جدول جو
جدول جو

معنی سکنات - جستجوی لغت در جدول جو

سکنات
شیوۀ رفتار و برخورد شخص در ارتباط با دیگران، سکنه
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
فرهنگ فارسی عمید
سکنات
(سَ کَ)
ضد حرکات. این جمع سکنه است به معنی سکون و استقامت باشد. (آنندراج) (غیاث) : فروغ خشم در حرکات وسکنات او (شیر) پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه). از حرکات و سکنات او تبرا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
سکنات
(سَ کِ)
جمع واژۀ سکنه. رجوع به سکنه شود
لغت نامه دهخدا
سکنات
جمع سکنه
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
فرهنگ لغت هوشیار
سکنات
((سَ کِ))
سکون ها، استقامت ها. جمع سکنه
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
فرهنگ فارسی معین
سکنات
سکون ها، حالات، وضع ها، شیوه رفتار، نحوه برخورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکنا
تصویر سکنا
آرمیدگی و اقامت در جایی، جای ساکن شدن، جای اقامت، خانه، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنات
تصویر سنات
سونات، قطعۀ موسیقی برای ساز مرکب از سه و گاهی چهار بند که برای یک یا دو نوازنده ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
قطعۀ موسیقی برای ساز مرکب از سه و گاهی چهار بند که برای یک یا دو نوازنده ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
بی خبری ناشی از مستی، سکرت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَنْنا)
تأنیث مکنی. مکناه. کنیه داده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مکنّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ / مَ)
جمع واژۀ مکنه. (منتهی الارب). جمع واژۀ مکنه. و قولهم: الناس علی مکناتهم، ای علی استقامتهم. (ناظم الاطباء) ، بیضه ها و مفرد آن مکنه است و در حدیث است: ’اقروا الطیر علی مکناتها’ زمخشری گوید: از سوسمار برای پرندگان استعاره شده، سپس گفته اند: الناس علی مکناتهم، یعنی مردم بر جایگاههای خود هستند. و مراد از آن حدیث نهی از تطیر به پرندگان است و ترک آنها بر جایگاههایشان یا بر بیضه هایشان. (از اقرب الموارد). اقروا الطیر علی مکناتها ای بیضها، یعنی آرام بگذارید مرغ را در آشیانه اش به روی تخمهای خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ / وُ کُ / وُ کَ)
جمع واژۀ وکنه، به معنی آشیانۀ مرغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وکنه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رُسْ سَ کَ)
روزه. صوم. (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کِ)
جمع واژۀ مسکن و مسکنه. چیزهایی که تسکین می دهند وآرام می کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسکن شود
لغت نامه دهخدا
(کُنْ نا)
جمع واژۀ کنه، کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ تُ سَ کَ)
رفتار. کردار. مجموع حالات کسی. همه اعمال کسی: فروغ خشم درحرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
جمع واژۀ سکره. (دهار). بی شعوری. بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد. (آنندراج) (غیاث) : یکی از سکرات ملک آن است که همیشه جانیان را بجمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه).
یک دو آواز برآید ز چراغ
وقت مردن که بود در سکرات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قطعه ایست از موسیقی و خاص آلات موسیقی مرکب از سه تا چهار بند دارای خصایص مختلف. دیگر موسیقی سمفنیک مثل سمفونی و کنسرتو و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکات
تصویر سکات
سکوت، خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسکنات
تصویر تمسکنات
جمع تمسکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکنات
تصویر وکنات
جمع وکنه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نواک قطعه ایست از موسیقی و خاص آلات موسیقی مرکب از سه تا چهار بند دارای خصایص مختلف. دیگر موسیقی سمفنیک مثل سمفونی و کنسرتو و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکانت
تصویر سکانت
برنده، قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سکه: و بر جانب دیگر سکجات سوره اخلاص و لقب فخر الدوله و لفظ جرجان ثبت بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکنات
تصویر مسکنات
جمع مسکنه، آرامدهان جمع مسکنه (مسکن) ادویه مسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سونات
تصویر سونات
قطعه ای از موسیقی که برای یک یا دو ساز ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
((سَ کَ))
بی هوشی ای که به هنگام مرگ دست دهد
فرهنگ فارسی معین
اتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میخ چوبی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی