جدول جو
جدول جو

معنی سپندیاس - جستجوی لغت در جدول جو

سپندیاس
(سْپُ / سِ پُ)
نوعی درخت از طایفۀ ’آناکاردیاسه’ که میوۀ آن خوراکیست و آن را ’پوم د سیتر’ مینامند و برای درست کردن مربا و یک قسم مشروب مورد استفاده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسندیار
تصویر پسندیار
(پسرانه)
اسفندیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسپندیار
تصویر اسپندیار
(پسرانه)
اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسپندیاد
تصویر اسپندیاد
(پسرانه)
اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
(پسرانه)
خردل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپندآسا
تصویر سپندآسا
چست و چالاک، تیز و سریع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندین
تصویر سپندین
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
بلوط، درخت بلوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندار
تصویر سپندار
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، اسفندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
نام پسر گشتاسب. (برهان). نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را سفندیار و سپندیار گویند. (آنندراج). رجوع به سپندیار و اسپندار و اسفندیار و سفندیار شود
لغت نامه دهخدا
نام بزرگترین نهر جزیره قبرس است، این نهر از کوه ترودس واقع در وسط جزیره سرچشمه گرفته ابتدا به طرف شمال غربی روان شود و از میان شهر لفکوشه بگذرد آنگاه بطرف مشرق متمایل گردد و در اثناء راه چند رشته رود از جانب راست بدان پیوندد و پس از طی مسافتی حدود صدهزار گز در ساحل شرقی جزیره و طرف شمالی ماگسه وارد دریا شود، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
نام اسفندیار پسر گشتاسب و پدر بهمن است که در اسپندارمذماه متولد شده حکایت کشته شدن او بدست رستم دستان منظوم است و جسد او را از سیستان به بلخ بامی که تختگاه گشتاسب بود آوردند و به اصرار مادرش دفن نمودند و عمارت عالی و بر سر مرقدش بپا کردند وزیارتگاه بزرگی شد. (انجمن آرا) (آنندراج). نام پسرگشتاسب شاه ایران زمین که بهمن شاه پسر او بود و او را روئین تن می خواندند. آخرالامر بدست رستم کشته شد. و آن را اسفندیار و سفندیار و سفندار نیز گویند. رجوع به اسفندیار و اسپندیار شود. (شرفنامه) :
سیصدوزیر گیری بیش از بزرگمهر
سیصد امیر بندی بیش از سپندیار.
منوچهری.
مادر که سپندیار دادم
با درع سپندیار زادم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام درخت بلوط بلغت اهل شام. (برهان) (آنندراج). به لغت اهل شام و به لغت اهل مصر سلداسوف است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلوط. (یادداشت مؤلف). بلخ. بلاخ. و آن درختی است و کدین گازران از آن کنند. بلوط یا گونه ای از بلوط است. رجوع به بلوط شود. سندیان الارض. فراسیون. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). بلوطی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
شمع باشد که معشوق پروانه است. (برهان). شمع است که شب ها برافروزند. (آنندراج) ، مخفف اسپندار و آن بودن نیر اعظم باشد در برج حوت. (برهان) (آنندراج). مدت ماندن آفتاب بر برج حوت که فارسیان اسفندار و اسپندار و سفندار نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به اسپندارمذ و سپندارمذ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مردمان منسوب بسند را گویند و آن ولایتی است مشهور. (برهان) (آنندراج). رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
کوفته شدن خرمن. (تاج المصادر بیهقی). کوفته شدن غله برای باد دادن. (ناظم الاطباء) ، آنکه همواره خیالات فاسد در سر پروراند. خیالاتی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
سریع و تیز و شتاب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
اسپندیاذ. یا اسپندیات، در پهلوی نام اسفندیار پسر گشتاسب است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 63 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 364 و رجوع به اسفندیار شود، بخش شرقی مازندران را به لقب شاهان آن ناحیت اسپهبد یا اسپهبدان نامیده اند. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 3 و 52 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
نام یکی از اسیران روم که به قرطاجنه (کارتاژ) فرار کرد و در آنجا یکی ازرؤساء و پیشوایان بلوای تجار و اصناف که از 241 قبل از میلاد تا 238 ادامه داشت گردید و در سال 239 آمیلکار ویرا به چنگ آورده مصلوب ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
آنکه سپند سوزد چشم بد را:
ای سپندی منشین خیز سپند آر سپند
تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر.
فرخی (دیوان، عبدالرسولی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(پَ دی یا)
جمع واژۀ عربی پندی (منسوب به پند)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
پارسی تازی گشته سندیان بلوت از درختان بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندیات
تصویر پندیات
اندرز صلاح گویی نصیحت موعظه وعظ ذکر تذکیر، عهد میثاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندار
تصویر سپندار
شمع باشد که معشوق پروانه است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که به طور خودرو در مناطق مرطوب و کنار جویها در اکثر نقاط ایران میروید. گلهایش کوچک و زرد رنگ و میوه اش خورجینک است و محتوی یک یا دو دانه است خدل فارسی حرف السطوح خردل صحرایی، تخم اسفند. یا سپندان خرد. تخم خردل. یا سپندان سرخ. تخم تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندین
تصویر سپندین
خردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
خردل که طبیعت آن گرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپندآسا
تصویر سپندآسا
سریع، چالاک
فرهنگ فارسی معین
خردل، اسفند، سپند، سپندین، دانه اسفند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خار و خاشاک و اشیایی که موجب بند آمدن آب لوله و گنگ گردیده، در
فرهنگ گویش مازندرانی