جدول جو
جدول جو

معنی سگدست - جستجوی لغت در جدول جو

سگدست
(سَ دَ)
چارپایی (اسب، استر، خر) که هر دو زانویش از یکدیگر جدا و دور باشد و مهره های زانویش نزدیک بهم و پیوسته چنانکه بهنگام راه رفتن برهم ساید دستهای وی را سگدست گویند. (فرهنگ فارسی معین) ، میلۀ فلزی و بسیار محکم که رابط بین فرمان اتومبیل و چرخها است بدین ترتیب که وقتی میل فرمان میگردد بوسیلۀ چرخ دنده ای اهرم فرمان بحرکت درمی آید. اهرم فرمان حرکت را بوسیلۀ میل سگدست به سگدست منتقل میکند و سگدست نیز مستقیماً چرخ را به راست یا چپ منحرف مینماید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سگدست
چارپایی (اسب استر خر) که هر دو زانویش از یکدیگر جدا و دور مانده باشد و مهره های زانویش نزدیک و به هم پیوسته چنانکه بهنگام راه رفتن بر هم ساید دستهای وی را سگدست گویند، میله ای فلزی و محکم که رابط بین فرمان می گردد به وسیله چرخ دنده یی اهرم فرمان به حرکت می آید اهرم فرمان حرکت را به وسیله میل سگدست منتقل میکند و سگدست نیز مستقیما چرخ را به راست یا چپ منحرف می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
سگدست
((~. دَ))
میله ای فلزی که حرکت را از فرمان به چرخ ها منتقل می کند
تصویری از سگدست
تصویر سگدست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردست
تصویر سردست
سرپنجه، پنجه، انگشتان دست
فرهنگ فارسی عمید
میلۀ فلزی در دنبالۀ فرمان اتومبیل که حرکت را از فرمان به چرخ ها منتقل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گدست
تصویر گدست
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، بدست، پنک، شبر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رِ دَ)
حقیر، کم عیار. (غیاث) (آنندراج).
- متاع سردست و سردستی، کالای فرومایه. مأخوذ از کالا که کهنه فروشان بر دوش گذارند و بدست فروشند. (آنندراج) :
زلفی که منم تشنه لب موج شکستش
صد نافۀ چین است متاع سردستش.
مفید بلخی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
نام دهی از ولایت آذربایجان است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 79)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِرِهْ زَ دَ)
انقطاع و بی سگست به معنی بی انقطاع. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِدَ)
وجب، بدست، و آن مقداری است از سرانگشت کوچک دست آدمی تا سرانگشت بزرگ. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سردست
تصویر سردست
مچ دست بند دست، با نوک انگشتان گرقتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدست
تصویر گدست
وجب بدست
فرهنگ لغت هوشیار
روی دست، بخشی از گوشت بدن گوسفند، کسی را دست به سر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی