- سکع
- گمگشتگی سرگردانی سرگردان، گل نگونسار گل آویز
معنی سکع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سر گشتگی، پیشینگی
شنیدن، گوش
ستاوند
خم کردن، نیازمند شدن، لغزیدن، به روی در افتادن
بیگانه مرد، آواره
جزئی از هفت، یک هفتم از چیزی حیوان درنده، دد
بانگ کردن کبوتر، قصد کردن
برخورد، گلو بریدن، گستردن، بد بخت کردن بیچاره گرداندن، زدن چیزی را به چیزی
دست برهم زد گی، دمیدن پگاه، آوای زدن، آشکارشدن: گرد یا شید (نور) یا بوی
نویه (شاخه نو رسته) شتابان
پر کردن، بستن دهانه جو را، شیرین کردن شکر زدن، تاری چشم، کاهش گرمی مستی، باده مست کننده پارسی تازی گشته شکر، خرمای شکری بستن بند آب بستن سد نهر، بند و سدی که پیش آب رود بندند. یا سکر طبع. بستگی شاعر: ... و سکر طبع گشاده شود. مستی (شراب و غیره) مقابل هوشیاری، حالتی که بر اثر نوشیدن باده و غیره در شخص ایجاد شود، آنچه که مست گراند
انگوری که در آفتاب یا سایه خشک کرده باشند مویز
خاموش، کم سخن، مردن، آرمیدن، فرو شدن خشم
ریزش پیاپی، تند رو اسپ، بلند بالا مرد، بایسته کار، مس، سرب، گونه ای جامه آردم (شغایغ نعمانی) از گیاهان
زدن با دست، رو با رو سخن گفتن، روی خوراک را خوردن، رنگ پرید گی از ترس، بانگ کردن خروس جای بخش، خانه
دینار درست، زوزن همرس (درم دراخما) میخ
آهنی که بدان مهر بر درهم و دینار زنند و با لفظ خوردن و زدن و نشاندن مستعمل است، آهنی که بدان بر سیم و زر نقش کنند
بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغها و پای درختها بزرگ سایه دار سازند
ساکن شدن
نرم رفتن گام کوتاه برداشتن
لاتینی تازی گشته سوسمار ماهی
کری، خرد گوشی، چسبگوشی
جمعی افراد که از یک جنس باشند
صمغ درخت سقز
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای
شنیدن، شنوائی، پذیرفتن و اطاعت کردن
جانب از هر چیزی، آرامش شب
خوبرویی زیبایی
دردمندی، پر دانگی، در خشم شدن دردمند، پر دانه
ریختن آب یا مایع دیگر
هفت یک، یک هفتم از چیزی
ساختن سد در جلوی نهر، بستن در