جدول جو
جدول جو

معنی سیج - جستجوی لغت در جدول جو

سیج
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، زبیب، هولک
تصویری از سیج
تصویر سیج
فرهنگ فارسی عمید
سیج
رنج، محنت، مشقت
تصویری از سیج
تصویر سیج
فرهنگ فارسی عمید
سیج
دهی است جزء دهستان مرکز بخش آستارا شهرستان اردبیل، دارای 211 تن سکنه، آب آن از رودخانه و چشمه، محصول آن غلات، تهیۀ زغال، شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چولائی بخش حومه شهرستان مشهد، دارای 542 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجاغلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سیج
رنج، محنت، مشقت، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیج(سَ)
مویز است که انگور خشک شده باشد. (برهان) (آنندراج). مویز. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
سیج
انگور خشک شده مویز
تصویری از سیج
تصویر سیج
فرهنگ لغت هوشیار
سیج((سَ یا س))
مویز، انگور خشک شده
تصویری از سیج
تصویر سیج
فرهنگ فارسی معین
سیج
رنج، محنت
تصویری از سیج
تصویر سیج
فرهنگ فارسی معین
سیج
خطر
تصویری از سیج
تصویر سیج
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسیج
تصویر بسیج
آمادگی نیروی نظامی، اسباب، سامان، ساز و سامان جنگ، برای مثال تدبیر ملک را و بسیج نبرد را / برتر ز بهمنی و فزون از سکندری (فرخی - ۳۸۲)، قصد، اراده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
خرگاه و گلیم بافته شده از پشم. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). خسی. رجوع به خسی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
بسیچ. پسیچ. ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان). ساختگی و آمادگی. (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران). بمعنی ساختگی وآماده شدن برای کاری خاصه سفر. (انجمن آرا) (آنندراج). آمادگی بود یعنی ساز کارها. (اوبهی). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی: پسیچ). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). ساختگی و آمادگی. (رشیدی: بسیج). ساختگی و آماده شدن. (جهانگیری). آمادگی. (غیاث). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). تهیه و کارسازی. (فرهنگ نظام). ساختن کاری باشد. (صحاح الفرس).
گنهکار یزدان مباشید هیچ
به پیری به آید برفتن بسیچ.
فردوسی.
تدبیر ملک را و بسیج نبرد را
برتر ز بهمنی و فزون از سکندری.
فرخی.
بکس رازمگشای در هر بسیچ
بداندیش را خوار مشمار ایچ.
اسدی.
نه ما راست بر چارۀ او بسیچ (دنیا)
نه او راست از جان ماباک هیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
ندارند اسب اندر آن بوم هیچ
نه کس داند اندر سواری بسیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
- بسیج آوردن، بسیچ آوردن، آماده گشتن:
به بسیارخواری نیارم بسیچ
که پرّی دهد ناف را پیچ پیچ.
نظامی.
- بسیج بودن، آماده بودن. ساز داشتن:
نباشد مرا سوی ایران بسیچ
تو از عهد بهرام گردن مپیچ.
فردوسی.
که او را نبینند خشنود هیچ
همه در فزونیش باشد بسیچ.
فردوسی.
- بسیچ خواستن، آمادگی خواستن. مهیا شدن. به مجاز، اجازه خواستن:
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
بکاری در، از من نخواهی بسیچ.
(منسوب به فردوسی).
- بسیچ داشتن، مجهز و آماده داشتن:
سپه را چو داری به چیزی بسیچ
رسانشان بزودی و مفزای هیچ.
اسدی (گرشاسب نامه).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
گرد گرفته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ سِ یْ یِ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 37000 گزی شمال خاوری اهواز و 4000 گزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 60 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب آن از چاه است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین ازطایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سدج
تصویر سدج
گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبج
تصویر سبج
پارسی تازی گشته شبه شبه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکج
تصویر سکج
انگوری که در آفتاب یا سایه خشک کرده باشند مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبیج
تصویر سبیج
شاماکجه، پشمینه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیج
تصویر تیج
برگ نو بر آمده از درخت جوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرج
تصویر سرج
چراغها زین اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفج
تصویر سفج
سختی باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیج
تصویر سلیج
طعام لذیذ که زود از گلو فرو برود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمج
تصویر سمج
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحج
تصویر سحج
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمادگی نیروی نظامی، ساختگی کارها وکار سازیها و ساخته شدن وآماده گردیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایج
تصویر ایج
پارسی تازی شده ایک نام شهری است در پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیج
تصویر بسیج
((بَ))
فراهم آوردن، تهیه، رخت سفر، آمادگی، تجهیزات، قصد، اراده، آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم
تصویر سیم
نقره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمج
تصویر سمج
گرانجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیل
تصویر سیل
تنداب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیج
تصویر زیج
آلماناک
فرهنگ واژه فارسی سره
ابزار، اسباب، سامان، وسایل، آمادگی، آماده سازی، تدارک، تمهید، جنگ افزار، سلاح، سازوبرگ، اراده، عزم، قصد، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوغات، پشکشی و سیورسات بردن
فرهنگ گویش مازندرانی