دهی است جزء دهستان مرکز بخش آستارا شهرستان اردبیل، دارای 211 تن سکنه، آب آن از رودخانه و چشمه، محصول آن غلات، تهیۀ زغال، شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از دهستان چولائی بخش حومه شهرستان مشهد، دارای 542 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجاغلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است جزء دهستان مرکز بخش آستارا شهرستان اردبیل، دارای 211 تن سکنه، آب آن از رودخانه و چشمه، محصول آن غلات، تهیۀ زغال، شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از دهستان چولائی بخش حومه شهرستان مشهد، دارای 542 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجاغلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
بسیچ. پسیچ. ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان). ساختگی و آمادگی. (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران). بمعنی ساختگی وآماده شدن برای کاری خاصه سفر. (انجمن آرا) (آنندراج). آمادگی بود یعنی ساز کارها. (اوبهی). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی: پسیچ). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). ساختگی و آمادگی. (رشیدی: بسیج). ساختگی و آماده شدن. (جهانگیری). آمادگی. (غیاث). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). تهیه و کارسازی. (فرهنگ نظام). ساختن کاری باشد. (صحاح الفرس). گنهکار یزدان مباشید هیچ به پیری به آید برفتن بسیچ. فردوسی. تدبیر ملک را و بسیج نبرد را برتر ز بهمنی و فزون از سکندری. فرخی. بکس رازمگشای در هر بسیچ بداندیش را خوار مشمار ایچ. اسدی. نه ما راست بر چارۀ او بسیچ (دنیا) نه او راست از جان ماباک هیچ. اسدی (گرشاسب نامه). ندارند اسب اندر آن بوم هیچ نه کس داند اندر سواری بسیچ. اسدی (گرشاسب نامه). - بسیج آوردن، بسیچ آوردن، آماده گشتن: به بسیارخواری نیارم بسیچ که پرّی دهد ناف را پیچ پیچ. نظامی. - بسیج بودن، آماده بودن. ساز داشتن: نباشد مرا سوی ایران بسیچ تو از عهد بهرام گردن مپیچ. فردوسی. که او را نبینند خشنود هیچ همه در فزونیش باشد بسیچ. فردوسی. - بسیچ خواستن، آمادگی خواستن. مهیا شدن. به مجاز، اجازه خواستن: چنان تند و خودکام گشتی که هیچ بکاری در، از من نخواهی بسیچ. (منسوب به فردوسی). - بسیچ داشتن، مجهز و آماده داشتن: سپه را چو داری به چیزی بسیچ رسانشان بزودی و مفزای هیچ. اسدی (گرشاسب نامه). -
بسیچ. پسیچ. ساختگی کارها و کارسازیها و ساخته شدن و آماده گردیدن باشد خصوصاً ساختگی و کارسازی سفر. (برهان). ساختگی و آمادگی. (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کار. (واژه های فرهنگستان ایران). بمعنی ساختگی وآماده شدن برای کاری خاصه سفر. (انجمن آرا) (آنندراج). آمادگی بود یعنی ساز کارها. (اوبهی). ساختن کاری باشد. (لغت فرس اسدی: پسیچ). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). ساختگی و آمادگی. (رشیدی: بسیج). ساختگی و آماده شدن. (جهانگیری). آمادگی. (غیاث). ساختن کار. (مؤید الفضلاء). تهیه و کارسازی. (فرهنگ نظام). ساختن کاری باشد. (صحاح الفرس). گنهکار یزدان مباشید هیچ به پیری به آید برفتن بسیچ. فردوسی. تدبیر ملک را و بسیج نبرد را برتر ز بهمنی و فزون از سکندری. فرخی. بکس رازمگشای در هر بسیچ بداندیش را خوار مشمار ایچ. اسدی. نه ما راست بر چارۀ او بسیچ (دنیا) نه او راست از جان ماباک هیچ. اسدی (گرشاسب نامه). ندارند اسب اندر آن بوم هیچ نه کس داند اندر سواری بسیچ. اسدی (گرشاسب نامه). - بسیج آوردن، بسیچ آوردن، آماده گشتن: به بسیارخواری نیارم بسیچ که پرّی دهد ناف را پیچ پیچ. نظامی. - بسیج بودن، آماده بودن. ساز داشتن: نباشد مرا سوی ایران بسیچ تو از عهد بهرام گردن مپیچ. فردوسی. که او را نبینند خشنود هیچ همه در فزونیش باشد بسیچ. فردوسی. - بسیچ خواستن، آمادگی خواستن. مهیا شدن. به مجاز، اجازه خواستن: چنان تند و خودکام گشتی که هیچ بکاری در، از من نخواهی بسیچ. (منسوب به فردوسی). - بسیچ داشتن، مجهز و آماده داشتن: سپه را چو داری به چیزی بسیچ رسانشان بزودی و مفزای هیچ. اسدی (گرشاسب نامه). -
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 37000 گزی شمال خاوری اهواز و 4000 گزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 60 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب آن از چاه است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین ازطایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 37000 گزی شمال خاوری اهواز و 4000 گزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 60 تن. شیعه. زبان: عربی و فارسی. آب آن از چاه است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین ازطایفۀ حمید هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)