جدول جو
جدول جو

معنی سپس - جستجوی لغت در جدول جو

سپس
از پس، از پی، پس از آن، بعد
تصویری از سپس
تصویر سپس
فرهنگ فارسی عمید
سپس
(سِ پَ)
پس و پستر و بعد، چنانکه گویند: از این سپس، یعنی پس از این و بعد از این. (برهان). بعد. (نصاب الصبیان). پس. (جهانگیری). پس و پستر و بعد. (غیاث) (شرفنامه) :
برادران منا زین سپس سیه مکنید
بمدح خواجۀ ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سپس که بخیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
بدانست کش بخت برگشت و روز
نخواهد شدن زین سپس دلفروز.
فردوسی.
ز یزدان بجستی مرا زآن سپس
ترا داد یزدان فریادرس.
فردوسی.
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
منوچهری.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده وخاک دو کف پایت.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 166).
سپس باقر و سجاد روم در ره دین
تو بقر رو سپس عامه که ایشان بقرند.
ناصرخسرو.
سپس دیو به بیراه چنین چند روی
جز که بی راه ندانی نرود دیو رجیم.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 300).
تا به پیش و سپس زین براقش ماند
اول و آخر هر ماه از آن گیردخم.
سوزنی.
زین سپس ابروار پاشم جان
کاین قدر فتح باب ماحضر است.
خاقانی.
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل
زآنکه بر روی زمین جستیم نیست.
خاقانی (دیوان چ دکتر سجادی ص 747).
رونق سامانیان زآن سپس روی در نقصان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی).
اگر زمانه ز عدل تو آگهی یابد
از این سپس نکند رخت عمر ما یغما.
کمال الدین اسماعیل.
برو زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
سپس
بعد، پس، بعد از این
تصویری از سپس
تصویر سپس
فرهنگ لغت هوشیار
سپس
((س پَ))
پس، بعد
تصویری از سپس
تصویر سپس
فرهنگ فارسی معین
سپس
آن گاه، آن وقت، بعد، آن وقت، پس، پس ازآن
متضاد: قبل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیس
تصویر سیس
اسب به ویژه اسب تندرو، جهنده و چابک، بوز، براق، سابح، چهارگامه، چارگامه، گام زن، شولک، جواد، بادرفتار، ره انجام، بالاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپست
تصویر سپست
بویناک، بوگرفته، بدبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب افتادگی، واپس ماندگی، برای مثال به فضل کوش و بدو جوی آب روی از آنک / به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی (ناصرخسرو - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپست
تصویر سپست
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سبیس، اسپست، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلس
تصویر سلس
نرم و آسان، روان، رام، منقاد، سلیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپل
تصویر سپل
سم شتر، سم فیل، ناخن فیل
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
واپس ماندگی. عقب ماندگی:
بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی.
ناصرخسرو.
پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص 243)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ / سَ پِ)
مخفف اسپست، و آن گیاهی باشد بغایت نرم و املس که چاروا را خوردن آن فربه سازد و بعربی فصفصه و بترکی یونجه خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که تنه ندارد و بتازیش رطبهخوانند و آن را چاروا خورند مانند خوید. (شرفنامه). هر گیاه فربه کننده ستور خصوصاً یونجه. (ناظم الاطباء) : غلیل، سپست کوفته بجهت ستور. (منتهی الارب). جفافه، ریزه های کاه و سپست. (منتهی الارب) :
از لشکرشان جدا نماندم
تا بود چو کاهشان سپستم.
ناصرخسرو.
سنبل و سوسن کجا آید پدید از روضه ای
کاندر او تخم سپست و سیر و سیسنبر برند.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
فردینان دو. سیاستمدار فرانسوی. مولد ورسای (1894-1805 میلادی). او کانال سوئز را حفر کرد و به حفر کانال پاناما نیز قیام کرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیس
تصویر سیس
جهنده، تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوس
تصویر سوس
طبیعت، اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلس
تصویر سلس
نرم و آسان، رام
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله (گندم جو)، نوعی مرض جلدی که در طبقه شاخی اپیدرم تحت تاثیر برخی قارچها پوسته پوسته شده و میریزد. یا سپوس سر. شوره سر که عبارت از پوسته بشره سر میباشد که بر اثر فعالیت قارچهای کچلی و برخی قارچهای انگلی دیگر که از سر بشکل پوسته ها و فلسهایی جدا میکند شوره سر سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکس
تصویر سکس
جمعی افراد که از یک جنس باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدس
تصویر سدس
یک ششم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجس
تصویر سجس
تیرگی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
حمد و شکر و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر
تصویر سپر
آلتی فلزی که بهنگام حمله دشمن آنرا محافظ اعضا بدن قرار میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپل
تصویر سپل
سم شتر، ناخن فیل
فرهنگ لغت هوشیار
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
فرهنگ لغت هوشیار
نام کرمی است از مقوله شپش و خون مردم میخورد و چون آنرا بگیرند دست را بدبوی سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زپس
تصویر زپس
از عقب، ز پی، در پی، من بعد، موخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رپس
تصویر رپس
فرانسوی ناژک از پارچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپس
تصویر اسپس
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپست
تصویر سپست
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپست
تصویر سپست
((س پِ))
یونجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
((س پَ))
تأخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
تاخر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
مرسی، تشکر، شکر، ممنون
فرهنگ واژه فارسی سره