جدول جو
جدول جو

معنی سیزده - جستجوی لغت در جدول جو

سیزده
عدد ۱۳، عدد بعد از دوازده
تصویری از سیزده
تصویر سیزده
فرهنگ فارسی عمید
سیزده
(دَهْ)
عدد ترتیبی. ده بعلاوۀ سه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیزده
دوازده بعلاوه یک ده به علاوه سه. (13)
تصویری از سیزده
تصویر سیزده
فرهنگ لغت هوشیار
سیزده
((دَ))
دوازده به علاوه یک (13)
سیزده به در روز: سیزدهم فروردین. می گویند نحس است و باید به دشت و صحرا رفت و نحسی آن را به در کرد
تصویری از سیزده
تصویر سیزده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سزیده
تصویر سزیده
سزاوار، شایسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیزدهم
تصویر سیزدهم
آنکه یا آنچه در مرتبۀ سیزده واقع شده باشد، سیزدهمین
فرهنگ فارسی عمید
مراسمی که در روز سیزدهم فروردین در ایران برگزار می شود و مردم به خارج شهر و به باغ و صحرا می روند و آن روز را به شادی، تفریح و با انواع بازی ها می گذرانند و به اصطلاح نحسی سیزده را در می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیده
تصویر سیده
سید، بانو، خانم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزده
تصویر سبزده
آسمان، سبزتشت، سبزکوشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزده
تصویر سرزده
به طور ناگهانی و بی خبر، کسی که ناگهانی و بی خبر و گستاخانه به جایی وارد شود، سرکوفته
سرزده رفتن: ناگهانی به جایی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فُ سِ دَ هَُ)
از هنگام ولادت پادشاه اسپانیا بود برای استقرار رژیم جمهوری از پادشاهی چشم پوشید (1931 میلادی) او کشورخود را به مغرب شمالی توسعه داد و1941 میلادی درگذشت، آبستن گردانیدن (1886- 1941 میلادی). گویند: القح الفحل الناقه، یعنی شتر نر شترماده را آبستن کرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آبستن کردن. حامله کردن، آبستن گردانیدن باد درخت و ابر را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فتنه انگیختن و موجب فتنه شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ سِ دَ هَُ)
اولت. از 47 تا 43 قبل از میلاد در مصر پادشاهی کرد. (از ناظم الاطباء). پادشاه سیزدهم از بطالسه است، پسر بطلمیوس یازدهم و بطفل ملقب شد. مصریان او را از مصر بیرون کردند و او با سفارش یومپه نزد گابی نیوس سردار رومی که در سوریه بود رفت تا با کمک او بمصر بازگردد و پول فراوان نیز همراه برد (در حدود دوازده هزار تالان) و موفق شد بمصر بازگردد. وی در یازده سالگی شوهر دوم کلئوپاتر شد و پس از چهار سال احتمالاً در اثر مسمومیت درگذشت. (از ایران باستان چ 2 جیبی ص 2291 و 2292 و قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سیزدهم یا ارد اول. پس از برادر بتخت سلطنت تمام ایران نشست. برخی تاریخ جلوس او را 56 قبل از میلاد و برخی 55 قبل از میلاد نوشته اند ولی بظن قوی سال دوم صحیح تر است. وی نخستین شاه ایران بود که در زمان سلطنتش دولت ایران مجبور گردید با دولت روم دلیرانه پنجه نرم کند. زمان سلطنت وی مهمترین قسمت دورۀ پارتی تاریخ ایران است. در این دوران جنگ حران روی داد و هم در این روزگار جنگ تعرضی و حملۀ دولت پارت بطرف مغرب وقوع یافت و اگرچه در بادی امر پارتی ها پیشرفتهای سریعکردند ولی بعد این جنگ را باختند. دو جنگ مزبور این مسئله را که حدود دو دولتی که عالم آن روز را در حیطۀ اقتدار خود داشتند کجا باید باشد، حل کرد و رود فرات را حد فاصل قرار داد. در حقیقت این دو جنگ خبر داد که نتیجۀ روابط دولت ایران و روم با یکدیگر و اوضاع و احوالی که از این روابط حاصل خواهد شد چه خواهد بود. به روم گفته شد:: در کنار فرات بایست زیرا از عهدۀ ایران پارتی برنیائی. و به ایران پارتی: تو هم بایست، چه به حدود ایران هخامنش از طرف مغرب نرسی. سلطنت ارد یا اشک سیزدهم از 56 تا 37 قبل از میلاد بود
لغت نامه دهخدا
(دَهْ بِدَ)
رسم تفرج و گردش که روز سیزدهم فروردین ایرانیان راست. (یادداشت بخط مؤلف). روز سیزدهم از سال نو ایرانیان بیرون روند و نحوست دور کنند
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ دَ)
مؤنث سید. رجوع به سید شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ نُ)
مهتر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). بزرگی. سرداری. (آنندراج). رجوع به سیادت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از ملامت کرده شده. (آنندراج). سرزنش کرده شده. (رشیدی). خجل، ناگاه و بی طلب و بی رخصت. (آنندراج). بی خبر. (غیاث). ناگاه و بی رخصت درآمده. (رشیدی). بی اجازۀ قبلی:
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
خاقانی.
حرمت پیر مغان بر همه کس واجب است
سرزده داخل مشو میکده حمام نیست.
؟
- سرزده آمدن، بی خبر و ناگاه آمدن. (غیاث) :
دیشب رقیب سرزده آمده به بزم یار
من باده خوردم او عرق انفعال خورد.
شفیع اثر (از آنندراج).
- سرزده رفتن:
هرگز مرا بسوی خود آن بیوفا نخواند
دایم چو شمع سرزده رفتم به بزم او.
شفیع اثر (از آنندراج).
، سرکوفته، چون مار سرزده. (آنندراج) :
صائب چو مار سرزده پیچم به خویشتن
موری اگر بسهو شود پایمال من.
صائب.
، مغموم. مهموم. دماغ سوخته:
به آزرم من بی کس سرزده
یتیم و اسیر و تبه دل شده
بهرجا که بینی یتیم و اسیر
نوازش کن او را و انده پذیر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ما طفل وار سرزده و مرده مادریم
اقبال پهلوان عجم دایگان ماست.
خاقانی.
، گردن زده. (رشیدی) (آنندراج). بریده. مقراض شده:
ای پسری کآن دو زلف سرزده داری
و آتش رویت به زلف درزده داری
سرزده ای زلف تا به عشق رخ خویش
سرزده ما را به زلف سرزده داری.
سوزنی.
باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده
آن را که سر نه بهر زمین بوس گام تست.
سوزنی.
ای ز تو در باغ فضل سرو هنر سرفراز
وز تو شده نخل جهل سرزده و بیخ کند.
سوزنی.
چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه
زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم.
خاقانی.
، حیران شده. پریشان شده. سرگردان:
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 186)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِدَ / دِ)
لایق و سزاوار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِهْ)
کنایه از آسمان است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَهَُ)
عدد ترتیبی. هر چیز که در مرتبه سیزده واقع شود. (ناظم الاطباء). در مرحلۀ سیزده. در مرتبۀ سیزده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیده
تصویر سیده
گرگ ماده، شیر ماده بانو مونث سید، جمع سیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیزدهم
تصویر سیزدهم
در مرحله سیزدهم در مرتبه سیزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزده
تصویر سبزده
آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاده
تصویر سیاده
بزرگی سروری مهتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزده
تصویر سرزده
ناگهانی بی خبر: سر زده وارد شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیده
تصویر سیده
((سَ یِّ دَ یا دِ))
مؤنث سید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرزده
تصویر سرزده
((~. زَ دِ))
ناگهانی، بی خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیزده به در
تصویر سیزده به در
سیزدهم فروردین، روز طبیعت، روزی که برای بهره گیری از آفتاب باید به دشت و صحرا رفت و نزد ایرانیان گرامی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرزده
تصویر سرزده
بی خبر
فرهنگ واژه فارسی سره
مجموعه ی خیزده پل و خیزده کمون را گویند که از ادوات و متعلقات
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در ناتل کنار نور که در زمان های گذشته به بازار سر
فرهنگ گویش مازندرانی
سیزده
فرهنگ گویش مازندرانی
سیزده
فرهنگ گویش مازندرانی
سیزدهم تیرماه مازندرانی برابر با سیزده آبان که یکی از آیین
فرهنگ گویش مازندرانی