- سگی
- سگ بودن کلبیت
معنی سگی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
بسپایک بسپایه کثیرالارجل
زهرآگین، زهری
کوشش، پشتکار، تلاش
راد، دست و دل باز، فراخ دست
خلوص
برده
در ترکیب به معنی ساینده آید به مفاهیم ذیل: الف: لمس کننده مماس شونده: آسمان سا پهلوسا جبهه سا جبین سا فلک سا. ب: نرم کننده خرد کننده: ادویه سا بوی سا پیل سا جگر سا عنبر سا مشک سا. ج: افسون کننده: پری سا. در ترکیب به معنی ساینده آید پولاد سای سرمه سای نمک سای
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
پولاد، آهنی سخت
جوانمرد، بخشنده، کریم
تار جامه، نم آغاز شب 3 نیکویی، انگلبین، غوره سبز خرما نمناک زمین
سختی، رنج، آزار
رشته، سلسله، مجموعه، دسته ریاست، سروری
سگ کوچک، نوعی قلاب چهار گوش یا نیم دایره که برای بستن کفش پوتین و کمر بند لباس به کار رود
منسوب به سگزستان سکستان سیستان. از مردم سیستان سیستانی، لهجه سیستانیان
خار پشت بزرگ تیر انداز
آب دادن
زهنیام نیام یا پوسته زه یارک منسوب به سل مزاج سلی
کم موی شدن، شکافته شدن دست، پراکنده شدن خاک، لاغری، خارگیا، خاک، گیاه خاردار هم آوای غنی گرد خاک باد برده، سبکمغز بی خرد، ابر
کوشیدن، کوشش
دینار درست، زوزن همرس (درم دراخما) میخ
بلند، عالی همنام، هم اسم، زهر آلود
سوگوار ماتم زده
اهل سنت و جماعت، غیر شیعی رفیع و بلند، گرانقدر، بزرگ
منسوبه به سنگ ساخته از سنگ دیوار سنگی کاروانسرای سنگی، با وقار سنگین
راست و درست، میانه چیزی، وسط برابر، عدل، هموار، یکسان
عموماً هر چیز راست را گویند، کشیده
سروری، بزرگی، ریاست
قبیح، زشت، بد، ناپسند
کار، کوشش، قصد، دویدن
سعی بین صفا و مروه: در فقه از مناسک حج که عبارت است از هفت مرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت می گیرد
سعی بین صفا و مروه: در فقه از مناسک حج که عبارت است از هفت مرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت می گیرد
سو، طرف، جانب، کنار، نزد