- سکره
- شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
معنی سکره - جستجوی لغت در جدول جو
- سکره ((سَ تَ یا تِ))
- کاسه گلی، پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد
- سکره
- ظرفی که در آن خوردنی بریزند، کاسه یا پیاله سفالی، کاسه، پیاله
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاسه سفالین کاسه گلین، جام آب خوری، پیمانه ای بوده است برای اندازه گیری دارو
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر
کاسۀ سفالی، جام آبخوری، نوعی پیمانه، برای مثال بحر را پیمود هیچ اسکره ای؟ / شیر را برداشت هرگز بره ای؟ (مولوی - ۸۴۴)
سختی
مسکره در فارسی مونث مسکر مستی آور مونث مسکر، جمع مسکرات
((دَ گِ))
فرهنگ فارسی معین
قریه، زمین ناهموار، زمین و ملک زراعتی، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد، دستگره، دستجرد
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
سرخه، پرنده ای خوش آواز با پرهای سبز و زرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
میکده و میخانه
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
ناشناس، خشن
خیکچه
بامداد خنک
قطره آب رشحه، حباب کف آب
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
هوشبام بامداد دروغین جمع ساحره جادوگران: طلسم سحره فرعون ببستی (دیو گاو پای)
پوشش و آنچه بدان خود را از چیزی بپوشند
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
یک درخت ارز پیراهن سفید و گشاد بی یقه و با آستینهای کوتاه که تا زانو میرسد این پیراهن از جلو چاکی در وسط دارد که تا انتهای سینه ادامه دارد و در آخر آن چاک کیسه کوچکی دوخته شده است. این پیراهن از البسه زردشتیان است و پوشیدن آن بر هر زردشتی که به سن 15 سالگی و بلوغ رسیده باشد واجب است. واحد سدر یک درخت سدر. یا سدره منتهی. سدره المنتهی
پارسی تازی گشته سرکه کبک ماده مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد
سبوسه سر شوره سر زه نیام، توره سر آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
گندمگون بودن
سرفه، آغاز کار زفتگون از رنگ ها، دما یکان گرمی
کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
کسانی که در جائی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند، مردم صحرا نشین
مونث سکران مست زن
شرابی است که از ارزن سازند
ظرفی است کوچک که در آن نانخورشها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن. یا سکرجه صغیر. واحد وزن معادل سه اوقیه. یا سکرجه کبیر. واحد وزن معادل نه اوقیه. و آنرا صدفه گویند. یا سکرجه مطلقه. واحد وزن معادل شش استار و چهار یک استار
پارسی تازی گشته سکرچه آوندی کوچک که در آن نانخورش ها و گواره انگیزها نهند ظرفی است کوچک که در آن نانخورشها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن. یا سکرجه صغیر. واحد وزن معادل سه اوقیه. یا سکرجه کبیر. واحد وزن معادل نه اوقیه. و آنرا صدفه گویند. یا سکرجه مطلقه. واحد وزن معادل شش استار و چهار یک استار