جدول جو
جدول جو

معنی سیرحاصل - جستجوی لغت در جدول جو

سیرحاصل
(صِ)
جائی که زراعت در آن بهتر باشد. (آنندراج) (غیاث). بسیارثمر و بارآور، بسیار مالدار و ثروتمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرحال
تصویر سرحال
خوشحال، با نشاط، تندرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرحاصل
تصویر پرحاصل
پربار، پربر، درخت یا زمین که حاصل بسیار بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
بیهوده. بی فایده. بی نفع. بلاجدوی. لاطائل. (یادداشت بخط مؤلف) :
خار یابد همی ز من در چشم
دیو بی حاصل دوالک باز.
ناصرخسرو.
ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرا
بسی بهتر سوی دانا ز مرد ژاژخای ابکم.
ناصرخسرو.
میدهد دل مر تو را کاین بیدلان
بی تو گردند آخر از بیحاصلان.
مولوی.
نیکخواهانم نصیحت میکنند
خشت در دریا زدن بیحاصل است.
سعدی.
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشم مست و او از بوی گیسویت.
حافظ.
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی بمن آر.
حافظ.
ریخت چون دندان امید زندگی بیحاصل است
مهره چون برچیده شد بازی به آخر میرسد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(پُ صِ)
درخت، زمین پرحاصل، که بسیار بار آورد. که بسیار حاصل آورد. که بسیار بر دهد
لغت نامه دهخدا
(سِ)
گرگ. (اقرب الموارد). رجوع به سرحان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی حاصل
تصویر بی حاصل
بیفایده، بی نفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
با نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
خوشحال، شاد
فرهنگ فارسی معین
بی بر، بی ثمر، بی فایده، بی نتیجه، بیهوده
متضاد: پرحاصل، مفید، عبث، هرز، هرزه
متضاد: مفید، موثر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پربار، پرثمر، سودآور، پرمحصول، حاصلخیز
متضاد: بی حاصل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تندرست، سالم، صحیح المزاج
متضاد: مریض، بیمار، ناخوش، بانشاط، خوشحال، سردماغ، سرزنده، شاد، کیفور، لول، مسرور
متضاد: ناخوش، بدحال، ناشاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد