جدول جو
جدول جو

معنی سکپستان - جستجوی لغت در جدول جو

سکپستان
(سَ پِ)
سگپستان. سپستان. سفستان. دبق: حقنۀ دیگر قولنج بلغمی رابگیرند حلبه و تخم کتان... عناب و سکپستان از هریکی سی عدد. (ذخیره خوارزمشاهی). رجوع به سپستان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگستان
تصویر سنگستان
زمینی که در آن سنگ بسیار باشد، سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهستان
تصویر کهستان
کوهستان، جایی که در آن کوه بسیار باشد، کوهسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکستان
تصویر سکستان
صورت فلکی در نیم کرۀ جنوبی آسمان، دستگاهی در کشتی یا هواپیما برای تعیین طول و عرض جغرافیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپستان
تصویر سپستان
درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود
مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست می آید، مویزه، مویزک عسلی، مویزج عسلی، داروش، دارواش، دبق، شیرینک، سگ پستان، سنگ پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروستان
تصویر سروستان
جایی که درخت سرو بسیار باشد، در موسیقی لحنی از سی لحن باربد، برای مثال چو بر دستان «سروستان» گذشتی / صبا سالی به سروستان نگشتی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ پستان
تصویر سگ پستان
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، شیرینک، سنگ پستان، مویزک عسلی، دارواش، مویزج عسلی، داروش، دبق، مویزه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان بیات بخش نوران شهرستان ساوه. دارای 142 تن سکنه است. آب آن از رود خانه مزدقان. محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگلاخ. (فرهنگ اسدی). زمینی پر از سنگ. (یادداشت بخط مؤلف). زمین و جایی که انبوه از سنگ باشد و خاک نداشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سرگشته دلی دارم در پای جهان مفکن
نارنج بسنگستان مسپار نگهدارش.
خاقانی.
بهور هندوان آمد خزینه
بسنگستان غم رفت آبگینه.
نظامی.
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود (سفیددار) . (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
دیولاخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 358 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ)
پهلوی ’سرویستان’. و بدانجاآثار قصری از عهد ساسانی است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام قصبه ای است در ملک فارس. (برهان). نام دهی است به فارس قصبه مانند در میان شیراز و شهر فسا که قریب هفتصد خانه در آن است. (آنندراج). قصور ساسانی در شش کیلومتری دهکدۀ جدید سروستان امروزی واقعاست. (جغرافیای غرب ایران ص 351). درازی آن از بکت تا نظرآباد هفت فرسخ، پهنای آن از ترنک تا قریۀ شورجه سه فرسخ و نیم. محدود است از جانب مشرق به بلوک فسا و از طرف شمال به بلوک فسا و از طرف شمال به بلوک کربال و حومه شیراز و از سمت مغرب به بلوک کوار و از جانب جنوب به بلوک خفر. (فارسنامۀ ناصری). رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 139 و 140 و ایران باستان ص 1616، 1617 و جغرافیای غرب ایران ص 117، 118، 182، 229، 251 و نزهه القلوب ص 107، 124، 187، 240 شود
شهری است (به ناحیت میان کرمان) میان سیرگان (سیرجان) و بم. جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
حاکم نشین کانتن ’هرولت’ بخش ’بزیه’ واقع در ساحل مدی، نزدیک آبگیر کاپستان. جمعیت 4039 تن. انواع شراب
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ /شَکْ کَ رِ)
شکرخیز. (از آنندراج). جایی که نیشکر زراعت میکنند. (ناظم الاطباء) :
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی.
سعدی.
طوطیان در شکّرستان کامرانی میکنند
در تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس.
حافظ.
، کنایه از لب و دهان معشوق:
بر شکّرت از پرّ مگس پرده چه سازی
ای من مگس آن شکرستان که تو داری.
خاقانی.
گرچه شکرخنده زد بر دم چو آتشم
آتش من مگذراد بر شکرستان او.
خاقانی.
شاهد دل درآمد از در من
بند لعل از شکرستان بگشاد.
خاقانی.
، در بیت ذیل کنایه از وجود معشوق و محبوب است بمناسبت ظرافت و شیرینی و نظافت اندام و حرکات و سکنات:
دارند به دور شکرستان تو خوبان
چون نیشکر انگشت تحیر به دهنها.
خواجه آصفی (از آنندراج).
، سخت خوش خنده. خوش محضر. شکرخنده. با خندۀ شیرین: بخندید، و شکرستانی بود (مسعود) در همه حالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 162).
گفت شیرین سخن جوانی بود
کز ظریفی شکرستانی بود.
نظامی.
گر نمکدان پرشکر خواهی مپرس
تلخیی کآن شکّرستان میکند.
سعدی.
، کار خانه شکرسازی. (ناظم الاطباء)، جایی که شکر فراوان باشد. شکرزار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ پِ)
که دارای دو پستان است. (یادداشت مؤلف). دوتا پستان. نودلان (به صیغۀ تثنیه). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش حومه شهرستان ارومیه دارای 120 تن سکنه. محصول عمده اش غله، انگور، توتون، چغندر و حبوب است. آب آن از رود خانه شهرچای است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ نِ / سَ مَ سِ)
باغ یاسمن. (ناظم الاطباء) :
سمنستان ترا پربنفشه کرد رواست
بنفشه کشت و گلی خوشتر از بنفشه مخواه.
فرخی.
تا درسمنستان نتوان یافتن سمن
چون باد مهرگان ببزد بر سمنستان.
فرخی.
باد از سمنستان بتک آید بطلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
سگ پستان. سپستان. (الابنیه عن حقایق الادویه، از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ پِ)
دارویی باشد که آن را سپستان گویند که انگور دشتی باشد. (برهان). سپستان باشد چه مشابه است به پستان سگ. (آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ)
صورتی دیگر از کلمه سیستان و سجستان است
لغت نامه دهخدا
(وِ)
ادارۀ مالیه. (ناظم الاطباء). محل گرفتن ساو. بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است جزء دهستان قشند بخش کرج شهرستان تهران. دارای 559 تن سکنه. آب آن ازچشمه سار. محصول آنجا غلات، باغات، میوه و عسل است
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تلفظ دیگری از سیستان است. سکستان. سگستان. سجستان. سیستان. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2088 و 2190 و سیستان در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه شهرستان خرم آباد دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
میوه ای است بقدر آلوی کوچک و در درون آن شیره ای باشد لزج و بیمزه، آنرا در دواها بکار برند و گرم و تر است و برای سرفه و ا مراض ریوی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجستان
تصویر سجستان
پارسی تازی گشته سگستان سگزتان سیستان سگستان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سپستان از گیاهان درختی است از تیره گاو زبانیان که دارای برگهای متناوب و گاهی متقابل است. پهنک برگها قلبی شکل و مضرس میباشد میباشد. گلهایش پیوسته جام و سفید یا زردند. میوه اش بشکل آلبالوست و از آن شیره ای لزج و بیمزه استخراج کنند که در تداوی جهت رفع اسهال و ناراحتیهای دستگاه تنفس و سرفه بکار میرود. ارتفاع آن در گونه ها به 9 متر میرسد اطباء الکلبه دبق مخاطه مخیطا
فرهنگ لغت هوشیار
کاپیتان (فرمانده متصرفات پرتغالی را در خلیج فارس بدین عنوان میخواندند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروستان
تصویر سروستان
جایی که در آن درخت سرو بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ پستان
تصویر سگ پستان
سپستان انگور دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرستان
تصویر شکرستان
جایی که شکر فراوان باشد شکر زار، جایی که نیشکر زراعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپرستان
تصویر سرپرستان
مسئولان
فرهنگ واژه فارسی سره
شکرزار، نیشکرزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
واحد حجم به ظرفیت یک لیفه ی شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی