنندراج)، رجوع به سیسرو، سوس و سیسرک شود، نام غله ای است که آنرا مشتک نیز گویند، (برهان) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
جستن. جست و خیز کردن. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). (از: ’سیس’ + ’تن’، پسوند مصدری). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به سیس شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کرمی که در انبار افتد وگندم را ضائع کند. (برهان) (آنندراج). کرمک گندم خوار. (ناظم الاطباء). رجوع به سیسک، سیسرو و سوس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیسه. در پهلوی بمعنی نقش و نگار بسته و زینت شده و در فارسی بمعنی پیسه و ابلق و دورنگ سپید و سیاه. (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 113). رجوع به پیسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
ترتیب، قاعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
جهیدن، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیسرک
تصویر سیسرک
جیرجیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
((تِ))
روش، طریقه، دستگاه، نظام، مدل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیستن
تصویر سیستن
((تَ))
جهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیستم
تصویر سیستم
سامانه
فرهنگ واژه فارسی سره
جهاز، دستگاه، نظام، سامانه، روش، قاعده، اسلوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در نزدیکی لرگان نوشهر، پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
به جهت تحقیر به افرادی گویند که لب و دهن تیره داشته باشند
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجاقک سبز رنگ، خروس کولی پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
کک مک صورت
فرهنگ گویش مازندرانی