جدول جو
جدول جو

معنی سیرج - جستجوی لغت در جدول جو

سیرج
پارسی تازی گشته شیرج روغن کنجد روغن کنجد
تصویری از سیرج
تصویر سیرج
فرهنگ لغت هوشیار
سیرج
شیره، روغن کنجد
تصویری از سیرج
تصویر سیرج
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیرخ
تصویر سیرخ
(پسرانه)
نام یکی از سرداران سپاه وشمگیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایرج
تصویر ایرج
(پسرانه)
یاری دهنده آریائیها، پسرفریدون، پادشاه و پهلوان ایرانی، پهلوی از شخصیتهای شاهنامه، نام کوچکترین پسر فریدون پادشاه پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
روشن تابان پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرج
تصویر سمرج
پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاج
تصویر سیاج
پرچین دیواره باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیری
تصویر سیری
عدم رغبت به طعام، پری و سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیره
تصویر سیره
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرو
تصویر سیرو
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
چرمی نازک و سفید که از آن بند شمشیر کارد خنجر و مانند آن سازند تسمه دوال
فرهنگ لغت هوشیار
محل مخصوصی که در آنجا کارهای ورزشی و بازی کردن با حیوانات نمایش داده میشود فرانسوی تاژگاه علف سیر. نمایشهای پهلوانی و بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور است که جمعی در روی صحنه ای (معمولا مدور) انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرش
تصویر سیرش
حجاب و نقاب و روبنده و خصوصاً روپوش چین دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرت
تصویر سیرت
رفتار، طریقه، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
پارسی تازی گشته شیره روغن کنجد شیربا روغن کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرت
تصویر سیرت
خلق و خلق، طریق، روش، مذهب، سنت، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارج
تصویر سارج
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرک
تصویر سیرک
گیاهی علفی شبیه خاکشیر از تیرۀ چلیپاییان که هرگاه برگ آن را در دست نرم کنند بوی سیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرج
تصویر ویرج
سوسن زرد، گیاهی چندساله با برگ و ساقۀ بلند، گل های زرد و ریشه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، وجّ، اقارون، اگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیره
تصویر سیره
سهره، پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرم
تصویر سیرم
دوال از پوست شکار که از آن بند شمشیر و خنجر درست کنند، تسمه، برای مثال برای مصلحت کار دوستان تو هردم / زمانه برکشد از پشت دشمنان تو سیرم (ابن یمین - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیره
تصویر سیره
((رِ))
سهره، سیره، پرنده ای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرم
تصویر سیرم
((رُ))
تسمه
فرهنگ فارسی معین
نوعی نمایش که معمولاً در یک چادر بسیار بزرگ اجراء شود و در آن بازی با حیوانات و کارهای عجیب و اعمال خنده آور روی صحنه انجام دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرت
تصویر سیرت
((رَ))
طریقه، روش، مذهب، خلق و خو، عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرج
تصویر شیرج
شیره، روغن کنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرک
تصویر سیرک
محل مخصوصی که در آنجا کارهای ورزشی، بندبازی و سوارکاری به خصوص بازی کردن با حیوانات نمایش داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرج
تصویر سرج
چراغها زین اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر
تصویر سیر
جمع سیرت، عادتها و خصلتها گشت و تفریح و گردش و سفر و سیاحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیج
تصویر سیج
انگور خشک شده مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرج
تصویر سرج
سراج ها، چراغها، جمع واژۀ سراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیج
تصویر سیج
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیر
تصویر سیر
رفتن و گردش کردن، راه رفتن، گردش، بررسی
سیر الی الله: در تصوف رفتن به سوی خدا به قصد وصول به حق و حقیقت
سیر آفاق و انفس: کنایه از رفتن و گردش کردن در شهرها و نقاط مختلف عالم و تحقیق و مطالعه در نفوس انسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیر
تصویر سیر
سیرت ها، طریق ها، روش ها، مذاهب، سنت ها، هیئت ها، جمع واژۀ سیرت
فرهنگ فارسی عمید