جدول جو
جدول جو

معنی سکوک - جستجوی لغت در جدول جو

سکوک
(سَ)
چاه تنگ سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سکوک
(سُ)
جمع واژۀ سک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سکوک
چاه تنگ دهانه
تصویری از سکوک
تصویر سکوک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکوک
تصویر تکوک
ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند و در آن شراب بخورند، ساغر، بکوک، بلوتک، بلوک، تلوک، برای مثال می گسار اندر تکوک شاهوار / خور به شادی روزگار بهار (رودکی - مجمع الفرس - تکوک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلوک
تصویر سلوک
رفتار، روش، در پیش گرفتن راهی و در آن راه رفتن، در آمدن در جایی، سازش، در تصوف سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شب زنده داری و ترک شهوات است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوک
تصویر شکوک
شک ها، تردیدها، جمع واژۀ شک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
ساکت شدن، خاموش شدن، آرام شدن، خاموشی، در موسیقی بخشی از یک میزان که ساز نواخته نمی شود یا خواننده نمی خواند ولی زمان آن رعایت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکوک
تصویر مکوک
ماکو، جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکوا
تصویر سکوا
آش سرکه، آش بلغور که در آن سرکه بریزند، سکبا، سکباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکوک
تصویر بکوک
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بلوتک، بلوک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
ویژگی فلزی که مانند سکه ضرب شده است مثلاً طلای مسکوک، سکه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سکه زده شده. (آنندراج). سکه زده. مضروب (زر یا سیم) : زر مسکوک. فضۀ مسکوک. سیم مسکوک: معیرالممالک یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده، عباسی را شش دانگ مسکوک... نموده. (تذکره الملوک ص 23). طلا، مسکوک از قرار مثقالی پنجاه دینار. نقره، از قرار... (تذکره الملوک ص 23) ، میخ کرده. میخ دوزشده.
- سریر مسکوک، تخت میخ دوز کرده به آهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکوب
تصویر سکوب
آب ریزان آب ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صک، از ریشه پارسی چک ها چک برات، نامه قباله، جمع اصک صکوک صکاک. یا لیله صک. شب برات شب نیمه شعبان، نوشتن چک را
فرهنگ لغت هوشیار
گمان مقابل یقین، جمع شکوک، تردید کردن در تکلیف شرع مانند تردید در رکعات نماز. یابه شک افتادن (در افتادن)، شک کردن ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوک
تصویر سهوک
پارسی تازی شده سیهوج گرد باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموک
تصویر سموک
جمع سمک، ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
زمین ناهموار و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوا
تصویر سکوا
آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
خاموش شدن، خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکور
تصویر سکور
افتادن باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوک
تصویر سفوک
خونریز، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
را سپردن، پای سیر کردن جای را ورش بریش روش، رفتار رفتن در راهی، درآمدن در جایی، روش رفتار، طی مدارج خاص که سالک باید آنها را طی کند تا به مقام وصل و فنا برسد. از جمله این مدارج توبت و مجاهدت و خلوت و غزلت و ورع و صمت و رجا و غیره است
فرهنگ لغت هوشیار
سکه زن ابر پناد (پناد جو)، جای پرتیر دشنه ساز، پولاد گر، پرک زن کارد و چاقو ساز فروشنده کارد و چاقو، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند سکه زن
فرهنگ لغت هوشیار
پتک آهنگران مطراق، نرده چوبین که بر کنار بام و صفه ایوان سازند تا کسی نیفتد طارمی
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی از زر یا سیم و غیره که بشکل جانوران مانند شیر گاو مرغ سازند و در آن شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه کهنه، پاره که بر جامه زنند جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوک
تصویر بکوک
ظرف به شکل حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
سکه زده شده پرشیان سکه زده، جمع مسکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکون
تصویر سکون
آرمیدن، آرامش، آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
((مَ))
سکه زده، پول فلزی، جمع مسکوکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
خاموشی
فرهنگ واژه فارسی سره
پول، سکه، سکه زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی