جدول جو
جدول جو

معنی سیرود - جستجوی لغت در جدول جو

سیرود
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران، دارای 329 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، لبنیات و عسل می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیروس
تصویر سیروس
(پسرانه)
شکل فرانسوی کوروش، کوروش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیرود
تصویر هیرود
(پسرانه)
نام مردی از اهالی سارد در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرود
تصویر سرود
نغمه، آواز، در موسیقی آواز طرب انگیز یا هیجان آمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند، در موسیقی سازی زهی و آرشه ای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته می شود، قیچک
سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفرود
تصویر سفرود
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰار، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، اسفرود، قطات
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، دارای 603 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، باغات، انگور، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و بنای امام زاده ابراهیم قدیمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خارپشت وخارپشت بزرگ تیرانداز، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پهلوی ’سرت’، ’سروت’ (رجوع کنید به سرودن) ، بلوچی ’سروده’ (موسیقی) ، افغانی ’سرود’ (تصنیف، آهنگ) ، اوستا ’سراوته’ (استماع) (رجوع کنید به هوبشمان ص 735). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سخن. (برهان). سخن سرودن و سرائیدن. (آنندراج) :
مردمان را خرد و رای بدان داد خدای
تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن.
فرخی.
چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که میگویند ملاحان سرودی.
سعدی.
، خوانندگی و گویندگی مرغان و آدمیان. (برهان). نغمه. (غیاث) (جهانگیری). غناء. (السامی) (دهار) (از نصاب الصبیان). گویندگی و خوانندگی. (رشیدی). نغمه و آواز. (انجمن آرا) (آنندراج) :
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت.
رودکی.
هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست.
رودکی.
سرکس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
کسایی.
همی خورد هر کس به آواز رود
همی گفت هر کس بشادی سرود.
فردوسی.
سرودی به آواز خوش برکشید
که اکنونش خوانی تو دادآفرید.
فردوسی.
من و معشوق و می و رود و سرکوی سرود
به سرکوی سرود است مرا گم شده فر.
فرخی.
چنین گویند که آن هوش گرشاسب است حجت آرند به سرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان).
از سخن چیز نیاید بجز آواز ستور
مردم است آنکه بدانست سرود از تکبیر.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 196).
گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.
ناصرخسرو.
گر سرودی بر مراد خویش گوید کودکی
جز که خواری چیز ناید ز اوستادش جز جفا.
ناصرخسرو.
طنبوری هشت رود ساخته اندهمی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ).
حنجره در سرود نیک آید
جامۀ غم کبود نیک آید.
سنایی.
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
که از سرودگروهی است شورش و غوغا.
خاقانی.
سرود پهلوی در نالۀ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ.
نظامی.
نوای نظم او خوشتر ز رود است
سراسر قولهای او سرود است.
نظامی.
ز دوستان آواز رود و بانگ سرود
بر آسمان شده وز دشمنان نفیر انین.
سعدی.
ساقی بصوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم.
حافظ.
در آسمان نه عجب گر بگفتۀ حافظ
سرود زهره برقص آورد مسیحا را.
حافظ.
، رقص و سماع. (برهان). سماع. (صحاح الفرس) (غیاث) (السامی).
- امثال:
سرود به مستان یاد دادن، مثلی است مشهور، در مقامی گویند که شخصی کاری را که بدان اشتغال میداشت از چندروز فراموش کرده باشد و به تقریبی کسی به او یاد دهد و این دادن سبب ترغیب و تحریک او گردد بر آن امر. (آنندراج) :
بذوق ناله ای امروز میتوان جان داد
که عندلیب سرودی به یاد مستان داد.
میرزا مفاخرحسین ثاقب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ)
سرواد که نظم و نثر و شعر و افسانه و قصه باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به فندرسک مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 128)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، سکنۀ آن 860 تن، آب آن از رود خانه تیرم، دبستان و در حدود چهل باب دکان دارد، بنای معصوم زادۀ آن قدیمی است، مرکز حوزۀ 2 آمار گلیجان است، این قصبه ازدو محل بالا و پایین تشکیل شده و ده گرگ رود بین این دو محل واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان قلعۀ نو بخش کلات شهرستان مشهد. دارای 335 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، بنشن. مقبرۀ شیخ شهاب الدین سهروردی در این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
یکی از مراتب خداشناسی است که از مؤثر پی به اثر بردن و از علت معلول را شناختن باشد، و به اصطلاح صوفیه تازیه نام این مرتبه جمع است. باید دانست که نزد محققین درجات مردم در معرفت ایزد تعالی بر سه گونه است: یکی آنکه گروهی از مقلدین خالق را در مخلوق پوشیده و اصلاً نبینند و آن حضرت را از مخلوق پوشیده و جدا دانند و این مرتبه را که ادنی مراتب ایزدشناسی است ویژه درونان فارسی یعنی صاف دلان بلغت فارسی فرجندشای و نشیب سار و به عربی فرق گویند و صاحب فرق را ذوالعقل نیز خوانند، دیگر اینکه بعضی از موحدین در جمیع اعیان و هستی پذیرفتگان بوجود وحدت صرف نکردند و بسایر موجودات التفات ننمایند و این پایه را که اوسط درجۀ معرفه الله است هیربدان پارس سمرود و گردوند بکسر کاف فارسی و عربان جمع و صاحب جمع را ذوالعین خوانند. مرتبۀ سیم آن است که بعضی از محققین کامل ملاحظۀ هر دو مراتب را فرموده حق را در خلق و خلق را در حق بیند و بشهود یکی از دیگری محجوب نمایند، بلکه وجود واحد را از وجهی حق بیند و از وجهی خلق و ایشان را کثرت مانع مشاهدۀوحدت، و وحدت مزاحم معاینۀ کثرت نگردد و این رتبه را که اعلی مراتب است پارسیان ایرانیان سمرودسمرود وکروندکروند گویند و تازیان جمعالجمع خوانند و صاحبان مقام جمعالجمع را ذوالعقل و ذوالعین خوانند، پس سمرود به معنی جمعالجمع است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز گفته است... وقتی در منقبت گفته ام:
رسته از پایگاه سمراد است
شسته بر پیشگاه سمرود است.
(آنندراج).
توضیح آنکه این لغت برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است و از دساتیر آنندراج نقل شده است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرغ سنگ خواره و به عربی قطا خوانند. (برهان) (آنندراج). سنگ خور. سنگ خواره. (زمخشری). رجوع به اسفرود شود
لغت نامه دهخدا
با یای مجهول سرمای نزدیک به اعتدال، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
تواضع و آن اظهار خوف و اجتناب از عجب و تکبر باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیروس
تصویر سیروس
لاتینی تازی گشته کیمار شاخکی (کیمار) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرون
تصویر سیرون
برودت نزدیک به اعتدال
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده یست از راسته ماکیان که در صحاری لای بوته های گون و خارها لانه میسازد و دارای پرواز مقطع و کوتاه ولی سریع می باشد، پرهایش خاکستری تیره و قدش کوچکتر از کبک است. از دانه های بذور مختلف تغذیه میکند. محل زندگیش در آسیای مرکزی و غربی و آسیای صغیر است و در ایران بسیار فراوان بوده است و آنرا جهت استفاده از گوشتش شکار میکنند (متاسفانه به علت شکار بیرون از قاعده در ایران رو به انقراض است) باقرقره قطا سنگ خور سنگ خوار اسفهرود سفرود سنگین خوار
فرهنگ لغت هوشیار
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرو
تصویر سیرو
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
ابری به شکل رشته های ظریف سفید یا تکه ها یا نوارهای باریک عمدتاً سفید جدا از هم، این ابر جلوه ای ریسه دار یا گیسودار یا ابریشمی یا هر دو را دارد، پرسا (واژه فرهنگستان)، در فارسی نامی از نام های مردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرود
تصویر سرود
((سُ))
آواز نشاط انگیز یا مهیج، شعر حماسی که با آهنگ خوانده شود، آواز یا نغمه طرب انگیز که چند تن با هم و با یک آهنگ بخوانند
فرهنگ فارسی معین
آواز، آهنگ، ترانه، تصنیف، خنیا، نشید، نغمه، نوا
متضاد: مرثیه، نوحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرود گفتن درخواب، سخن باطل بود. اگر بیند که سرود می گفت، دلیل است که سخن باطل گوید و بدو غم و اندوه رسد. اگر بیند که سرود با نواها می زد، دلیل مصیبت بود. اگر بیند که سرود می گفتند و او می شنود، دلیل که سخن دروغ شنود. محمد بن سیرین
سرود گفتن درخواب برشش وجه بود. اول: کلام باطل. دوم: غم و اندوه. سوم: مصیبت. چهارم: رسوائی. پنجم: جنگ. ششم: علم و حکمت آموختن.
دیدن سرود در خواب، بزرگان را دلیل رسوائی بود و درویشان را دلیل غم و اندوه بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بنا به گفته ی کتزیاس مورخ عهد باستانی یونان، پسر چوپانی ازمردها
فرهنگ گویش مازندرانی
سیرکوهی که برای پلو و بورانی به کار رود، موسیر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان توابع نور
فرهنگ گویش مازندرانی
سیرکوهی، نوعی خورشت آبکی که سیر از مواد اصلی آن است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی