ضلالت و گمراهی. (آنندراج) (منتهی الارب). مستی. (آنندراج) ، شدت موت و غشی آن است. (آنندراج). فیخه. ثقوه. فواق. (زمخشری). سختی مرگ. (دهار). سختی و سرگردانی و مشقت و منه سکره الموت. ج، سکرات. (مهذب الاسماء). سکره الموت. شدت موت و غشی آن است. (منتهی الارب). - سکره الهم، شدت غم. (منتهی الارب)
ضلالت و گمراهی. (آنندراج) (منتهی الارب). مستی. (آنندراج) ، شدت موت و غشی آن است. (آنندراج). فیخه. ثقوه. فواق. (زمخشری). سختی مرگ. (دهار). سختی و سرگردانی و مشقت و منه سکره الموت. ج، سکرات. (مهذب الاسماء). سکره الموت. شدت موت و غشی آن است. (منتهی الارب). - سکره الهم، شدت غم. (منتهی الارب)
کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. (برهان). کاسۀ گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده. (غیاث). کاسۀ گلی و آن را اسکوره نیز گویند: ز نقشبند خمیر تو مایه می یابد خم سکره به رنگ مصوران بهار. اثیرالدین اخسیکتی (دیوان ص 138). ، در کتب طبی پیاله ای است که مقدار معین میگیرد و بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و سکوره و اسکره نیز گویند. (رشیدی). کاسه را گویند و آن پیاله ای است که از گل سازند و مقدار معین در آن جای گیرد بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و آن را اسکوره و اسکره نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : بگیرند فلوس خیار شنبر و مویز دانه بیرون کرده از هریکی سه استار و اندر چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقابی نباشد چون... و سکره و قدح. (تفسیر ابوالفتوح). به منقار زمین بکاوید دو سکره پدید آمد یکی زرین پرکنجد و یکی سیمین پرگلاب. (تذکره الاولیاء عطار)...و با دو چشم چون دو سکرۀ خون عظیم هراسی درو پدید آمد. (تذکره الاولیاء عطار). آن دمی کو سخن از سکرۀ مرغول کند از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی. سیف اسفرنگ. بود شهری بس عظیم و مه ولی قدر اوقدر سکره بیش نی. مولوی
کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. (برهان). کاسۀ گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده. (غیاث). کاسۀ گلی و آن را اسکوره نیز گویند: ز نقشبند خمیر تو مایه می یابد خم سکره به رنگ مصوران بهار. اثیرالدین اخسیکتی (دیوان ص 138). ، در کتب طبی پیاله ای است که مقدار معین میگیرد و بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و سکوره و اسکره نیز گویند. (رشیدی). کاسه را گویند و آن پیاله ای است که از گل سازند و مقدار معین در آن جای گیرد بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و آن را اسکوره و اسکره نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : بگیرند فلوس خیار شنبر و مویز دانه بیرون کرده از هریکی سه استار و اندر چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقابی نباشد چون... و سکره و قدح. (تفسیر ابوالفتوح). به منقار زمین بکاوید دو سکره پدید آمد یکی زرین پرکنجد و یکی سیمین پرگلاب. (تذکره الاولیاء عطار)...و با دو چشم چون دو سکرۀ خون عظیم هراسی درو پدید آمد. (تذکره الاولیاء عطار). آن دمی کو سخن از سکرۀ مرغول کند از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی. سیف اسفرنگ. بود شهری بس عظیم و مه ولی قدر اوقدر سکره بیش نی. مولوی
سکره در خواب کنیزک بود. اگر بیند سکره نو و پاکیزه داشت، دلیل که کنیزک خوب روی بخرد. اگر بیند سکره او بشکست یا ضایع شد، دلیل که کنیزک او هلاک شود. جابر مغربی سکره درخواب دیدن، نیکو و لطیف است. اگر بیند کسی سکره نو به وی داد، دلیل است که از سخنی خوش که از کسی شنود خوشنود شود. اگر بیند سکره او بشکست یا ضایع شد، دلیل که سخن او ضایع شود و بعضی از معبران گویند سکره در خواب بر سه وجه است. فرزند و عیال و دوستی. محمد بن سیرین دیدن سکره در خواب بر ده وجه است. اول: زن. دوم: خادم. سوم: کنیزک. چهارم: قوام دین. پنجم: صلاح حال. ششم: عمر دراز. هفتم: مال. هشتم: نعمت. نهم: سخن خوش. دهم: میراث از جهت زنان.
سکره در خواب کنیزک بود. اگر بیند سکره نو و پاکیزه داشت، دلیل که کنیزکِ خوب روی بخرد. اگر بیند سکره او بشکست یا ضایع شد، دلیل که کنیزک او هلاک شود. جابر مغربی سکره درخواب دیدن، نیکو و لطیف است. اگر بیند کسی سکره نو به وی داد، دلیل است که از سخنی خوش که از کسی شنود خوشنود شود. اگر بیند سکره او بشکست یا ضایع شد، دلیل که سخن او ضایع شود و بعضی از معبران گویند سکره در خواب بر سه وجه است. فرزند و عیال و دوستی. محمد بن سیرین دیدن سکره در خواب بر ده وجه است. اول: زن. دوم: خادم. سوم: کنیزک. چهارم: قوام دین. پنجم: صلاح حال. ششم: عمر دراز. هفتم: مال. هشتم: نعمت. نهم: سخن خوش. دهم: میراث از جهت زنان.
معرب چهار، چهار. اربعه. چهارتا. (منتهی الارب). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعه ’استار’ لانه بالفارسیه ’چهار’ فاعربوه فقالوا ’استار’. (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42).
معرب چهار، چهار. اربعه. چهارتا. (منتهی الارب). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعه ’استار’ لانه بالفارسیه ’چهار’ فاعربوه فقالوا ’استار’. (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42).
کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) : بحر را پیمود هیچ اسکرّه ای شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟ مولوی. رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) : بحر را پیمود هیچ اُسکرّه ای شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟ مولوی. رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 41هزارگزی جنوب غربی کرمانشاه و یک هزارگزی سرجوب، با 330 تن سکنه. آب آن از زه آب رود خانه آهوران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 41هزارگزی جنوب غربی کرمانشاه و یک هزارگزی سرجوب، با 330 تن سکنه. آب آن از زه آب رود خانه آهوران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر