از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر: ز عمر خضر فزون است عشقبازان را اگر ز عمر شمارند روز هجران را. (از آتشکدۀ آذر ص 182). مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست: ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد. جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد. شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست. (از مجمع الخواص ص 246)
از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر: ز عمر خضر فزون است عشقبازان را اگر ز عمر شمارند روز هجران را. (از آتشکدۀ آذر ص 182). مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست: ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد. جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد. شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست. (از مجمع الخواص ص 246)
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲) سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مِثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲) سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
آسمان، فلک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه سپهر برین: آسمان نهم سپهر زنگاری: آسمان نیلگون، سپهر کبود سپهر کبود: آسمان نیلگون، برای مثال گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل از سپهر کبود (نظامی۴ - ۷۲۲)
آسمان، فلک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه سپهر برین: آسمان نهم سپهر زنگاری: آسمان نیلگون، سپهر کبود سپهر کبود: آسمان نیلگون، برای مِثال گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل از سپهر کبود (نظامی۴ - ۷۲۲)
اسمش نظام شاه، پادشاهی خوش صحبت و کریم الطبع بود. از سلاطین هند هیچکدام مثل او عراقی دوست و مغل پرست نبوده و بهمین جهت است اشخاص بااستعداد وقتی که از اینجا میروند بدو پناه میبرند، مگر این که قضا آنان را بسوی همایون هندی بکشد. تخلص وی سپهر است. از اوست: خالت خلیل و چهره گلستان آتش است خطت سپاهئی که بدامان آتش است پیش رخ تو دیده سپهری بهم نزد آتش پرست بین که چه حیران آتش است. (از مجمع الخواص ص 18). سلسلۀ نظام شاهیۀ احمدآباد به او منتهی میشود. رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 31 شود
اسمش نظام شاه، پادشاهی خوش صحبت و کریم الطبع بود. از سلاطین هند هیچکدام مثل او عراقی دوست و مغل پرست نبوده و بهمین جهت است اشخاص بااستعداد وقتی که از اینجا میروند بدو پناه میبرند، مگر این که قضا آنان را بسوی همایون هندی بکشد. تخلص وی سپهر است. از اوست: خالت خلیل و چهره گلستان آتش است خطت سپاهئی که بدامان آتش است پیش رخ تو دیده سپهری بهم نزد آتش پرست بین که چه حیران آتش است. (از مجمع الخواص ص 18). سلسلۀ نظام شاهیۀ احمدآباد به او منتهی میشود. رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 31 شود
پارسی باستان ’سپیثره’ (لغهً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده) ، پهلوی ’هوسپیتر’ و ’سپیهر’ بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت ’سویتر’ (مایل بسفیدی، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه افغانی ’سپرا’ (خاکستری رنگ) از آنجاناشی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، آسمان که به عربی سما خوانند. (برهان) (آنندراج). آسمان کوژپشت. (صحاح الفرس). آسمان، بتازیش فلک نامند. (شرفنامه) (ناظم الاطباء). چرخ آسمان: درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا. (شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 1109). همی برشد ابر و فرود آمد آب همی گشت گرد سپهر آفتاب. فردوسی. خداوند گیتی خداوند مهر خداوند ناهید و گردان سپهر. فردوسی. ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر. عنصری. برآرندۀ گردگردان سپهر هم او پرورانندۀ ماه و مهر. عنصری. سپهری است شاهی ورا مهر گاه بروجش دز و اخترانش سپاه. اسدی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر رستگار خوب منظر. ناصرخسرو. خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پرّنده که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی. مجیر بیلقانی. ابواسحاق ابراهیم کاندر جنب انعامش بیک ذره نمی سنجد سپهر و هفت اندامش. خاقانی. هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع هشت جنان را نثار ماحضرآورد. خاقانی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی. پی موریست از کین تا بمهرش سر موئیست ازسر تا سپهرش. نظامی. آفتاب سپهر رویت را برگرفته ز ره بفرزندی. عطار. - سپهر آخشیجان، فلک ماه که بعربی سماء الدنیا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). - سپهر اعظم، فلک الافلاک. (ناظم الاطباء) : چتر میمون همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. ؟ (از سندبادنامه ص 11). - سپهر برین، آسمان نهم است که بالاتر از همه است. (انجمن آرا) (آنندراج). فلک الافلاک: سپهر برین گر کشد زین تو سرانجام خشت است بالین تو. فردوسی (از آنندراج). - سپهر بلند، کنایه از آسمان است: ای برآرندۀ سپهر بلند انجم افروز و انجمن پیوند. نظامی (هفت پیکر ص 2). - سپهر بوقلمون، آسمان به اعتبار تنوع الوان و آثار. (ناظم الاطباء). - سپهر پوشیده، کنایه از فلک است. (ناظم الاطباء). رجوع به سپهر اعظم شود. - سپهر دولابی، سپهر زنگاری، کنایه از آسمان است. (ناظم الاطباء). - سپهر چوگان باز، کنایه از فلک است: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی (هفت پیکر ص 66). - سپهرکبود، کنایه از آسمان: گر ز خود غافلم به باده و رود نیستم غافل از سپهر کبود. نظامی. - سپهر هشتم، فلک هشتم و فلک البروج. (ناظم الاطباء). ، بمجاز، بمعنی روزگار. زمانه: برین نیز بگذشت چندی سپهر بدل در همی داشت آرام مهر. فردوسی. بر این گونه خواهد گذشتن سپهر نخواهد شدن رام با کس بمهر. فردوسی. بر وفای سپهر کیسه مدوز هیچ گنبد نگه ندارد گوز. سنایی. ، نام آهنگی است. رجوع به آهنگ شود
پارسی باستان ’سپیثره’ (لغهً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده) ، پهلوی ’هوسپیتر’ و ’سپیهر’ بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت ’سویتر’ (مایل بسفیدی، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه افغانی ’سپرا’ (خاکستری رنگ) از آنجاناشی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، آسمان که به عربی سما خوانند. (برهان) (آنندراج). آسمان کوژپشت. (صحاح الفرس). آسمان، بتازیش فلک نامند. (شرفنامه) (ناظم الاطباء). چرخ آسمان: درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترْت باید کرد کارا. (شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 1109). همی برشد ابر و فرود آمد آب همی گشت گرد سپهر آفتاب. فردوسی. خداوند گیتی خداوند مهر خداوند ناهید و گردان سپهر. فردوسی. ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر. عنصری. برآرندۀ گردگردان سپهر هم او پرورانندۀ ماه و مهر. عنصری. سپهری است شاهی ورا مهر گاه بروجش دز و اخترانش سپاه. اسدی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر رستگار خوب منظر. ناصرخسرو. خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پرّنده که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی. مجیر بیلقانی. ابواسحاق ابراهیم کاندر جنب انعامش بیک ذره نمی سنجد سپهر و هفت اندامش. خاقانی. هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع هشت جنان را نثار ماحضرآورد. خاقانی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی. پی موریست از کین تا بمهرش سر موئیست ازسر تا سپهرش. نظامی. آفتاب سپهر رویت را برگرفته ز ره بفرزندی. عطار. - سپهر آخشیجان، فلک ماه که بعربی سماء الدنیا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). - سپهر اعظم، فلک الافلاک. (ناظم الاطباء) : چتر میمون ِ همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. ؟ (از سندبادنامه ص 11). - سپهر برین، آسمان نهم است که بالاتر از همه است. (انجمن آرا) (آنندراج). فلک الافلاک: سپهر برین گر کشد زین تو سرانجام خشت است بالین تو. فردوسی (از آنندراج). - سپهر بلند، کنایه از آسمان است: ای برآرندۀ سپهر بلند انجم افروز و انجمن پیوند. نظامی (هفت پیکر ص 2). - سپهر بوقلمون، آسمان به اعتبار تنوع الوان و آثار. (ناظم الاطباء). - سپهر پوشیده، کنایه از فلک است. (ناظم الاطباء). رجوع به سپهر اعظم شود. - سپهر دولابی، سپهر زنگاری، کنایه از آسمان است. (ناظم الاطباء). - سپهر چوگان باز، کنایه از فلک است: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی (هفت پیکر ص 66). - سپهرکبود، کنایه از آسمان: گر ز خود غافلم به باده و رود نیستم غافل از سپهر کبود. نظامی. - سپهر هشتم، فلک هشتم و فلک البروج. (ناظم الاطباء). ، بمجاز، بمعنی روزگار. زمانه: برین نیز بگذشت چندی سپهر بدل در همی داشت آرام مهر. فردوسی. بر این گونه خواهد گذشتن سپهر نخواهد شدن رام با کس بمهر. فردوسی. بر وفای سپهر کیسه مدوز هیچ گنبد نگه ندارد گوز. سنایی. ، نام آهنگی است. رجوع به آهنگ شود
از افاضل شعرای زمان سامانیه و دیالمه بود و با ابوالمؤید بلخی و ابوالمثل بخارایی معاشرت نموده، گویند زمان رودکی را دریافته. او راست: شاخهای مورد بررفته ببین و برگهاش برشکسته حلقه اندر حلقه چون زلفین یار بوستان افروز تابان در میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار. (مجمعالفصحاء ج 1 ص 244)
از افاضل شعرای زمان سامانیه و دیالمه بود و با ابوالمؤید بلخی و ابوالمثل بخارایی معاشرت نموده، گویند زمان رودکی را دریافته. او راست: شاخهای مورْد بررفته ببین و برگهاش برشکسته حلقه اندر حلقه چون زلفین یار بوستان افروز تابان در میان بوستان همچو خون آلوده در هیجا سنان شهریار. (مجمعالفصحاء ج 1 ص 244)
نیزۀ درشت و راست منسوب به سمهرکه شخصی بوده نیزه ساز. (ناظم الاطباء). نیزۀ درشت ورست یا منسوب است بسوی سمهر شوهر ردینه و آن هر دو نیزه را بثقاف راست میکردند یا منسوب است بسوی دهی به حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزۀ سخت و منسوب بسوی سمهر است شوهر ردینه که هر دو راست میکردند نیزه ها را یا منسوب است بسوی دهی بحبشه. (شرح قاموس). - رمح سمهری، منسوب بمردی که نیزه های نیکو ساختی و رمح سمهری و رماح سمهریه منسوب بوی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
نیزۀ درشت و راست منسوب به سمهرکه شخصی بوده نیزه ساز. (ناظم الاطباء). نیزۀ درشت ورست یا منسوب است بسوی سمهر شوهر ردینه و آن هر دو نیزه را بثقاف راست میکردند یا منسوب است بسوی دهی به حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزۀ سخت و منسوب بسوی سمهر است شوهر ردینه که هر دو راست میکردند نیزه ها را یا منسوب است بسوی دهی بحبشه. (شرح قاموس). - رمح سمهری، منسوب بمردی که نیزه های نیکو ساختی و رمح سمهری و رماح سمهریه منسوب بوی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب که در جنگ دوازده رخ بر دست هجیر بن گودرزکشته شد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج) : سپهرم پس و بارمان پیش رو خبر شد بدیشان ز سالار نو. فردوسی. سپهرم بترمد شد و بارمان بکردار ناوک بجست از کمان. فردوسی. سپهرم بدو گفت آسان بدی وگر دل ز لشکر هراسان بدی. فردوسی. اندر عهد افراسیاب، پهلوان او پیران ویسه و... و سپهرم، واخواشت بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب که در جنگ دوازده رخ بر دست هجیر بن گودرزکشته شد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج) : سپهرم پس و بارمان پیش رو خبر شد بدیشان ز سالار نو. فردوسی. سپهرم بترمد شد و بارمان بکردار ناوک بجست از کمان. فردوسی. سپهرم بدو گفت آسان بدی وگر دل ز لشکر هراسان بدی. فردوسی. اندر عهد افراسیاب، پهلوان او پیران ویسه و... و سپهرم، واخواشت بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
ساق گندم و جو و آن علفی باشد میان خالی که به خوشۀ گندم پیوسته است، خوشۀ گندم و جو. (برهان). بهندی فوفل باشد و آن چیزی است شبیه بفندق و درهندوستان با برگی که آن را پان گویند خورند. (برهان) (آنندراج). بهندی فوفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - سپاری زار، مجله. الحصیده و الجذامه. بن سپاری که در زمین بمانده باشد. (السامی فی الاسامی)
ساق گندم و جو و آن علفی باشد میان خالی که به خوشۀ گندم پیوسته است، خوشۀ گندم و جو. (برهان). بهندی فوفل باشد و آن چیزی است شبیه بفندق و درهندوستان با برگی که آن را پان گویند خورند. (برهان) (آنندراج). بهندی فوفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). - سپاری زار، مجله. الحصیده و الجذامه. بن سپاری که در زمین بمانده باشد. (السامی فی الاسامی)