جدول جو
جدول جو

معنی سکزناب - جستجوی لغت در جدول جو

سکزناب
دهی جزء دهستان افشاریۀ بخش آوج شهرستان قزوین، دارای 427تن سکنه است. آب آن از رودخانه خررود و محصول آن غلات و باغات میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزناک
تصویر سوزناک
دارای سوز و سوزش، کنایه از ویژگی آه و ناله ای که در دل اثر کند و دل را بسوزاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
شیوۀ رفتار و برخورد شخص در ارتباط با دیگران، سکنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنا
تصویر سکنا
آرمیدگی و اقامت در جایی، جای ساکن شدن، جای اقامت، خانه، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
مجیع و آن نوعی از طعام شب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بدی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
درازپشت، درازشکم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سر شاخ خرما یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سر شاخ و سر شاخ خرمابن. (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهرکی از بناهای کیخسرو که از آنجا تا مراغه شش فرسنگ فاصله داشته و آتشکدۀ بسیار قدیم و عظیم در آن بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا). شهر کوچکی که بین آن و مراغه شش فرسنگ است و در آن آتشکدۀقدیمی و معبدی برای مجوسان است و عمارت عالی و عظیمی که کیخسرو آن را بنا نهاده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
لقب زینب دختر ام سلمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
ضد حرکات. این جمع سکنه است به معنی سکون و استقامت باشد. (آنندراج) (غیاث) : فروغ خشم در حرکات وسکنات او (شیر) پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه). از حرکات و سکنات او تبرا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ)
جمع واژۀ سکنه. رجوع به سکنه شود
لغت نامه دهخدا
آبی که از آب دادن کردها و سیراب شدن آن به زمین زیردست نشیند، آبی که از زراعت و مزرعۀ دیگر زهد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
دهی است از دهستان بربرود الیگودرز، جلگه و معتدل است و 376 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
درشت گردیدن شکم.
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 629 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سوزنده. دارای سوزش. (ناظم الاطباء) ، خشک. گداخته: و بهر زمین که خون هابیل چکید سوزناک باشد وتا قیامت گیاه از آن زمین نروید. (قصص الانبیاء). و بعضی (از خاک سوزناک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سوزان. تفته. محزون. غمناک:
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
چون همی سوزدجهان از وی معطر می شود.
سعدی.
سوزناک افتاده چون پروانه ام در پای تو
خود نمی سوزد دلت چون شمع بر بالین من.
سعدی.
، حزین و حزن آور. (ناظم الاطباء) :
شعرمن زآن سوزناک آمد که غم
خاطر گوهرفشانم سوخته ست.
خاقانی.
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک.
مولوی.
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر نسوزم چو بر آتشم نشانی.
سعدی.
بخاطرم غزلی سوزناک میگذرد
زبانه میزنداز تنگنای دل بزبان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین. سکنۀ آن 758 تن. آب از قنات است. صنایع دستی زنان کرباس بافی و گیوه چینی و محصول عمده غلات و بنشن و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نان متعفن و از مزه برگشته بسبب دیرماندگی. (آنندراج). نان زنگارگرفته و پورمک زده. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب ’سبز شدن نان’ ذیل سبز شدن شود
لغت نامه دهخدا
آه و ناله ای که در دل اثر کند و دلرا بسوزاند با سوز دارای سوزش، آه و ناله ای که در دل اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناب
تصویر سناب
دراز شکم، دراز بد بختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناب
تصویر کناب
ستمکار، خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
جمع سکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
((سَ کِ))
سکون ها، استقامت ها. جمع سکنه
فرهنگ فارسی معین
سکون ها، حالات، وضع ها، شیوه رفتار، نحوه برخورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جگرخراش، دردناک، دلخراش، حزین، حزن انگیز، حزن آور، باسوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوچک شدن
دیکشنری اردو به فارسی