جدول جو
جدول جو

معنی سپهرآباد - جستجوی لغت در جدول جو

سپهرآباد(سِ پِ)
مزرعه ای است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان شهرضا واقع در هفت هزارگزی شمال خاور شهرضا. این مزرعه جزء شهرضاست و در تابستان فقط چند خانوار در آن زندگی می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپهرداد
تصویر سپهرداد
(پسرانه)
بخشیده آسمان، داماد داریوش هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهراد
تصویر سپهراد
(پسرانه)
مرکب از سپه (سپاه) + راد (بخشنده، جوانمرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
دهی از دهستان حومه شهرستان سراوان واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری سراوان و دو هزارگزی جنوب شوسۀ سراوان به کوهک، جلگه، گرمسیر، دارای 100 تن سکنه، آب آن از قنات محصول آنجا غلات و خرما و حبوبات و پنبه، شغل اهالی زراعت، و راه آن فرعی است، ساکنین از طایفۀ صیادزائی هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده مخروبه ای است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ حَدد)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 62 هزارگزی شمال غربی مشهد بر کنار راه قدیمی مشهد به قوچان، در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 256 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصول عمده اش چغندر، کنجد و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام دهی است میان همدان و کاشان که مولد فیروز ابولؤلؤ کشندۀ عمر بن خطاب است. (از مجمل التواریخ و القصص ص 280)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان کیونی بخش سجید شهرستان هروآباد، دارای 341 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، حبوبات، پنبه، کرچک است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 496 تن. آب آن از سیمین رود. محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. این ده در دو محل بفاصله 500 گزی به نام قهرآباد بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قهرآباد پائین 406 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، درکنار راه مالرو دستگرد به پرچل، کوهستانی و سردسیر، آب آن از قنات و چشمه، محصول آن غلات، لبنیات، چغندرو پنبه است، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند، از صنایع دستی پارچه بافی در آن معمول است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ بَ)
طلسم و جادو و اعمالی که در نظرها غریب و عجیب نماید. (انجمن آرا) (آنندراج). از لغات دساتیری است. رجوع به فرهنگ دساتیر و رجوع به سپهره بند شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
داماد داریوش، والی ولایت ینیانی و سردار جنگ گرانیک که در شجاعت ممتاز بود. وی با سپاهی نیرومند بهمراهی چهل تن از خویشاوندان خود که همه مردمی جنگی بودند، به مقدونیها حمله کرد و بسیاری ازسپاهیان دشمن را مجروح و مقتول ساخت، ولی بدست مقدونیها کشته شد. نام او را ’دیودور’ سپیتربات و آریان سیپیتردات نوشته است، دومی صحیح بنظر می رسد زیرا فارسی کنونی آن سپهرداد است نه سپهرباد. رجوع به ایران باستان ص 1250، 1251، 1731، 1728، 1261، 1091 شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
از قرای غنی بیک لوی زنجان و در میان کوه واقع است. در میان کوه باغات و چمن خوبی دارد و چشمۀ آب از میان چمن جاری است که تقریباً یک سنگ و نیم آب دارد. باغات و اراضی قریه از آب آن دو چشمه و از آب رودخانه مشروب می شود. آب و هوا و صفای خوب کاملی دارد در آنجا صیفی پنبه و کرچک بعمل می آید. سکنه اش 75 خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 300)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه، واقع در 13 هزارگزی شمال خاوری بناب در مسیر شوسۀ مراغه بمیاندوآب. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 1117 تن سکنه. آب آن از رود خانه صوفی وقنات. محصول آنجا غلات و چغندر و کشمش و حبوبات و بادام. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه که در 10هزارگزی جنوب خاوری اشنویه و 2500گزی جنوب راه ارابه رو نالوس واقع شده. دامنه و سردسیر است و 105 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نقاب بخش جغتای است که در شهرستان سبزوار واقع است. دارای 350 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ هَُ)
دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. واقعدر 28هزارگزی شمال خاوری شاه آباد و 4هزارگزی شمال چهار زبر پایین در دشت واقع و هوای آن سردسیر و سکنۀآن 450 تن است. آب آن از نهر چهار زبر تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
دهی است جزء دهستان افشاریۀ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران. دارای 455 تن سکنه. آب آن از رود کردان. محصول آنجا غلات، صیفی، بنشن، چغندرقند، لبنیات و انگور است. شغل اهالی زراعت وگله داری می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان حسین آباداست که در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان باغین بخش مرکزی شهرستان کرمان. در دوهزارگزی جنوب کرمان، سر راه فرعی زرند به کرمان. جلگه و معتدل. با 50 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و میوه جات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی و قالی بافی. راه آن فرعی است. مزرعه رعبه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام دیگری از استراباد است. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 135) : این محدث به ستارآباد رفت نزدیک منوچهر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 135). و باکالیجار مال مواضعت گرگان دوساله با هدیه ها بفرستد و نیز خدمت کند و اگر راست نرود یکی تا ستارآباد برویم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 444). جواب داد که عزیمت قرار گرفته است که به ستارآبادآییم مقام آنجا کنیم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 451)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری است و ظاهراً مخفف سابور است که به آباد اضافه شده است. (معجم البلدان یاقوت). در مراصد الاطلاع چ تهران. ’سابرباد’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از رستاق خوی. (تاریخ قم ص 118)
لغت نامه دهخدا