جدول جو
جدول جو

معنی سکیله - جستجوی لغت در جدول جو

سکیله
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، اشکوهه، هکهک
تصویری از سکیله
تصویر سکیله
فرهنگ فارسی عمید
سکیله
(سَ لَ / لِ)
جستن گلو باشد و به عربی فواق گویندش. (برهان). فواق. (آنندراج) (رشیدی). فواق و آن را هکک و هکجه خوانند. (جهانگیری). سکسکه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکینه
تصویر سکینه
(دخترانه)
آرامش، آهستگی، نام دختر امام حسین (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکینه
تصویر سکینه
وقار، طمانینه، مهابت، آرامش، آهستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
فرزند اناث، دختر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزه
تصویر سکیزه
جست و خیز ستور، لگد، جفته، جفتک، آلیز
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ)
اسم قلعۀ استواری است در نزدیکی بیت المقدس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ لَ / لِ)
کسیلا. نوعی از کسیلاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ کَ نَ)
بنت الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام. اسم آن مخدره آمنه و آمینه و امامه و امیه دانسته شده و لقب وی سکینه میباشد و از طرف مادرش رباب بدان ملقب بوده است. سکینه ازپردگیان خانوادۀ رسالت و نسوان بزرگ اسلام و از اخلاق فاضله و آداب مرضیه و صفات حمیده و از وفور عقل و دانش و جود و کرم و بخشش در مقامی بس بلند و در فنون فصاحت و بلاغت و سخن سنجی از اساتید وقت و سیدۀ زنان عصر خود و اجمل و اکمل ایشان بود و آستان قوی البنیانش مرجع ادبا و فضلا و شعرا و ارباب کمال بود و شعرا و مشاهیر اهل سخن اشعار و نتایج طبع خود را از نظر آن خاتون میگذرانده و شعرا به صله های فراوان نایل میگردیدند و در داوران به نظر داوری وی تسلیم و متقاعد میگشتند و در وصف دو مخدره سکینه و رباب گفته شده:
کأن اللیل موصول بلیل
اذا زارت سکینه و الرباب.
وفات حضرت سکینه علیهاالسلام بنوشتۀ ابن خلکان روز پنجشنبه 5 ربیع الاول سال 117 هجری قمری در مدینۀ منوره وقوع یافته. وی درسال 116 در مکه بوده است. (از ریحانه الادب ج 2 صص 208- 210). و رجوع به اعلام النساء ج 2 از صص 202- 224 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ / لِ)
آه. (ناظم الاطباء) ، آروغ. (ناظم الاطباء). فواق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ / زِ)
جست و خیز و لگد انداختن ستور. (آنندراج) (برهان) :
بر شتر عیسی نهاده تنگ بار
خر سکیزه میکند در مرغزار.
مولوی.
، غلطانیدن. (غیاث) (آنندراج) ، ستیزه که جنگ و خصومت و لجاجت باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
مؤنث سائل. رجوع به سائل و سائله شود
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ / لِ)
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) :
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است
که این سکاله و گوه سگ است خشک شده.
عمارۀ مروزی.
رجوع به سگاله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دختر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دخت. (منتهی الارب) ، آنچه دراز شود از گوشت پشت و عصب آن. یا گوشت پاره است یا پیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماهی دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوعی ماهی دراز. (ناظم الاطباء) ، پلیته که پنبه و پشم غاژ کرده در وی پیچند و ریسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ /لِ)
نوعی از خیمه. (غیاث) (آنندراج) ، اسم طعامی مصنوعی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ لَ)
رجوع به مکیل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دلو سجیله، دلو بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، خصیه سجیله، خایۀ فروهشتۀ فراخ غلاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ لَ)
جایگاهی است در ارض بنی تمیم بنی حمان را. (معجم البلدان) :
قبح الاله و لااقبح غیرهم
اهل السبیله من بنی حمّانا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
راه و روش یا بطور عام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بزی که جهت شکار گرگ و جز آن استاده کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوله و اکیل شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکیله
تصویر بکیله
بنگرید به بکاله
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیله
تصویر سجیله
دول بزرگ آبدان بزرگ، خایه فرو هشته خایه آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاله
تصویر سکاله
سرگین سگ فضله کلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکینه
تصویر سکینه
آرامش و آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزه
تصویر سکیزه
جست و خیز کننده، جفتک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
((سَ لَ یا لِ))
دختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکینه
تصویر سکینه
((سَ نَ یا نِ))
آرام، آرامش، وقار، آن چه که به دل آرامش و اطمینان بخشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکیزه
تصویر سکیزه
((س زَ))
جست و خیز، جفتک اندازی
فرهنگ فارسی معین
دختر، بنت
متضاد: ابن، سلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرام، آرامش، طمانینه، قرار، آرامش خاطر، سکنیت، وقار
متضاد: تلاطم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی
هق هق بعد از گریه
فرهنگ گویش مازندرانی