جدول جو
جدول جو

معنی سیداق - جستجوی لغت در جدول جو

سیداق
(سَ)
درختی است قوی ساق، پوست آن سوزنده است و بخاکستر چوب آن ریسمان کتان را سپید کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاق
تصویر سیاق
اسلوب و روش سخن، راندن چهارپایان، راندن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
جوان نازک و ناعم و نیکوپیکر. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان غیربالغ یا نرم و نازک و نیکواندام. غیدق. غیدقان. (از اقرب الموارد) ، بهترین جوانی و مرد جوانمرد. (منتهی الارب). کریم و بخشنده و خوشخو، و آنکه بسیارعطیه دهد. (از اقرب الموارد). فراخ کار و در نعمت برآمده. (مهذب الاسماء) ، عام غیداق، سال فراخ. سالی که در آن نعمت فراوان باشد. و همچنین است سنه غیداق (بدون تاء تأنیث) ، و نیز غیث غیداق، یعنی باران پرآب، و ماء غیداق، یعنی آب فراوان. (از اقرب الموارد) ، سوسمار. (مهذب الاسماء). سوسمار نازک فربه، یا سوسمار بزرگ سال درشت. (از اقرب الموارد) ، بچۀ سوسمار. (منتهی الارب). بقولی بچۀ سوسمار است. (از اقرب الموارد) ، اسب درازقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَحَ)
راندن، (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 3) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (المصادر زوزنی)، جان کندن، (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی)، در جان کندن درآمدن بیمار، (منتهی الارب)،
دست پیمان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مهر، کاوین، (مهذب الاسماء)، مهر، کابین، طرز، طریقه، روش، (ناظم الاطباء) : دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد، (کلیله و دمنه)، و مثال داد و مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت ... که هم بر این سیاق بباید پرداخت، (کلیله و دمنه)، (اصطلاح محاسبان) مؤلف غیاث نویسد: سیاق پای بند باز است و چون در علم حساب تحریک زمان و راندن قلم بسرعت تمام است، لهذا علم حساب را سیاق میگفته باشند یا آنکه حفظ حساب بمنزلۀ باز است که از دست خواطر اکثر پرواز مینماید و نوشتن آن برای یادداشت بمثابۀ پای بند است، از این رو قواعد نوشتن حساب را سیاق نام کردند، (غیاث اللغات) (آنندراج)، علم حساب و نوشتن حساب، (ناظم الاطباء) : ملوک آل سلجوق بهر دو سه سال وزیری از وزرای خویش ... بجانب مکرانات می فرستادند حساب معاملات و سیاقات خراج آن طرف روشن میگردانید، (المضاف الی بدایع الازمان ص 5)،
- خطسیاق، نوعی از خط که بدان اهل دفتر دیوان اعداد، مقادیر و اوزان را نویسند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یا سوداق. اسم شهری است از ولایت قبچاق (در جزیره کریمه). رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 21، 106، 145، 146، 228، 264 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام مردی. (مهذب الاسماء). غیداق بن عبدالمطلب بن هاشم. ملقب به المقوم عموی رسول خدا بود، و مادر او خزاعیه نام داشت. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 359 و العقد الفرید ج 3 ص 263 و ج 5 ص 7 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَ)
باریدن آسمان، (از ’ودق’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر آنجا بسیار سخت و راست باشد، چنانکه اگر بر سنگ زنند نشکند، و آن را تیر غیداقی گویند. (از فرهنگ رشیدی). نام جایی از ترکستان، و در ’شرح خاقانی’ غیلاق به لام آمده بمعنی جایی در دشت قبچاق. (غیاث اللغات). جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر پیکاندار خوب از آنجا آورند و تیر غیداقی مشهور است. (از برهان قاطع) (از فرهنگ خطی). بنظر میرسد که این لغت ترکی و مبدل غیتاق، نام طایفه ای مانند قزاق و قلماق باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) :
به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی
شود چو پاسخ کهسارباز تا غیداق.
خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نام حصنی بود در اسپانیا نزدیک جیّان. (رحلۀ ابن جبیر ص 2)
لغت نامه دهخدا
ساداق نویان یا ساداق بیگ شحنۀ فارس بود، بسال 699 هجری قمری در عصیان محمودشاه به کرمان جزو امرائی بود که بفرمان غازان ایلخان مأمور سرکوبی او شد و بعد از ماهها محاصره ساداق بیگ او را گرفت و بخواری تمام به اردو فرستاد،
در حبیب السیر آمده: قاضی فخرالدین هروی در سنۀ 696 بکرمان رفت و در اشاعت عدل و احسان و دفع موادجور و طغیان کوشید، محمود شاه برادر سلطان محمد باتفاق جمعی از مردم تراکمه و اوباش نیمشبی خروج نمود وقصد قتل قاضی فخرالدین کرد، قاضی روی به وادی فرار آورد و در خانه یکی از کرمانیان نهان شد و محمودشاه جمیع جهات و اموال قاضی فخرالدین را بباد غارت و تاراج و فنا برداد و چون صبح صادق دمید پی بسر منزل جناب مولوی برد و او را شهید کرد و من حیث الاستقلال روی بتمشیت مهمات کرمان آورد، چون حاکم شیراز از ساداق بیگ از کیفیت حادثه خبر یافت سپاه فارس و عراق فراهم کشید و بظاهر کرمان شتافت و محمودشاه در شهر متحصن گشت، ساداق بیگ آغاز محاصره فرموده و بعد از آنکه سه ماه در تضییق کرمانیان کوشید قحط و غلائی عظیم بوقوع پیوست و کار بجائی رسید که مردم گوشت سگ و گربه میخوردند و بالاخره از آن نیز نشان نماند، لاجرم ساداق بیگ را فتح میسر شد، محمود شاه به اهل فتنه بیاساق رسید وچون غازان خان خبر این واقعه شنید نوبت دیگر سلطان محمدشاه را بحکومت آن مملکت روان گردانید، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 272)، ساداق بیگ بعد از ملک ناصرالدین محمد بن برهان غوری و قبل از پسر او یعنی قطب الدین نیک روز حکومت کرمان را داشت، رجوع به تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 409 و 416 و تاریخ غازانی چ کارل یان ص 140 شود
ساداق ترخان از امرای ارغون و غازان است و در عصیان امیرنوروز بسال 688 بعنوان ایلچی نزد او رفت و گرفتار شد، رجوع به تاریخ غازانی چاپ کارل یان ص 16 و 17 شود
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
جمع واژۀ سیده. رجوع به سید و سیده شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان نهبندان بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 186 تن سکنه. آب آن از قنات. شغل اهالی مالداری. راه آن مالرو محل ییلاقی مالداران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
بصیغۀ تثنیه، حضرت امام حسن و امام حسین علیهم االسلام. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 362 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
راندن ستور را، روش در گفت و نوشت، همارگری به شیوه هزوارش سیاهه، کابین راندن (چارپایان و غیره)، اسلوب روش طریقه. یا سیاق کلام (سخن) اسلوب سخن طرز جمله بندی، فن تحریر محاسبات به روش قدیم و آن شامل علایمی اختصاری بود ماخوذ از اعداد عربی مثلا: (مائه صد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاق
تصویر سیاق
اسلوب، روش، فن تحریری محاسبات به روش قدیم و آن شامل علایمی اختصاری بود مأخوذ از اعداد عربی، کلام (سخن) اسلوب سخن، طرز جمله بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاق
تصویر سیاق
سایاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
اسلوب، روال، روش، شیوه، طریقه، منوال، نحو، نمط، نوع، هنجار، بافت، قرینه، تلو، حساب نویسی، علم حساب
فرهنگ واژه مترادف متضاد