جدول جو
جدول جو

معنی سگانشاه - جستجوی لغت در جدول جو

سگانشاه
(سَ)
لقب بهرام سوم یعنی شاه سیستان. (از مجمل التواریخ). بهرام بن بهرام بن بهرام بن هرمز را از بهر آن سگانشاه گفتند که بعهد پدرش ولایت سیستان او را بودی و سیستان را اصل سگستان است و از این بتازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 65). رجوع به سیستان. تنگستان. سجستان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
سیمین، ازخاندان درانی افغانستان از 1207- 1216 میلادی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
خوارزمی پسر ایل ارسلان بن سلطان اتسز خوارزمشاه است. وی در سنۀ ثمان و خمسین و خمسمائه از خبوشان بوادی خموشان سفر کرد بحکم ولایت عهد تکیه بر مسند خوارزمشاهی گزید برادر مهترش تکش خان در امر پادشاهی با وی مخالفت کرد. وی این رباعی را گفته بتکش فرستاد:
هرگه که سمند عزم من بویه کند
دشمن ز نهیب تیغ من مویه کند
اینجا برسول و نامه برناید کار
شمشیر دورویه کار یکرویه کند.
(از مجمع الفصحاء هدایت ج 1 ص 30).
و رجوع به تاریخ مغول و حبیب السیر و فهرست آن شود
از شاهان سلجوقی که در فارس و کرمان حکومت کرد وی بسال 477 بمرض استسقا درگذشت. رجوع به تاریخ کرمان از ص 85- 88 و سلجوقیان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شاهنشاه. رجوع به شاهنشاه شود
لغت نامه دهخدا
نام جوسقی (کوشک) بوده است میان روقان و خانشاه و در تاریخ قم آمده است:اردشیر بابک بفرمود تا این جوسق را میان روقان و خانشاه بنا کردند تا منظره ای باشد از برای کسی که در روقان بنشیند، بعد از آنک بنا نهادند به خانشاه معروف شد، (از ترجمه تاریخ قم چ جلال الدین طهرانی ص 70)
نام موضعی بوده است که بعد از نیاستر کاشان قرار داشته و در تاریخ قم آمده است: اردشیر بموضع نیاستر قاسان (کاشان) فرودآمد و نیاستر بنا کرد پس از آنجا رحلت کرد و به موضع خانشاه فرودآمد، (از تاریخ قم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 70)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
واحد سمانی. یک بلدرچین. (ناظم الاطباء). رجوع به سمان، سمانی و سمانه شود
لغت نامه دهخدا
زفاف گاه و جائی که در آن جماع و مباشرت بعمل آید، (آنندراج)، رجوع به گانداده شود
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ / نِ)
سه چند و مثلث و اقسام ثلاثه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
نام قریه ای است از قرای غزنین نزدیک به مشت که آنهم از قرای غزنین است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گانگاه
تصویر گانگاه
جایی که در آن جماع بعمل آید محل آرمش رفافگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گانگاه
تصویر گانگاه
جایی که در آن جماع به عمل آید، محل آرامش، زفافگاه
فرهنگ فارسی معین